خانه‌ی پروانه‌ها کجاست؟

مروری بر رمان زمستان، اثری از ضیا قاسمی

رییس دانشگاه کابل یکی از استادان این دانشگاه را به دفترش خواسته است. از او که صلاحیت معرفی یکی از دانشجویان را به بورسیه دارد، می‌خواهد پسر جنرال را معرفی کند. پسر جنرال نالایق و بی‌نظم‌ترین دانشجوی صنف است. این استاد دانشگاه که قبلا با سفارش رییس دانشکده به او نمره کامیابی داده و غیرحاضری‌هایش را نادیده گرفته است، در معرفی او به بورسیه مردد می‌شود. وقتی رییس دانشگاه ورق و قلم می‌آورد که این استاد اسم پسر جنرال را بنویسد و امضا کند، او به یاد نمره‌اول صنف می‌افتد که از ولایت دوردست دایکندی آمده و با فقر و سختی بزرگ شده و درس خوانده است. اول‌نمره صنف موقع کِشت یک دست‌اش در کتاب بوده و دست دیگرش در خرک قُلبه. از نظر استاد او مستحق بورسیه است.

اما جنرال که معاون ریاست امنیت ملی است به وزیر تحصیلات عالی گفته که پسرش باید در بورسیه معرفی شود. رییس دانشگاه با هدایت وزیر سعی می‌کند این استاد را با تهدید منفک‌کردن وادارد که از معرفی اول‌نمره صرف نظر کرده، پسر جنرال را معرفی کند. اما استاد دانشگاه این حق‌تلفی را نمی‌پذیرد و ورق را امضا نمی‌کند. در نتیجه قراردادش لغو و بیکار می‌شود. ماجرا به این‌جا ختم نمی‌شود. وقتی نسیم شادان، همان استاد دانشگاه با تشویق سردبیر یک روزنامه قضیه را افشا می‌کند، با تهدید جنرال مواجه می‌شود؛ جنرالی که در زمان جنگ داخلی مرتکب انواع جنایت جنگی شده است.

این تهدید بیشتر می‌شود و نسیم شادان برای حفظ جانش از کشور می‌گریزد و از راه قاچاق مسیر اروپا را در پیش می‌گیرد. در مسیر راه با هم‌سفرانی مواجه می‌شود که سرنوشت شبیه او دارند و از ترس زورگویی و بی‌قانونی گریخته‌اند. با تحمل سختی و سردی راه، سرانجام در بیمارستانی در یونان به هوش می‌آید. نگرانی و اضطراب او را در اروپا نیز رها نمی‌کند. با هر انفجاری در کابل نگران خانواده‌اش می‌شود. هر شب کابوس می‌بیند و روانِ پریشانی دارد. نسیم با توصیه‌ی یک روان‌شناس شروع به نوشتن می‌کند.

***

زمستان، رمانی‌ست به‌‌شدت رئال و واقعی. طوری که آدم گاهی فکر می‌کند چیزی غیر از داستان می‌خواند. ساختار روایت در رمان تودرتو و غیرخطی است. نکات محوری این رمان در چند موضوع از نظرم قابل دسته‌بندی است.

دشواری‌های پناهندگی

رمان نگاه واقع‌بینانه به مسأله مهاجرت و پناهندگی دارد. تصور خیالی و آسودگی را که از زندگی در اروپا وجود دارد، می‌شکند و نشان می‌دهد که سفر قاچاقی به اروپا چه رنج‌ها و خطرهای بزرگی دارد. تصویری که این رمان از مسیر راه غیرقانونی خلق می‌کند، شبیه روایت‌هایی‌ست که در گزارش‌های رسانه‌ای و گفته‌های پناهنده‌ها می‌بینیم؛ از آزار و تجاوز جنسی تا مرگ و ناپدیدشدن. همچنین نشان می‌دهد که انسان افغانستانی در اروپا دست‌کم امنیت روانی ندارد؛ اضطراب از دیپورت‌شدن و برگرداندن به جایی که از آن‌جا گریختی و سال‌ها بلاتکلیفی و انتظار برای قبول‌شدن. اشاره‌هایی به این دارد که پناهندگان همه‌ چیزشان را در کشورشان رها کرده، می‌روند. به گفته‌ی روان‌شناسِ نسیم، این‌طوری ذهن‌شان در وطن اول‌شان می‌ماند و با وطن دوم اُنس نمی‌گیرند.

چرایی گریز از خاک آبایی

در رمان می‌خوانیم که چرا همه می‌خواهند افغانستان را ترک کنند. ناامنی، تبعیض، زورگویی و فساد به شکل‌‌های مختلف در رمان روایت شده است. نسیم، راوی و شخصیت اصلی رمان، قبل از این‌که استاد دانشگاه شود، در موسسه‌ای کار می‌کند. وقتی گروه طالبان تعدادی از مدیران خارجی این موسسه را می‌کشد، تمام مدیران خارجی این نهاد افغانستان را ترک می‌کنند و ریاست موسسه را یک افغان به عهده می‌گیرد. رییس افغانستانی موسسه گزارش‌های دروغ به حامیان خارجی نهاد می‌دهد تا بودجه بیشتر به‌دست آورد و حیف‌ومیل کند. همچنین دوستان و نزدیکانش را در موسسه می‌گمارد و بقیه کارمندان از جمله نسیم را به‌نحوی اخراج می‌کند. نبود امنیت شغلی و جانی، آینده‌ی نامطمئن و وضعیت بی‌ثبات افغانستان بیشتر ما را واداشته که به ترک این کشور به‌صورت جدی فکر کنیم.

اگر رابعه زنده بود، افغانستان را ترک می‌کرد؟

نسیم روی قایقی سوار است و با همسفرانش به سمت یونان پارو می‌زنند. به یاد بیتی از رابعه بلخی می‌افتد: «عشق دریای کرانه‌ناپدید | کی توان کرد شنا ای هوشمند». به خودش و به رابعه‌ فکر می‌کند و به این گمان می‌افتد که اگر او زنده بود، از افغانستان می‌گریخت و از راه قاچاق و روی دریاهای کرانه‌ناپدید می‌گذشت و در یکی از کشورهای امن جهان درخواست پناهندگی می‌‌کرد: «من در افغانستان زندگی نمی‌توانم. جانم در خطر است. عاشق شده‌ام. برادرم خبر شده و می‌خواهد مرا سنگسار کند.» ص ۸۷.

رابعه بلخی دختر حاکم بلخ عاشق یکی از غلامان دربار شده بود. بعد از مرگ پدرش، وقتی برادرش از این رابطه خبر شد، فرمان داد که رابعه کشته شود. از نظر راوی رمان، اگر رابعه بعد از هزار سال، امروز زنده بود، نیز کشته می‌شد. به قول رابعه، در این کشور باید با هر ناپسندی بسازی، زشت را خوب انگاری و زهر را قند: «عشق خواهی که پایان بری | بس بباید ساخت با هر ناپسند | زشت باید دید و انگارید خوب | زهر باید خورد و انگارید قند».

پروانه‌ها خانه ندارند

یکی از نمادها و معماهای رمان، خانه‌ی پروانه‌هاست. راوی در سراسر رمان دنبال خانه‌ی پروانه‌ها می‌گردد. دخترش در این خصوص پرسیده و نسیم دنبال پاسخ سرگردان است. درباره‌ی پروانه کتاب می‌خواند و تحقیق می‌کند. به نتیجه‌ای نمی‌رسد. شاید پروانه مانند انسان افغانستانی خانه ندارد که «به هر کران پر کشد، برایش وطن شود»*.

***

رمان زمستان در خزان سال ۱۳۹۹ در بازار آمد. انتشارات تاک این کتاب را با چاپ رقعی در ۱۶۶ صفحه منتشر کرده است. زمستان اولین تجربه‌ی رمان‌نویسی ضیا قاسمی است. پیش از این از او چند مجموعه شعر چاپ شده است.

* بخشی از شعری قنبرعلی تابش