روز (یکشنبه، ۲۶ جدی) شماری از زنان معترض در شهر کابل برقع را از سر زنی بیرون کردند و آنرا دور انداخته و به آتش کشیدند. معترضان پوشش خودشان را اسلامی و برقع را فرهنگ «عقبمانده» پاکستانی خوانده و گفتند که آنرا نمیپذیرند. همین حرکت، مسیر اصلی اعتراضات زنان افغانستان در حاکمیت «خفقانآور» طالبان را تغییر داد.
تا آن زمان اعتراضات مدنی زنان هیچگونه تعلق سیاسی و پشتوانهی حزبی یا کشوری را نداشت. آنان در دستههای مختلف و به نامهای مختلف در سراسر کشور دادخواهی میکردند. هدف اصلی این زنان بلندکردن صدا در مقابل استبداد، بیعدالتی و سیاست تکقومی، متحجر و زنستیز طالبان بود و است.
زنان معترض حکومت قانونی میخواستند و میخواهند؛ حکومتی که مبنای مشارکتی نداشته باشد و حقوق «مدنی و اساسی» همهی مردم بدون تفکیک جنسیت، بدون تفکیک قوم و زبان یا هر دلیل دیگر تضمین شود.
افزون بر این، در آن زمان زنان معترض «آزادی» را برای همه میخواستند. حق تحصیل، کار و مشارکت در تمام امور اجتماعی و سیاسی و همچنین حق زندگی آبرومندانه از خواستهای اساسی ما زنان هستند که روی آن تأکید داشتیم و داریم.
حق حیاتی که جرم پنداشته نشود و زنان مجبور نباشند زندان را تحمل کنند. این اعتراضها هر روز با صدای رساتر در دل جامعه ریشه میدوانید و فضای سکوت و رعب شکسته میشد.
اعتراض به سیاست طالب، اعتراض به سکوت جامعه جهانی و اعتراض به سیاستهای کشورهای حامی طالب که منافعشان را در سرکوب زنان و مصروف نگهداشتن مردم افغانستان میدیدند. طالبان بهعنوان یک جریان بنیادگرا این جریان بیداری را تحمل نمیتوانستند.
مجریان این گروه، همه در خفا دنبال ما زنان معترض بودند تا ریشههای اصلی اعتراضات مشروع و مدنی را بخشکاند. آن زمان ما جسورانه عمل میکردیم و مطمیین بودیم که جریان عدالتخواهی ما برحق است، اما به آتشکشیدن برقع بهانهی محکمی بهدست طالبان داد؛ زیرا در همان روز طالبان دیدگاه و اقداماتشان علیه ما زنان معترض را علنی کردند.
وزارت امر به معروف و نهی از منکر طالبان در واکنش به این اقدام، آتشزدن برقع را به حجاب ربط داد و گفت که حجاب یک حکم قرآنی است و فرد مسلمان با آن مخالفت نمیکند.
خبرگزاری دولتی باختر به نقل از مسئولان این وزارت نوشت، کسانی که با حجاب مخالفت میکنند، مخالف قرآن و پیامبر است. بلال کریمی، معاون سخنگوی طالبان نیز در تویتی نوشت که این گروه به حوصلهمندی و آرامی به پیش میرود و اقداماتشان سنجیده و مؤثر خواهد بود.
کریمی همچنین نوشت: «آخرین تحرکات ضداسلام و کشور نشان داد که در دلهای دشمنان ما عناد و نفرت به اوج خود رسیده و اینها به هر عمل پست و زشت دست میاندازند. ما تمام عناصر را که از خارج دیکته میشوند، از ریشه میشناسیم.»
افزون به این، اعضای گروه طالبان از جمله سخنگویان نهادهای امنیتیشان کارزاری را در فضای مجازی، بهویژه در تویتر علیه ما ما زنان معترض راه انداختند و خواستار بازداشت و سرکوب ما شدند.
در بیرون از فضای مجازی، فضا بیشتر از همیشه متشنج بود. طالبان همه جا دنبال ما زنان معترض بودند و حتا موترها را جستجو میکردند تا نشانی بیابند.
گرفتاری
فضا برای آنانی که صورت و مشخصاتشان فاش شده، بود خیلی وحشتناکتر بود. من از جمله معترضانی بودم که مشخصاتم فاش شده بود، پشت سرهم تهدید دریافت میکردم و مکانی برای مخفیشدن نمییافتم.
در همین حال و هوا، طالبان با تحریف اعتراض به پوشیدن برقع، شبهنگام تمنا و خواهران جوانش و بعد پروانه را بردند [بازداشت کردند].
با گرفتاری این زنان، ترس بود که در رگها میدوید و از حرکت نمیایستاد. ترس از گرفتارشدن به سرنوشت دختران معترض بلخی، ترس از بیعزتی بهدست گروهی که دین را به گروگان گرفتهاند و زیر نام آن اعمالی قبیح را انجام میدهد.
با این ترسها برای حمایت دختران، برنامهی دادخواهی راهاندازی کردیم. دادخواهیهایی که در خارج از افغانستان در نشست اسلو مطرح شد و در نهایت «گروه جهل» پذیرفتند که آن دختران را بازداشت کردهاند.
اعتراض برای اعادهی حقوق زنان، برای حاکمیت قانون و تأمین عدالت برای تأمین آزادی و همچنین برای کار و نان بهدلیل فضای خفقانآور اندکی سرد و در فضای بسته صورت میگرفت و در رسانهها منتشر میشد.
اما این نهایت زجرکشی نبود و نیست. دو هفته بعد یعنی پنجشنبه، ۱۴ دلو حوالی ساعت ۱۲ ظهر بود که اطلاع پیدا کردم زهرای نازنین (یکی دیگر از دختران معترض) را هم طالبان گرفتار کردهاند.
«گرین بایسکل»
بهدنبال این واقعهها خانواده و دوستانم در هراس بودند و آرام نمیگذاشتند. بهدلیل این نگرانیها با عجله به درخواست شماری از افراد تصمیم به ترک محل اقامتم که تا آن زمان مخفی بود، گرفتم.
بعدا با درخواستی موافقت کردم که ما را از افغانستان بیرون کنند. ترک محل اقامتم و بیرونشدن از مکان امن برای مصونماندن خود و خانوادهام شرط گذاشته شده بود. تا آن زمان آوازههایی را مبنی به این که گروه طالبان برای زنان معترض تله میگذارند تا آنان را گرفتار کنند، شنیده بودم. اما با این وجود، فشار زیادی برای پناهبردن به خانهای امن وجود داشت.
در نهایت موافقت کردم. من همراه یک محرم حاضر شدم که به خانهی امنی در شهرکابل منتقل شویم و از آنجا در طی شش روز به بیرون از افغانستان برویم. این تصمیم و پذیرش «گرین بایسکل» که رمز عبور و موافقت برای رفتن به خانهی امن بود، بزرگترین اشتباه من بود. قابل بخشش نیست، اما با این وضع، از زنان و دختران عذر میخواهم برای اینکه در چنین «مهلکه»ای باور کردم، اما تعهد میسپارم که جوانه بزنیم و برای جوانهها آبیاری کنیم.
خانهی امن
شام چهارشنبه، خانه را ترک کردیم و راهی خانهی امن شدیم. خانهای در شیرپور و پشت سر مجید مال. خانهی امن، نام عجیبی است، نامش تنها با امنیت ترکیب شده است.
به محل مورد نظر رسیدیم. در اطراف خانه هیچ کسی نبود و از امنیت خبری نبود به همین ترتیب وقتی داخل آن حیاط شدیم، از نظافت نیز خبری نبود. محیط خانه ناپاک و کثیف بود، شاید بتوان گفت که در زمان اکنون به طویله میماند.
بدتر از آن و در آن هوای سرد، پنجرهها نه تنها پرده نداشت که حتا شیشههایش شکسته بود و ما از سرما در آن مکان میلرزیدیم. ما مجبور بودیم که آن فضا را بپذیریم، بهدلیل ترس و تهدید از گروهی که از هیچ جنایتی دریغ نمیکند. ترس از تجاوز گروهی و از زجرکشی و از هر لحظه مردن … بود که سبب تحملکردن آن محیط نامناسب میشد.
شما دختران بلخی را به یاد دارید، دخترانی که در زندان طالبان هدف جنایت قرار گرفتند و شماریشان بعد از رهایی بهدست بستگانشان بهدلیل آن جنایتها کشته شدند.؟
همه در یک وضع، دختران و زنان دیگر با محرم و کودکانشان نیز در آنجا بودند، از گرفتارشدن به سرنوشت دختران بلخی در هراس بودیم.
من در آن فضای رعبآور و برای فرار فکر، به کتاب تاریخ جهان پناه برده بودم.
برای غذای شب برنج آورده بودند و با چای. هر چه تلاش کردم نتوانستم در آن فضای آلوده غذا بخورم و همین شد که با چای و کتاب شب سر شد.
گذر زمان آهسته بود و روز جمعه، به ما گفته شد که به ترتیب نوبت به منزل سوم ساختمان برای صحبت با مسئول آن خانهی امن برویم. وقتی آنجا رفتیم، فضا کاملا متفاوت بود. فضا آراسته و پاک. در آنجا از ما عکس گرفتند و بار دیگر هویت ما را تأیید کردند. آنان به ما گفتند که برای تخلیه در روزهای آمدنی از کابل، موارد لازم است.
رفتارها مشکوک بود، اما جزء باور کاری نمیتوانستیم انجام دهیم. شب جمعه حتا کتابخواندن و تماشای فلم نیز نتوانست به ترسها غلبه کند به همین ترتیب نان از گلوی هیچکس پایین نمیرود.
شب با تمام وحشتاش به صبح رسید. بدون اینکه پلکی روی هم بگذاریم و روز هم به همین منوال. گذر زمان حس نمیشد به ایستادن میماند.
حوالی هشت شب شنبه درحالی که برای ادای نماز آماده میشدیم، به یکبارگی چشمانم به بوتهای «سلیپر» طالب افتاد که در درب اتاق روبهرو برای گرفتاری دختران ایستاده بودند. به دیگر دختران اشاره کردم. آنان نیز ترسیده بودند. ما بهزودی درب اتاق را قفل کردیم. در آن زمان تمنا میکردم که دنیا به آخر برسد. آن لحظهها شکنجه بود و زجرکشی.
یکی از دختران همراهم از پنجره شکستهی اتاق به بالکن رفت تا خودش را به بام برساند و از آنجا به زندگیاش نقطهی پایان بگذارد. اما درِ [دروازه] بام بسته بود و وقتی به بیرون دیدیم که همه جا را نیروهای طالبان گرفتهاند.
تا چشم کار میکرد، طالب بود و موترهای آنان.
آژیر، آژیر انگار به دستگیری مجرمان آمده باشند. به واقعیت در آن لحظه مرگ شرینترین طعم شناختهشدهی کام بشر مینمود و همه در صدد رهایی از زندگی و فرار از طالب بودیم. اما راهی برای گریز جزء مرگ نبود. آسمان دور و زمین سخت. فاتحهیمان را خوانده بودیم.
«خبیس نجیس»
یکی از دخترانِ همراهِ من همچنین تلاش داشت که خودش را پیش از رسیدن طالب به اتاق، از بین ببرد. او بالکن را انتخاب کرده بود. در تلاش بود که خودش را از بالکن پایین اندازد و ختم کند تمام وحشت را. در جریان کشوگیر طالبان درب اتاق ما را دقالباب کردند و هشدار میدادند. به سختی آن دختر را مانع شده و درب را باز کردیم. نام مرا و بعد از دیگران را خواندند. اینکه چرا اتاق را بهنام من مشخص کرده بود من نداستم.
ندانستم چرا نامم را باید بدانند؟
این سوال در ذهنم بود و تر و خشک خود را نمیدانستم و دیگران نیز در وضع مشابه بودند.
به یکبارگی دو زنی که همراه طالبان بودند، مرا هُل دادند و هشدارگونه تلفنم را خواستند. در مقابل این خواسته مقاومت کردم تا شاید زندگیام را خلاص کنند، اما یکی از آنان گفت: «توره میگم خبیس نجیس تلفن را بده و دست به ماشه شد و دیگری تلفن را به زور از دستم بیرون کشید.»
به محض گرفتن تلفن دنبال لینکهای ارتباطی شدند و بعد وارد گالری.
به اشتباهی از دو برنامهی اعتراضی عدالتخواهی بهخاطر کشتهشدن زینب و رهایی استاد جلال، دو عکس در تلفنم مانده بود. شاید آن لحظههایی که در تلاش مانعشدن خودکشی دختران بودم، میتوانستم گالری را حذف کنم و لینکها را از ببین ببرم؛ اما وقت هدر رفته بود.
معاون صدایش میکردند، دقیق نمیدانم. او بار دیگر نجیس خبیس را تکرار کرد و گفت که در چهارونیم ماه گذشته آنان را خون به جگر کردهام و خواب و آسایش را بر آنان حرام.
آن فضا و حال و هوایش قابل توصیف نیست، فقط میتوانم بگویم که همهی دختران و زنان نزد طالبان تمنا میکردند که در همانجا زندگی آنان را بگیرند.
۲۹ زن، هشت کودک و چند مرد. در میانهی عذر برای خاتمهدادن به زجر کشی، یکی از آن زنانِ همراه طالب به ما گفتند که آنان برای نجات ما آمدهاند و آبروی ما را نمیبرند.
اما اطمینان سود نداشت، فریادها بلند بود و اگر صدای آژیر موترهای طالبان نمیبود کابلیان همان شب میدانستند که طالبان زنان و کودکان را به تله انداخته و میبرند.
جوانههای بهاری
اما طالبانی که در طی هفت ماه گذشته محدودیتهای زیادی را در برابر زنان وضع کرده بودند و اکنون نیز به آن ایستاده تا محدودیتها را عملی کنند. محدودیت درمانی، محدودیت سفر، محدودیت تحصیل و کار که از برجستهترین اصول طالبان برای زنان است که اعتراضات گستردهی زنان را در پی داشته است.
زنان معترض در اعتراضاتشان شعار «نان، کار، آزادی، حکومت قانون و عدالت» را سر دادهاند. شعارهایی که خواب را از چشمان طالبان ربوده است.
در آن زمان به فریاد کودکان و زجهی مادران توجه نکردند. ۲۹ زن را همراه کودکان و مردان به جرم عدالتخواهی دستبند زدند و بردند.
جادههای خالی کابل این فریادها را به خاطر خواهد داشت و ما قویتر از گذشته آنرا احیا میکنیم.
***
روایت نخست از گرفتاری 29 دختر معترض از زبان یکی از آنان که خودش را «پیچک عصیانگر» مینامد. او میگوید درحالی که جهان جنایات طالبان را نادیده میگیرند و مردم افغانستان را فراموش کردهاند، او مانند پیچکها به تنهی ظلمت گروه تروریستی جوانه میزند. «پیچک عصیانگر» صحبتش را با خوانش شعر از خسرو گلسرخی متوقف میکند.
«گیرم که در باورتان به خاک نشسته ام
و ساقههای جوانم از ضربههای تبرهایتان زخمدار است
با ریشه چه میکنید؟
گیرم که بر سر این باغ بنشسته در کمین پرندهاید
پرواز را علامت ممنوع میزنید
با جوجههای نشسته در آشیان چه میکنید؟
گیرم که میکشید
گیرم که میبرید
گیرم که میزنید
با رویش ناگزیر جوانهها چه میکنید؟»