خاموشی چراغ «خانه ادبیات افغانستان»

خاموشی چراغ «خانه ادبیات افغانستان»

چندین سال جنگ و ویرانی در افغانستان نتیجه‌ای جز آواره‌شدن افغان‌ها در گوشه‌وکنار جهان و نابودشدن پایه‌های زندگی در کشور نداشت. قریب به ۲۵ سال بعد از شروع جنگ‌های داخلی در افغانستان و در سال‌هایی که تازه ناتو و ایالات متحده امریکا به قصد نابودی گروه تروریستی طالبان و القاعده به افغانستان هجوم آورده بود، وضعیت برای تمام افغان‌ها به‌حدی آشفته و ناامیدکننده بود که کمتر کسی می‌توانست به‌غیر از نجات‌ جان‌شان به چیزی دیگر فکر کنند. اما تعداد از افغان‌هایی که به کشور ایران آواره شده بودند، فکر دیگر در سر داشتند: کار برای فرهنگ و ادبیات. در این میان شور و شوق یکی از این آوارگان بیشتر از همه بود. وقتی او به دنیا آمده بود خانواده‌اش نام او را محمدسرور گذاشتند، بعدها صفت رجایی نیز به آن اضافه شد. و بعدتر از این‌ها او تبدیل به نبض تپنده افغان‌های مهاجر برای پرورش فرهنگ و ادب در ایران شد.

محمدسرور رجایی به تاریخ ۲۸ ماه اسد سال ۱۳۴۸ در کابل به‌ دنیا آمد. طبق معمول در آن زمان نیز افغانستان در وضعیت مطلوب به‌سر نمی‌برد؛ به‌لحاظ اقتصادی، اقتصاد کشور با رکود مواجه شده بود و به‌لحاظ سیاسی نیز ظاهرشاه خودش را میان بلوک شرق و غرب می‌دید که برای سیطره بر جهان سخت باهم در رقابت بودند و ظاهرشاه آزادی عملِ چندان نداشت. چندسال بعد از این وضعیت، جنگ‌های داخلی شروع شد و سرور رجایی نیز مانند بی‌شمار هم‌وطن و هم‌سن‌وسال جوانش مجبور شد به سنگرهای جنگ پناه ببرد. در سال ۱۳۶۳ به عضویت یکی از احزاب جهادی (حزب حرکت اسلامی) درمی‌آید و همزمان کم‌وبیش به کارهای فرهنگی نیز مبادرت می‌ورزد. در کنار این، رجایی به حزب وحدت اسلامی افغانستان نیز علاقه‌مندی خاص داشته و به گفته‌ بعضی دوستانش در اواخر به این حزب می‌پیوندد و از «مقاومت غرب کابل» حمایت می‌کند. دوران نوجوانی او توأم با تأثیرپذیری از شخصیت‌های چون عبدالعلی مزاری، اقبال لاهوری، شهید اسماعیل بلخی و جلال آل‌احمد بود. او در یکی از آخرین مصاحبه‌هایش از کتاب «خسی در میقات» جلال آل‌ احمد به‌عنوان مهم‌ترین کتاب زندگی‌اش نام برد.

محمدسرور رجایی در سال ۱۳۷۳ به ایران مهاجرت کرد. عکس از شبکه‌های مجازی.

رجایی در دوران جهاد و مقاومت هرازگاهی در نقش عکاس ظاهر می‌شد و از بعضی جلسات مهم عکس می‌گرفت، شغلی که به‌نظر می‌رسد در آن سال‌ها آدم‌های زیاد با آن آشنایی نداشتند. گذشته از این، برای محمدسرور رجایی، که در آن زمان تازه‌جوانی بیش نبوده، مفاهیم دینی-ایدئولوژیکی چون «جهاد»، «شهادت» و «مقاومت» از جایگاه خاص در زندگی‌اش برخوردار می‌شوند، به‌طوری که این مفاهیم و ارزش‌ها مسیر زندگی او را رقم می‌زنند. سال‌های پرتب‌وتاب نوجوانی او اگرچند در میان سفیر گلوله‌ و جنگ و «جهاد» سپری شد اما بعد از آرامش نسبی‌ای که بر افغانستان حاکم شد او راه مهاجرت را در پیش گرفت و در سال ۱۳۷۳ به ایران کوچ کرد. یک سال بعد از آن با دختر عمه‌اش ازدواج کرد که حاصل آن یک عمر درس همدلی و تولد چهار دختر بود، دخترانی که حالا هرکدام در مسیر علم و آموزش در حرکت‌اند.

اگرچند زندگی در ایران تعدادی از دوستان او را به ایدئال‌های‌شان نزدیک می‌کند اما برای رجایی این اتفاق نمی‌افتد. او در ایران به کارهای متعدد فیزیکی، و از جمله خیاطی، رو می‌آورد. به همین دلیل، او نمی‌تواند درس بخواند. اما علاقه‌ی زایدالوصف او به کتاب و فرهنگ پای او را به یکی از جلسات شعرخوانی و نقد داستان افغان‌های مقیم در ایران می‌کشاند. او خبر برگزاری جلسات شعر و قصه را در روزنامه «همشری» ایران می‌بیند. ضیا قاسمی، شاعر و از دوستان سرور رجایی در این باره می‌گوید: «جلسات شعر و قصه او را با جماعت فرهنگی مهاجر آشنا کرد. ما ابتدا فکر می‌کردیم چون رجایی هم به‌لحاظ سنی از بقیه اعضای گروه بیشتر است و هم شغلش کارگری است، نمی‌تواند به پی‌گیری این جلسات ادامه بدهد. از طرف دیگر، وقتی در اولین جلسه شعرش مورد ارزیابی قرار گرفت بازخورد مثبت نداشت. اما او همچنان با شور و شوق فراوان به آمدن در آن جلسات ادامه داد، به‌نحوی که بیشتر از مسئولین آن جلسات جدیت بیشتر به خرج می‌داد و کم‌کم به یکی از پایه‌های آن گروه تبدیل شد.»

رجایی به تاریخ ۷ هفتم ماه اسد بر اثر ابتلا به مرض کرونا در تهران درگذشت. عکس از خانه ادبیات افغانستان.

فعالیت‌ها و دستاوردها

اگرچند گرفتاری‌های رجایی فرصت پرورش قریحه ادبی-شعری‌اش را از او سلب کرد و نتوانست به جایگاهی که در ادبیات شایسته‌ی آن بود برسد اما با این‌حال به آن اندازه برای فرهنگ و ادب جامعه مهاجر افغانستان در ایران خدمت کرد که او را حالا به‌عنوان شاخص‌ترین چهره در حوزه مدیریت و گسترش فعالیت‌های فرهنگی افغان‌های مقیم در ایران می‌شناسند. شاید لقب «شاعر مقاومت» از این جهت که او در پی‌گیری و به‌‌سرانجام‌رساندن کارها جدیت و استعداد خاص داشت، نیز شایسته‌ی او باشد. چون او بود که جامعه مهاجر افغانستان را با فرهنگ و جامعه ایران وصل می‌کرد.

رجایی در حوزه ادبیات کودک، شعر و گردآوری خاطرات کتاب‌هایی را به نشر رسانده است. از جمله می‌توان به کتاب‌های چون «گل‌های باغ کابل» (هرات/۱۳۸۶- شعر کودک)، «گودی‌پران هفت‌رنگ» (کابل/۱۳۹۷- ‌گردآوری داستان کودک و نوجوان‌)، «گرگ‌های مهربان کوه تخت‌» (تهران/۱۳۹۹- قصه‌‌ی کودک)، «در آغوش قلب‌ها» (تهران/۱۳۹۵- ‌گردآوری شعر و خاطره)، «‌از دشت لیلی تا جزیره‌ی مجنون» (تهران/۱۳۹۷- ‌تحقیق و خاطرات‌) و «سفیدتر از آفتاب» (کابل، ۱۳۹۷ و تهران، ۱۳۹۹، ‌گزیده‌ی شعرهای حیدری وجودی به انتخاب محمدسرور رجایی) اشاره نمود.

علاوه بر این، محمدسرور رجایی مسئولیت‌های مهمی را در حوزه کارهای فرهنگی به عهده داشته که مهم‌ترین‌ آن‌ها عبارت‌اند از «مدیریت خانه ادبیات افغانستان»، «مدیر مسئول مجله کودکان و نوجوانان افغانستان (باغ)»، «دبیر چهار دوره همایش فرهنگی-هنری «روایت همدلی»»، «عضو هیأت تحریر مجله ادبی «فرخار»»، «عضو هیأت تحریر مجله «طراوت»»،  «عضو هیأت تحریر ماه‌نامه دانش‌جویی «عصر نوین»»، «مدیر مسئول و سردبیر دو هفته‌نامه ورزشی «تندرستی»»، «مدیر اجرایی فصل‌نامه «روایـت»» و «عضو هیأت تحریر مجله فرهنگی-تحلیلی «راه»». در این راستا او به افتخاراتی چون مقام اول گزارش‌نویسی سومین جشنواره نشریات تجربی شهرستان ری در سال ۱۳۸۱، مقام اول گزارش‌نویسی جشنواره نشریات دانش‌جویی دانشگاه الزهرا در سال ۱۳۸۴، عکاس برگزیده در دومین جشنواره عکس کودک، آینه معنویت- در سال ۱۳۸۶ و قرارگرفتن در جمع ده خبرنگار برتر ایران از سوی انجمن روزنامه‌نگاران مسلمان ایران در سال ۱۳۸۷ نیز دست می‌یابد.

خانه ادبیات افغانستان

شانزده سال قبل از امروز وقتی تعدادی از مهاجران قلم‌به‌دست افغانستان در ایران «خانه ادبیات افغانستان» را تأسیس کردند سرور رجایی جزو اعضای مؤسس آن نبود، اما جدیت و تلاش او برای بهتر شدن این نهاد آن‌قدر تأثیرگذار و مفید واقع می‌شود که تصور خانه ادبیات بدون رجایی اندکی دشوار و غیرمنصفانه می‌نماید. او برای سال‌های طولانی مدیریت کارهای اجرایی این نهاد را به عهده گرفت و هفت دوره جشنواره معتبر «قند پارسی» را، که از آدرس خانه ادبیات افغانستان برگزار می‌شود، مدیریت کرد. مضاف بر این، او برای افغان‌هایی که دغدغه کار فرهنگی داشتند تبدیل به یک آدرس غیررسمی می‌شود که بیشتر از هر آدرس رسمی دیگر کار می‌کند. از این‌رو بی‌جا نیست که بعضی‌ها از او به عنوان «رایزن فرهنگی ایران در افغانستان» و «مدیر فرهنگی» نام می‌برند.

رجایی یکی از شناخته‌شده‌ترین چهره فرهنگی از میان مهاجران افغانستان در ایران بود. عکس از خانه ادبیات افغانستان.

زندگی در ایران برای افغان‌ها آسان نیست؛ از مشکلاتی که فراروی آموزش وجود دارد گرفته تا مشکلات اقامتی و بی‌شمار موارد دیگر. همین موضوعات باعث می‌شوند تا تعداد زیادی از افغان‌ها، و خصوصا دوستان نزدیک و همکاران رجایی، ایران را به مقصد کشور سوم ترک کنند. اما رجایی، باتوجه به آموزش‌های دینی و تجربیاتی که پشت‌سر گذاشته بود، ایران را به‌عنوان خانه‌ی دومش قبول می‌کند. دیبا رجایی، دختر محمدسرور رجایی، می‌گوید «پدرم باور داشت با مهاجرت به کشورهای اروپایی دین اسلام به فراموشی سپرده می‌شود، گرچه تا دو نسل دین اسلام حفظ می‌شود، اما نسل‌های دیگر نمی‌توانند دین اسلام را حفظ کنند.»

رجایی، باتوجه به علاقه‌مندی‌ای که داشت، به گردآوری خاطرات شهدای جنگ ایران و عراق می‌پردازد. همچنان او تلاش می‌کند تا نام و یاد آن‌عده از ایرانی‌هایی که در جنگ‌های داخلی افغانستان کشته شده بودند به فراموشی سپرده نشود.

رجایی، در آخرین روزهای عمرش روی مجموعه خاطرات هنرمندان مهاجر افغانستان که در ایران زندگی می‌کردند، کار می‌کرد. شاید دوستان رجایی می‌توانستند در مراسم رونمایی کتاب او شرکت کنند اما این اتفاق نیفتاد و در عوض همه در مراسم سوگواری او شرکت کردند. مرگ او تلخ و غم‌انگیز بود ولی او دوستانش را به لبخندزدن فرا می‌خواند؛ پیامی که چند روز قبل از هفتم ماه اسد و در حین گرفتن آخرین عکس یادگاری‌اش با خانواده و دوستانش برای آخرین بار تکرار شد: «لبخند مجانی است، پس همیشه لبخند بزنید.»