حسن ادیب
«ستیز با زنان» یکی از ویژگیهای اصلی طالبان است. در تمام این بیشتر از هفت ماهی که طالبان حاکم شدهاند، فجایع زیادی اتفاق افتاده است. طالبان اما به جای حل این همه مشکل، یکی هم به «جنگ با زنان» مشغول بودهاند.
میشماریم. ببینید با زنان چه کردهاند؟ از فردای همان روزی که کابل را سقوط دادند، مکاتب دخترانه را بسته کردند. تعدادی زیادی از خانمهای کارمند را برکنار کردند. تمام زنانی که در نظام بودند را سبکدوش کردند. «وزارت زنان» را به «وزارت امر به معروف و نهی عنالمنکر» تغییر دادند. زنان کارمند «وزارت زنان» را حتا اجازهی رفتن به داخل ندادند. تعدادی از زنان کارمند همین وزارت که اسناد کاریشان روی میز دفترمانده بودند را اجازهی گرفتن اسناد کاری ندادند. فعالیتهای مدنی و حقوقی زنان را با ضرب و شتم و اسپری مرچ و بازداشتهای شبانه خاموش کردند.
حجاب اجباری شد. تقسیمهای جنسیتی را شروع کردند. در اوایل، صنفهای مشترک دختران و پسران را پرده کشیدند. در کورسهای انگلیسی، راههای ورود و خروج دانشآموزان را جدا کردند. اساتید جوان خانم را در صنوف پسران و اساتید جوان آقا را در صنوف دختران ممنوعالتدریس کردند. بعدها اینهمه هم کافی نبود. روزهای آموزشی را به «روزهای زنانه و مردانه» تقسیم کردند. یا چند روز هفته خانمها و چند روز هفته آقایان دانشگاه میرفتند، یا هم روز را به دو قسمت پیش از ظهرِ زنانه و بعد از ظهر مردانه تقسیم کردند.
برای گشتوگذارها، به خصوص گشتوگذارهای زنان محدودیت وضع کردند. در اوایل سفرهای ولایتی زنانِ بدون محرم را ممنوع کردند. اندکاندک، کار به سفرهای خارجی رسید. به تازگیها سفر خارجی زنان بدون همراه مرد را نیز ممنوع کردهاند. برای مکانهای تفریحی نیز محدودیت وضع کردهاند. تفریحِ همزمان زنان و مردان را ممنوع کردند. پارکهای تفریحی را طبق یک تقسیماوقات مشخص تنظیم کردهاند. چند روز هفته فقط خانمها میتوانند تفریح بروند، چند روز هفته فقط آقایان.
در رستورانتها نیز محدودیت وضع کردند. حتا در روز نوروز، ماموران امر به معروف و نهی از منکر، تعدادی از هوتلهای کابل، از جمله چندی از هوتلهای دشت برچی را بررسی کرده بودند. مالک یکی از هوتلهای غرب کابل، که تاکید کرد از ذکر نامش خودداری شود، گفت که در روز اول نوروز، هنوز چاشت نشده بود که سه نفر از ماموران امر به معروف و نهی از منکر در هوتلاش میآیند. هر دو طبقهی هوتل را بررسی میکنند. به او میگویند که امروز هوتلها را بررسی میکنند و مردم دیگر اجازه گشتوگذار با نامحرم را ندارند.
در جادهها نیز گشتوگذار دوستپسرانه و دوستدخترانه را ممنوع کردند. حسین فکرت به من گفت که همین چندی پیش طالبان در غرب کابل پسر نوجوانی را سیلی میزدند. او داشته رد میشده است. طالبان میخواستهاند که آن پسر را به لینجرشان بالا کنند و ببرند. دکانداران ریشسفید ساحه پادرمیانی میکنند و نمیگذارند او را ببرند. میگویند حالا که سیلی زدهاید، دیگر بردن نمیگذاریم. حسین کمی دورتر ایستاد شده بوده. وقتی که طالبان رفتهاند، او میرود و از یکی از دکاندران میپرسد. دکاندار میگوید که چیز دیگری ندیده است. فقط پسر با دختری جورهجوره میرفته است و به مزاق طالبان خوش نمیخورد.
در مورد آموزش، تعدادی زیادی از زنان و دختران منتظر بهار بودند. هردم امیدوار بودند که بهار بیاید و طالبان درهای آموزشگاهها را باز خواهند کرد. طالبان پیش از بهار گفته بودند که میگذارند دختران هم مکتب بروند. بهار شد. جشن نوروز را حرام اعلام کردند. در روز سوم نوروز، که هرسال روز بازگشایی درهای مکاتب بود، خیلی از دختران، مکتب رفتند. پیش دروازههای مکتب که رسیدند، دیدند که بسته است. درست در همان روز بازگشایی مکاتب، طالبان اعلامیه دادند که تا اطلاع ثانی مکاتب دختران بالاتر از صنف ششم بستهاند. در همان روز، بعضی از دختران، از جمله دختران مکتب سیدالشهدا را طالبان از صنفشان بیرون کرده بودند. راضیه دانشآموز زخمی همان مکتب است. پارسال در سه انفجاری که آنجا شد، سه زخم برداشته بود. او گفت که «طالبان در مکتب ما آمده بودند. با آمدن آنان، خیلی از دختران فرار کردند. تعدادی در صنفهایشان مانده بودند. نمیخواستند که بروند. طالبان به زور نوک تفننگ از مکتب بیرونشان کردند.»
خلاصه طالبان زنان را از کار محروم کردهاند، از تحصیل محروم کردهاند، از پوشیدن لباس دلخواه محروم کردهاند، از گشتوگذار محروم کردهاند، از آزادی محروم کردهاند، از سیاست محروم کردهاند، از انتخاب شریک زندگی محروم کردهاند و از اعتراض هم محروم کردهاند. فقط حق زاییدن و آشپزی گذاشتهاند. در قلمرو تفنگ طالبان زنان باید فقط کنج آشپزخانه، یکجایی میان خاطرات روزهای ازدسترفته کز کنند و تا آخر عمر آه بکشند.
طالبان این همه محدودیت به زنان را در حالی وضع کردهاند که هماکنون کودکهمسری، چندزنی و دخترفروشی هر روز در حال افزایش است. موردی هم شنیده شد که بعضی از خانوادهها دخترانشان را پیش از تولد میفروشند. برای طالبان، برای ملاحسنآخند، برای ملا هیبتالله، برای جناب آقای حقانی، برای مرد فرهنگی این گروه آقای ذبیحالله مجاهد و بالاخره برای تمام این «مردان خدا»، انسانِ دختر به اندازهی یک وقت شکستن وضو نیز اهمیت ندارند. درگیری با خدا، طالبان را تا این حد از انسان بیگانه کرده است. من یاد خاطرات ویلیام استایرن افتادم. او نویسندهی آمریکایی است. در کودکی مادرش از او جدا میشود. در کتاب «خاطرات دویوانگی» مینویسد که «افسردگی، خلای وحشتناکِ فقدان است. در تمام اینسالهایی که من افسردگی گرفتم، به خاطر جای خالی مادرم بود. سالها درگیری با جای خالی مادر، مرا تا مرز جنون کشانید.» برای این مردان خدا اما، کودکهمسری، فروختهشدن دختران، و بالاخره زندانیکردن آنان به خلای وحشتناک فقدان به کلی بیاهمیت است. این خودپرستان ترسو، که زندگی دیگران را جهنم کردهاند، فقط به امید دو هذیان بزرگ زندهاند: میخواهند معصوم بمانند. یا به این دلیل که از پل صراط میترسند، یا هم معصومانه دنبال همآغوشی با فاحشگان بهشتیاند.