درحالیکه حکومت افغانستان و ایالات متحده با گروه طالبان مذاکره میکنند، افغانستان با پرسشی دیرینه دستوپنجه نرم میکند: سهم حکومت مرکزی، ادارات محلی و رهبران منطقهای از قدرت چقدر باشد؟ این پرسش مختص افغانستان نیست، اما مسألهی قدرت به ویژه در کشوری که طی دهههای اخیر بارها به کام خشونت متلاشی شده است، مسألهای بسیار جدی است. برای این پرسش پاسخ سادهای وجود ندارد، اما یک گفتوگوی مدنی بین شهروندان، سیاستمداران و مقامات افغانستان در خصوص چگونگی تقسیم قدرت به نحو احسن برای تأمین صلح و امنیت برای افغانها، میتواند راهحل باشد.
دولت افغانستان از جملهی متمرکزترین دولتهای جهان است. قدرت بیحدوحصر رییسجمهوری این کشور فضای چندانی برای مشارکت ساختارهای محلی رسمی حکومتداری در تصمیمگیری و سیاستگذاری باقی نگذاشته است. اما تمرکز قدرت در مرکز با توجه به دوردست بودن ولایات کشور، کمبود زیرساختها و ضعف نهادها، برای کنترل کل کشور کافی نبوده است. تمرکززدایی قدرت ریاستجمهوری نباید بهمنظور تجزیهی کشور یا به معنای جداییطلبی باشد، بلکه باید راهی برای یافتن راهحلهای عملی برای پایاندادن به خشونتِ بیپایان این کشور باشد. حتا در باثباتترین کشورها قراردادن قدرت بیحدوحصر در دستان یک شخص میتواند به بیعدالتی و نابرابری منجر شود. از طرف دیگر تمرکززدایی قدرت میتواند موجبات حمایت بیشتر از حکومت مرکزی و اعتماد بیشتر به حکومتداری ولایتی و محلی را فراهم کند و به مردم افغانستان امکان اعمال کنترل بر سرنوشت سیاسیشان را دهد.
از سال ۱۹۷۳ افغانستان شاهد دولت شاهی، جمهوری، جمهوری دموکراتیک خلق، دوباره جمهوری، دولت اسلامی، امارت اسلامی، دولت مؤقت، دولت اسلامی انتقالی و جمهوری اسلامی بوده است. در این مدت افغانستان به طور متوسط هر شش سال یک بار شاهد تغییر رژیم بوده است. درحالیکه هیچ یک صلح و ثبات به همراه نیاورده است، اما همه در پی متمرکزکردن قدرت ملی بودهاند. اکنون شاید وقت آن رسیده است که افغانستان نظام جدیدی را امتحان کند.
معضل پیشروی افغانستان و جامعه بینالمللی این است که وضعیت کنونی را به یک نظامِ اداری شایستهسالار عادلانهتر تبدیل کنند تا به بهترین وجه بتواند تضمین کند که هیچ گروه قومی بر قدرت مسلط نشود. هم اتحاد جماهیر شوروی در دهه ۱۹۸۰ و هم ایالات متحده پس از کنفرانس بُن در سال ۲۰۰۱ تصور کردند که ساختن یک دولت قدرتمند میتواند جلو افراطگرایی اسلامگرایانه را در افغانستان بگیرد و نیز یک حکومت مرکزی قدرتمند میتواند کشور را به خوبی کنترل کند. اما این رویکرد اوضاع را بدتر کرد، زیرا در آن اهمیت حساسیتهای قومی و ملی افغانستان نادیده گرفته شده بود.
اکنون گروههای قومی و قبیلهای مختلف افغانستان اغلب رهبران این کشور را اساسا از خود بیگانه میدانند. حتا کوچکترین تصامیم حکومت مرکزی در نظام فعلی میتواند ادعاهای سؤاستفاده از قدرت به قیمت محرومیت گروههای منفرد را برانگیزد.
طرفداران دولت متمرکز نگرانند که اگر قدرت به مردم واگذار شود اتحاد و یکپارچگی کشور به خطر میافتد. آنها استدلال میکنند که ملت افغانستان بیش از حد پراکنده است، نهادهای دولتی ضعیف هستند و حل مشکلات برخاسته از ناامنی، دولت قوی و متمرکز میطلبد.
اما همین نظام متمرکز نه در گذشته و نه حالا، نتوانسته به حدود ۴۰ میلیون نفر خدمات ارائه دهد. شاید واگذاری قدرت بیشتر به شهروندان و مسئولیت بیشتر به رهبران محلی بتواند وضعیت را بهبود بخشد و دستکم این رهبران را در برابر کسانی که به آنها رأی دادهاند، پاسخگوتر سازد.
قانون اساسی فعلی افغانستان به رییسجمهور بیشتر از پادشاهان پیشین این کشور صلاحیت و قدرت داده است. قدرت نصب و عزل همه مقامات دولتی، سیاسی و حرفهای، از سطح کابینه گرفته تا سطح ولایت و ولسوالی، همه در اختیار ریاستجمهوری قرار دارد. این قدرت افراطی هر رییسجمهوری را در برابر اتهامات خویش و قومپرستی و طرفداری نژادی قرار میدهد. دموکراسی وقتی آسیب میبیند که احزابِ خارج از قدرت احساس کنند پاداشگیرندهی حکومت تنها دوستان رییسجمهوری هستند. این احساس باعث میشود که نیروهای اپوزیسیون، حکومت را به فساد مالی متهم کنند.
واگذاری کنترل و تأمین امنیت شهرها به شهرداران، راه دیگری است که افغانها میتوانند با پیگیری آن بهصورت مسئولانه از قدرت تمرکززدایی کنند. درحال حاضر وزارت امور داخله افغانستان مسئولیت تأمین امنیت مناطقی را دارد که به سختی میتوان انتظار داشت حتا شناخت ابتدایی از منطقه مذکور داشته باشد. یک فرد نمیتواند تمام آدمرباییها، جنایات کوچک، سرقت موتر و قتلها را در سراسر کشور از روی چوکی خود در کابل کنترل کند. واگذاری مسئولیت بیشتر به شهرداران شهرهای سراسر کشور میتواند هم امنیت و هم پاسخگویی را بهبود بخشد.
گرچه در قانون اساسی افغانستان مقررهای وجود دارد که ملزم میکند شهرداران باید از طریق انتخابات شهردار شوند، اما این اصل هرگز عملی نشده است. انتصابات برای سمت شهرداری توسط وزارت داخله انجام میشود و منوط به تأیید رییسجمهوری است. شهرداران شهرهای افغانستان درحال حاضر فقط در برابر رییسجمهور پاسخگو هستند؛ این امر هم میتواند به فساد دامن زند و هم به مقامات امکان میدهد که به جای تمرکز بر شایستگی، از طریق ارتباطات شخصی و رشوه شهردار شوند. فراتر از امنیت، شهرداریها از صلاحیت محدودی برخوردارند. آنها بر برق، آب و پولیس کنترل ندارند. اگر شهردارها توسط مردم انتخاب شوند، در برابر مردم پاسخگوتر خواهند بود و احتمالا عملکردشان نیز بهتر خواهد شد.
با اینحال خطری که در این ترتیب وجود دارد این است که وقتی شهرها نتوانند امنیت خود را به دلیل بیکفایتی یا فساد مقامات تأمین کنند، برای حکومت مرکزی دشوار است که به طریقی مداخله کند که به صلاحیت شهردار لطمه نزند.
اما در نهایت تمرکززدایی میتواند همان تغییری باشد که باعث میشود شهروندان در تأمین امنیت محلی خود احساس مالکیت و کنترل بیشتری داشته باشند. درحال حاضر شهروندان ولایات افغانستان میتوانند راحت حکومت خارج از دسترس در کابل را به خاطر مشکلات امنیتی خود مقصر بدانند. اما اگر بتوانند از شهردار درخواست کنند که تدابیر قویتر و فعالانهتری برای امنیت شهر موردنظر روی دست گیرد، شهردار مذکور احتمالا (و مجبورا) واکنش به موقع و متنناسبی خواهد داشت.
یک نظام سیاسی که جوامع متنوع افغانستان را توانمند سازد، بهترین راه مقابله با افراطگرایی در افغانستان است، زیرا موانع غیرقابلعبوری را برای گروههایی همچون طالبان که به دنبال کنترل کل کشور هستند، ایجاد خواهد کرد.
مسلما واگذاری قدرت به شهروندان برای انتخاب رهبران ولایتی و محلیشان هزینههای احتمالی نیز دارد. فساد و شاهسازی در سطوح پایین حکومت نیز امری ممکن است. سلب قدرتِ برکنارکردن سریع و به موقع والیهای فاسد یا سؤاستفادهجو، از رییسجمهوری، میتواند موجبات تضعیف بیشتر دموکراسی را در افغانستان فراهم آورد.
اما اگر بتوان از تمرکززدایی برای کاهشدادن اختلافات قومی در افغانستان از طریق اعمال یک سری تعدیلات ساده در روند دموکراتیک استفاده کرد، پس تمرکززدایی میتواند مقدمهای برای صلح و امنیت سرتاسری در افغانستان باشد. برگزارکردن انتخابات ولایتی و محلی و تقسیم قدرت با شهروندان میتواند برای افغانها حس ملیگراییای را ایجاد کند که قومیتها، فرهنگها، زبانها و میراثهای متنوع کشور را در بر گیرد.
ایدهی تمرکززدایی میتواند برای مذاکرات صلح به رهبری نمایندگان و رهبران سراسر افغانستان ایده ارزشمندی باشد. مردم افغانستان از زمان سرنگونی رژیمِ به رسمیت شناختهنشده طالبان در سال ۲۰۰۱، احساس ناسیونالیسم قویتری پیدا کردهاند. آوردن یک سری تعدیلات برای توانمندسازی شهروندان برای داشتن مالکیت بیشتر بر اوضاع امنیتی محلیشان و جلب رأیدهندگان بیشتر برای حمایت از حاکمیت محلی و ملی کشور، میتواند اقدامی خردمندانه باشد. افغانها عمیقا به آزادی باورمند هستند. افغانستان میتواند با کمی تمرکززدایی قدرت، آزادی ملی، محلی و فردی را بیشتر از پیش تقویت کند.
شبنم نسیمی، کنشگر سیاسی و اجتماعی افغانستانی بریتانیایی و رییس اجرایی مجمع (Conservative Friends of Afghanistan) است.
جیسون کریس هاوک پژوهشگر است و با نیروهای دفاعی و امنیتی ملی افغانستان کار میکند.