روزهای سیاه کابل (۱۴)؛ از روزگار «نان، کار، آزادی»

حسن ادیب

«نان، کار، آزادی»، تنها شعار زنان معترضِ کابل نبود، تمام آنانی که نانی برای خوردن، شغلی برای زیستن و هوایی برای نفس‌کشیدن می‌خواستند، «نان، کار، آزادی» می‌خواستند.

این خواست اما وقتی که در مقابل تفنگ طالب قرار گرفت، یک‌راست در سینه‌ها حبس شد. مردم که دیدند دیگر واقعا در مقابل تفنگ طالب قرار گرفته‌اند، حاضر شدند با نیم نانی کنار بیایند، با تفنگ طالب اما طرف نشوند.

این شعار در اعتراض‌های جسورانه‌ی زنان معترض استفاده شد، اما حرفِ دلِ همه بود. زنان معترض به جاده‌ها برآمدند و برای مطالبه‌ی حق حیات خود، صدا سر دادند: «نان، کار، آزادی».

 با آن‌که در همان اوایلِ سقوط کابل طالبان اعتراض را ممنوع کرده بودند، زنان معترض اما حدود پنج ماه، یعنی در تمام این مدتی که کابل به دست طالبان سقوط کرده است، گاه‌وبیگاهی یا به جاده‌ها بیرون شدند و یا طی برنامه‌های خانگی، خواستار حق زندگی شدند.

این اعتراض‌ها، دشمنی با طالبان نبود. زنان معترض در هرجایی که فرصتی پیش آمد، در کنفرانس‌ها، در مصاحبه‌ها و در صفحات مجازی خویش توضیح دادند که ما حق زندگی می‌خواهیم و این، دشمنی با کسی نیست. مثلا می‌گفتند ما نان و کار و آزادی می‌خواهیم. ما درس و دانشگاه می‌خواهیم. ما امنیت می‌خواهیم.

طالبان اما این اعتراض‌ها را دشمنی تلقی کردند و در خیلی موارد اعتراض‌های زنان را با خشونت پاسخ دادند. شلیک کردند، شلاق زدند، شوک برقی دادند، اسپری مرچ پاشیدند و فحش و دشنام دادند.

این همه اما کافی نبود. مساله جاهای بدتری کشانیده شده است. پس از پنج ماه، اکنون طالبان بازداشت‌های شبانه‌ی زنان معترض را آغاز کرده‌اند. تمنا زریاب پریانی، پروانه ابراهیم‌خیل، زهرا محمدی، مرسل عیار و تعداد دیگری از زنان معترض را با نیرنگ‌های مختلفی پیدا کرده‌ و به زور، از خانه‌های‌شان برده‌اند.

این‌که اینان را کجا می‌برند، هنوز دقیق مشخص نیست. این‌قدر اما شنیده می‌شود که زندان طالب، آن هم برای زنان، جای سهل و ساده‌ای نیست. یکی از دختران معترض که مجبور به زندگی زیرزمینی شده است، به من گفت که زندان طالبان مخوف‌تر از آن است که تصورش را کنیم. او گفت «من با چندی از دختران زندانی مزار که در کابل منتقل شده‌اند، در ارتباط بودم. آنان از ستم‌های چون تجاوز گروهی می‌گفتند».

 پس از بازداشت شبانه‌ی تعدادی از زنان معترض، جای بقیه‌ی آنان هر روز تنگ و تنگ‌تر می‌شود. یکی از این دختران که نخواست نامش ذکر شود، می‌گوید که ۱۵ روز است که زندگی زیرزمینی دارد.

او در سه تظاهرات و یک کنفرانس حضور داشته است. در آخرین تظاهراتی که بوده، شخصا خودش با خشونت طالبان مواجه شده است. طالبان به روی او و چنذ زن معترض  دیگر، اسپری مرچ پاشیده‌اند. او می‌گوید «سوزش غیرقابل تحمل داشت».

پس از آن تظاهرات، او تحت تعقیب قرار می‌گیرد. «از نمبرهای ناشناس زنگ می‌زد و تهدیدم می‌کرد. مجبور شدم شماره تماسم را تبدیل کنم. شماره‌ام را که تبدیل کردم، این‌بار از واتساپ پیام می‌داد. به من می‌گفت اگر صدای تو و یا صدای هریکی از دیگر زنان معترض در رسانه‌ها بلند شوند، همه‌‌تان را خواهم کشت.»‌

می‌‌گوید چندین بار است که افراد مشکوک در نزدیکی‌های خانه‌اش دیده شده است: «هنوز رسما خانه‌ی ما نیامده، ولی افراد مشکوک در نزدیکی‌های خانه‌ی ما دیده شده‌اند. خانه‌ی بعضی از دوستان معترضم رفته‌اند. هرچند آن دختران مانند من از خانه بیرون شده و زندگی زیرزمینی دارند، خانواده‌ی آنان را تهدید کرده‌اند.»

او می‌‌گوید «من ۱۵ روز است که زندگی زیرزمینی دارم. ترس و وحشت و دلتنگی دارد دیوانه‌ام می‌کند. روحیه‌ام آسیب دیده است. تنها من هم این‌طوری نیستم. اکثر دختران معترض در زندگی زیرزمینی دارند افسردگی می‌گیرند. پس از بازداشت تمنا و پروانه، من ناچار شدم از خانواده‌ام جدا شوم. از تمنا و پروانه هم خبری ندارم. نمی‌دانم آنان کجایند. معلوم نیست آنان را کجا برده‌اند و چگونه نگهداری می‌کنند. بسیار نگران‌شان هستم. وقتی که طالبان زندان زنانه ندارند، وقتی که پلیس زن ندارند، وقتی که فرد بازداشت‌شده به وکیل دسترسی ندارد و وقتی که محل نگهداری هم معلوم نیست، باید حدس بزنیم که بر سر زندانی چه خواهد آمد!»

او ادامه می‌دهد «تعدادی هنوز به ما برچسپِ کیس‌سازی می‌زنند. گویا برای کیس است که درین شب‌های سرد زمستان در تهکوی‌های تاریک و نمناک از خوف تفنگ و طالب، می‌لرزیم!»

بیشتر از پنچ ماه از آمدن طالبان می‌گذرد. طالبان وعده داده بودند که با بندگان خدا بد نخواهند کرد. پس از پنج ماه اما هنوز از  کار و نان خبری نیست و آزادی، همچنان در تهکوی‌های نمناک می‌لرزد.