تلفات انفجار در مکتب عبدالرحیم شهید
SM

روزهای سیاه کابل (۲۷)؛ آمبولانس و انفجار: صدای عاجل مرگ

حسن ادیب

صبح دیروز، پس از روزهای زیادی هوای کابل خوب و بارانی بود. اول که از خواب بیدار شدم، چشمم به بخار سفید کوه قوریغ افتاد. کوه کابل سفید شده بود. دلم هوای بیرون کرد، از اتاق زدم بیرون.

لحظه‌ای در تخت‌بام قدم زدم و دیری نگذشت که آمدم خانه. هنوز مزه‌ی بخار سفید گم نشده بود که یکی از دوستانم زنگ زد. «در برچی انفجار شده است، خبر شده‌ای نه؟» من از انفجار بی‌خبر بودم. پرسیدم کجا انفجار شده است، گفت «مکتب عبدالرحیم شهید».

مکتب عبدالرحیم شهید، در نزدیکی‌های پای کوه قوریغ قرار دارد. این مکتب یکی از مکاتب برجسته و پرنفوس شهر کابل است. خبر انفجار مرا یاد فجایع مشابه دیگری در غرب کابل انداخت: یاد انفجار دهمزنگ زنده شد، یاد انفجار کورس کوثر زنده شد، یاد انفجار کورس موعود زنده شد و بالاخره به یاد آن سه انفجار مکتب سیدالشهدا افتادم.

با عجله مبایلم را باز کردم و به صفحات خبری رفتم. دیدم که در همین صبح بارانی و سفید، غرب کابل نه هدف یک انفجار، بلکه هدف سه انفجار قرار داده شده است. اول صبح، مرکز آموزشی «ممتاز» در مربوطات قلعه‌ی نو دشت برچی را انفجار داده است و پس از آن با دو انفجار، مکتب پرجمعیت عبدالرحیم شهید را هدف گرفته است.

هنوز اول صبح بود. دانش‌آموزان تازه مکتب رفته بودند. من صدای انفجار را نشنیده بودم، صدای آمبولانس اما دیوانه‌ام می‌کرد. چشمم به کوچه افتاد. این‌طرف، حیاط خانه‌های همسایه دیده می‌شد. مردم وحشت‌زده و سراسیمه بودند. تعدادی صدای انفجار را شنید بودند، تعدادی از آواز عاجلِ آمبولانس به وحشت افتاده بودند.

انفجار و آمبولانس، برای مردم غرب کابل، «صدای عاجل مرگ» است. وقتی که در راه‌بندان دشت برچی از هر طرف آواز آمبولانس سرازیر می‌شوند، مردم هم‌چون زنبورهای زیر آتش، فقط وحشتِ خانه‌خرابی می‌بینند. پس از همین صداها بوده است که خانه‌های مردم خالی شده‌اند: جوانی از دهمزنگ برنگشته است، دختری در موعود کشته شده است، پسری در کوثر دود شده است و دانش‌آموزانی در مکتب سیدالشهدا خاکستر شده‌اند.

غرب کابل، به خصوص مراکز آموزشی غرب کابل بارهاست که هدف حملات انتحاری قرار گرفته است. اکثر خانواده‌های دشت برچی، در همین حملات، عزیز از دست‌رفته‌ای دارند. چه روزهای سیاهی، این مردم زحمت‌کش و یک مشت مراکز آموزشی و باربار حملات انتحاری! دوباره همان دور باطلِ جنگ و جوان‌کُشی.