کسی گفته بود که ملتی که از تاریخ خود عبرت نمیگیرد، مجبور به تکرار آن خواهد بود. حال، برای آن که ملتی بتواند از تاریخ خود عبرت بگیرد، ابتدا باید بتواند آن را به یاد بیاورد. در این مورد بخت چندان با مردم افغانستان یار نبوده است. تاریخ ما خیلی کم مکتوب شده و سطح سواد عمومی همواره بسیار پایین بوده است. یعنی یا سند تاریخی کم داریم یا حتا اگر سند کافی هم میداشتیم، بسیاری از شهروندان افغانستان سواد کافی خواندن ندارند. اما طالع ما در این زمینه صد درصد هم تیره و تار نبوده. حداقل یک مورد داریم که در آن یک تصادف جالب ابزارِ یادآور خوبی در اختیار ما گذاشته است:
هفت ثور و هشت ثور.
در هفتم ماه ثور ۱۳۵۷ شمسی کمونیستها کودتا کردند و قدرت را به دست گرفتند. در هشتم ثور ۱۳۷۱ شمسی مجاهدین مسلمان وارد پایتخت شدند و دوران حاکمیت کمونیستها را پایان دادند. کمونیستها و مجاهدینی که به مرام خود وفادار ماندهاند، دوست دارند که ما این دو تاریخ را در نیم قرن گذشتهی خود به یاد داشته باشیم.
کمونیستها به یاد ما میآورند که چپهای افغانستان برای اولین بار در تاریخ این کشور موفق شدند نظام کهنهی حکومت خاندانی را سرنگون کنند و به جای آن یک سیستم مترقی را سر کار بیاورند. میگویند چپها به مردم افغانستان یاد دادند که زیستن در سایهی استبداد خاندانی سرنوشت ابدیشان نیست. میگویند این چپها بودند که برای نخستین بار ادبیات سیاسی عدالتمحور را در افغانستان پخش کردند و کوشیدند نظام طبقاتی ضعیفکش و سرکوبگر جامعه را به سود محرومان و کارگران و ستمدیدگان تغییر بدهند. چپها کودتای هفتم ثور را به نام «انقلاب ثور» یاد میکنند و گاهی به آن صفت «کبیر» نیز میدهند.
مجاهدین به یاد ما میآورند که حکومت کمونیستی -به کمک اشغالگران خارجی- سرزمین اسلامی ما را بهسوی تباهی میراند، مردمان مومن وطن را با دین مبین و فرهنگ درخشان آباییشان بیگانه میکرد و اختیار قاموس و ناموس میهن را به دست اجنبی میسپرد. میگویند مجاهدین با جانفشانیها و پایداریهای طاقتشکن در برابر این خیانت بزرگ ایستادند و نگذاشتند وطن به اشغال اجنبی درآید یا با آیین آبایی خود بیگانه شود. مجاهدین میگویند که جهادشان برای نجات وطن بود و پیروزیشان پیروزی مردم بر بیگانگان و مزدوران داخلیشان.
مردم از آن هفت و از آن هشت چه را به یاد میآورند؟
آنچه از حکومت کمونیستی به یاد مردم مانده خوف و خطر است. کمونیستها در دورهی حاکمیت خود وضعیتی ایجاد کردند که در آن هیچ کس احساس آرامش نداشت. این احساس خوف تنها یک اختلال روحی گستردهی بیریشه نبود. ریشه در یک واقعیت خطرناک داشت. اگر نفست کمی گرمتر و سردتر از درجهای بیرون میآمد که رفقای انقلابی در کمیتههای مجازات خود تعیین کرده بودند، زندگی دیگر بر تو حرام بود. هزاران نفر در آن دوره به تنگنای زندان افتادند و هزاران نفر از تنگنای زندان به تنگنای گورهای جمعی رفتند. زمانهی خوف و خطر و عسرت و بیپناهی بود.
آنچه از حکومت اسلامی مجاهدین به یاد مردم مانده نیز چیز بهتری نیست. آنانی که در زیر حاکمیت هفتیها دست بر آسمان بلند کرده بودند و از ایزد توانا میخواستند هرچه زودتر مجاهدین را به پیروزی برساند، بهزودی دریافتند که هشتیها نیز جز قتل و غارت و تجاوز و ویرانگری چیز دیگری با خود نیاوردهاند. با پیروزی مجاهدین ویرانی گستردهتر شد و خوف و خطر فراوانتر.
کمونیستها و مجاهدین میگویند حاصل کار ما را نبینید؛ ببینید که ما «در اصل» چه میخواستیم. به عبارت دیگر، تاریخ را از روی نیات ما بنویسید و نه از روی آنچه پیش چشمتان رخ داده است.
اکنون، به همان پرسش مغزپیچ میرسیم که اینهمه ویرانی و تباهی را به پای «مکتب» بنویسیم و یا به پای «شاگرد». مجاهدین و کمونیستهای ما پیرو دو ایدئولوژی هستند. میگوییم دو ایدئولوژی، چون در ظاهر باورهای این دو شدیدا مخالف همدیگر بهنظر میآیند. هر دو هم سخن از «انحراف» میگویند. یعنی اسلام به ذات خود ندارد عیبی، هر عیب که هست در مسلمانی ماست/ یعنی کمونیسم اگر به دست افراد ناصالح نمیافتاد و چنان که باید فهم و تطبیق میشد، این همه آفت نمیآفرید. هر دو میگویند که اگر اینهمه تباهی پیش چشم ما گسترده است، بهخاطر این است که اسلام را خوب نفهمیدیم و بد تطبیق کردیم و در درک صحیح از کمونیسم ناکام ماندیم و نسخهی انحرافی آن را به عمل آوردیم. معنای این سخن در هر دو طرف این است: ما در آینده باز سعی خواهیم کرد نسخههای درست اسلام یا کمونیسم را در این کشور بیازماییم.
عبرت گرفتن از تاریخ در افغانستان فقط زمانی ممکن است که آنچه را از هفت و هشت ثور تجربه کردهایم، تجربههای واقعی از آزمونهای واقعی دو ایدئولوژی بدانیم و به نتایج این تجربه پابند بمانیم. به بیانی دیگر، اگر دیدهایم که آن دو ایدئولوژی تباهی و ویرانی به باور آوردهاند، این را بهعنوان یک واقعیت تجربی بپذیریم. پای «انحراف» را در میان آوردن به این معناست که میخواهیم آنچه را پیش چشم ما رخ داده، باور نکنیم.
آموختن از این تجربهها یعنی چه؟
آموختن از این تجربهها یعنی این که آزموده را باز نیازماییم و به الزاماتِ آزموده را نیازمودن پابند بمانیم. این کار سختی است. برای این که هر وقت در تنگنا قرار میگیریم و دنبال راه حلی میگردیم که بهصورت عاجل گره از کارمان بگشاید، معمولا به همان چارههایی فکر میکنیم که دم دست هستند و از جملهی «ذخایر» فرهنگی یا فکری و اجتماعی ما شمرده میشوند. در چنین حالتی، معمولا به دام آزموده را آزمودن میافتیم. برای بیرون رفتن از این دَور به نوجویی نیاز داریم- به اندیشیدن نامتعارف.
خوشبختانه، در عصر ما بخش بزرگی از آن اندیشیدن نامتعارف را دیگران به جای ما انجام دادهاند. فقط کافی است با چشم باز و ذهن باز نتایج آن اندیشهها و پیآمدهای عملیشان را مطالعه و معاینه کنیم. بسیاری از کشورهای آباد و باثبات امروزی خاطرهی بد سیستمهای ایدئولوژیک را در تاریخ خود دارند (از سیستمهای مذهبی ناکارآمد تا نظامهای توتالیتر دیگر). هفت و هشت ثور ما فقط دو مثال مختصر از این تجربههای گستردهی بشری هستند. سوال امروز ما این است:
آیا حاضریم سرگذشت ناکام و کامیاب خود و دیگران را با ذهن باز سنجش کنیم؟ آیا آمادهایم چارههای نو بجوییم؟ آیا حاضریم برای تجربه و آزمون تاریخی (در برابر باورهای متصلب خود) جایی در ذهن خود باز کنیم؟
نشانههای این آمادگی در میان ما هنوز خیلی ضعیفاند. با دریغ.