این دو رییس‌‌جمهور

قضای روزگار چنان شد که در یکی از بدترین فصل‌‌های زندگی برای مردم افغانستان در امریکا جو بایدن رییس‌‌جمهور باشد و در افغانستان اشرف غنی.

بایدن هنوز سی ساله نشده بود که وارد حکومت امریکا شد. در کارنامه‌‌ی نیم‌‌قرنه‌‌ی بایدن همه‌‌گونه چیز هست. از طرح و پشتیبانیِ سیاست‌‌های آلوده به تبعیض تا گذراندن لوایح حقوقی بسیار مثبت و کارساز؛ از رفتارهای شایسته‌‌ی فردی تا متهم شدن به آزار جنسی. پس از پنجاه سال کار سیاسی، جو بایدن از شمار نه چندان بزرگ امریکایی‌‌هایی است که گفته می‌‌شود سیاست بین‌‌المللی را خوب می‌‌فهمند. این در امریکا از آن رو اهمیت دارد که اکثر سیاستمداران امریکایی امریکا را در حد خود یک جهان کامل می‌‌دانند و غالبا توجه خاصی به امور بقیه‌‌ی جهان ندارند. بایدن به واقع‌‌بینی در امور بین‌‌المللی معروف است و برخلاف بسیاری از همتایان سیاسی جمهوری‌‌خواه خود در حلقات سیاسی امریکا اعتقاد چندانی به مانورهای پرهزینه‌‌ی سیاسی و نظامی و ایدئولوژیک در جهان ندارد. وقتی که باراک اوباما رییس‌‌جمهور و بایدن معاون او بود، گفته می‌‌شد که بایدن به‌عنوان یک پیرخردمند سیاسی در کنار اوباما عمل می‌‌کند (یعنی تا آنجا که می‌‌تواند نمی‌‌گذارد اوباما گرفتار آرمانگرایی‌‌های سیاسی غیرقابل تحقق یا پرهزینه در داخل و خارج از امریکا شود). همو بود که حتا سال‌‌ها قبل از توافق امریکا با طالبان مخالف افزایش نیروها در افغانستان بود.

برای شهروندان افغانستان، بایدن واقع‌‌بین دقیقا در زمانی به قدرت رسید که افغانستان به یک رییس‌‌جمهور امریکایی ایدئولوگ و ضدِ رادیکالیسم اسلامی نیاز داشت. ممکن است کسانی دانلد ترمپ را چنان کسی بدانند که قبل از بایدن با طالبان به توافق رسیده بود. اما واقعیت این است که ترمپ اساسا تیپ متفاوتی بود و جز خود و منافع شخصی و خانوادگی خود هیچ چیز دیگری را نمی‌‌فهمید و مهم نمی‌‌دانست. او را نمی‌‌توان در هیچ چارچوب متعارف سیاست‌‌های خارجی امریکا تعریف کرد.

رویکرد جو بایدن به حضور نظامی امریکا در افغانستان برای مردم افغانستان فاجعه‌‌بار بود. سروصداهای زیادی در این مورد بلند شدند. اما بعید به‌نظر می‌‌آید که این پیرمرد کارکشته، رئوف و خوش‌‌مشرب به اشک‌‌ها و دردهای شهروندان ستم‌‌زده‌‌ی افغانستان وقعی بنهد.

محمد اشرف غنی، رییس‌‌جمهور محاصره‌شده‌‌ی کنونی افغانستان، عاشق تئوری‌‌هاست. او، اگر راست بگوید، اکثر منازعات حل‌‌شده و به صلح‌‌رسیده‌‌ی جهان را مطالعه کرده است. او کتابی در زمینه‌‌ی آسیب‌‌شناسی و حل معضلات دولت‌‌های ناکام نوشته است و سال‌‌ها در مراکز علمی و توسعه‌‌شناسی مهم جهان کار کرده است. غنی نشان داده است که برای تحقق بخشیدن به آرزوهای سیاسی خود اراده‌‌ی قاطعی دارد و در این کار تا سرحد لجاجت‌‌های غیرمنطقی پیش می‌‌رود. او نیز مثل جو بایدن از مرز هفتاد سالگی عبور کرده و تجربه‌‌ی زیادی از راه و رسم‌‌های دنیا دارد. اما آنچه اشرف غنی را از جو بایدن متمایز می‌‌کند، ایده‌‌آلیسم (یا حتا بگویید خیالبافی) خطرناک غنی در امور مملکت‌‌داری است. اشرف غنی در تمام سال‌‌های ریاست‌جمهوری خود هرگز نتوانست به یک اولویت‌‌بندی درست از پروژه‌‌های سیاسی دست یابد. در موقعی که بایست تمام همت و توانایی خود و دستگاه حکومت خود را بر رفع خطر بزرگی چون قدرت گرفتن طالبان متمرکز کند، تا توانست به بیگانه‌‌سازی مردمان مختلف کشور از حکومت اصرار کرد. در زمانی که موج بزرگ اشغال شدن کشور توسط پاکستان بالا می‌‌گرفت، غنی خود را به بُردهای کوچک سیاسی علیه رقیبان جهادی خود مصروف کرد. وقتی که تمام شواهد نشان می‌‌داد که زمان انعطاف در قومی‌‌سازی قدرت و انحصار حکومت فرارسیده است، غنی سخت‌‌تر بر طبل سماجت و تکبر کوبید و اسمش را گذاشت شایسته‌‌سالاری. او عزم خود را جزم کرده بود که در تاریخ افغانستان به‌عنوان «بابا»ی دولت‌‌ساز مشهور شود و در این خیالِ بریده از واقعیت‌‌های کشور چندان پیش رفت که طالبان تا کناره‌‌ی تاج و تختش رسیدند.

آن رییس‌‌جمهور از فرط واقع‌‌بینی و این یکی از شدت خیالبافی مردم افغانستان را در چاهی انداختند که سزای‌‌شان نبود.