روزهای سیاه کابل (۳۷)؛ شواهد زنده‌ی گرسنگی: چوک‌های شلوغ، کارهای تعطیل

حسن ادیب

سخی، یک‌تن از کارگران کابل است. او سال‌های سال در کابل کارگری کرده است. خشت‌کاری، کندن‌کاری، بالاکردن سنگ، بالابردن ریگ به طبقه‌های بالا و دیگر کارهای شاقه را انجام می‌داده است.

اگر خیلی دور هم نرویم، پارسال در همین دو ماه اول بهار، او دست‌کم ۲۰ هزار افغانی کار کرده بوده. امسال اما می‌گوید که از تمام این دو ماه بهار، تا اکنون فقط سه روز شده است که سر کار رفته است.

سخی، تقریبا ریش‌سفید شده است. او نان‌آور یک خانواده‌ی پنج ‌نفری است. در خانه‌ی کرایی زندگی می‌کند و اگر نصف ماه پرداخت کرایه‌ی خانه‌اش به علت فقر به تأخیر بیفتد، کوج‌اش را بیرون می‌اندازد.

او می‌گوید که لااقل همین که بهار شده، بار بار به چوک‌های کارگری رفته اما کسی او را به کار نبرده است. می‌گوید تا آن‌جا که یادش است، هشت‌بار به چوک کوته‌سنگی رفته ولی در آن ازدحامی پر از جوانانی که آن‌جا بوده‌اند، کسی طرف او اصلا نگاهی هم نکرده است.

پانزده‌بار در چوک پُل خشک رفته و در آن‌جا نیز کسی او را به کار نبرده است.

شش‌بار در چوک نقاش دشت برچی رفته و آن‌جا نیز کسی او را به کار نبرده است.

سه‌بار در چوک شهرک حاجی نبی رفته و در آن‌جا نیز کسی او را به کار نبرده است.

سخی، مثل هر کارگر دیگر، صبح زود از خواب بلند می‌شده و پس از ادای نماز، بدون این که صبحانه بخورد، گرسنه و خواب‌آلود طرف چوک‌های کارگری می‌رفته است. ساعت‌ها در چوک منتظر می‌نشسته و کسی او را به کار نمی‌برده است. او گاهی حتا تا ناوقت عصر هم با شکم گرسنه در چوک‌های کارگری منتظر کار نشسته اما کسی او را به کار نبرده است. گاهی عصرها کرایه‌ی موتر هم نداشته و پیاده به خانه برگشته است.

در خانه هم که می‌بیند سنگ آرد نمی‌شود. راه دیگری بلد نبوده است، پیرمرد تاوان مهاجرت و لااقل ایران‌رفتن را هم ندارد. دوباره ام‌صبح از خواب برمی‌خیزد و با شکم گرسنه و خواب‌آلود به چوک پل خشک دشت برچی می‌رود. در آن‌جا، پس از روزها انتظار، یکی می‌آید و می‌گوید که با او سر کار برود. او از ترس این‌که حرفی پیدا نشود و از کار نماند، از کرایه‌اش هیچ حرفی نمی‌زند. همین که یکی چند قدم با آن صاحب کار می‌رود، صاحب کار می‌گوید که: «نه، تو به درد کار من نمی‌خوری. کار من این است که در طبقه‌ی بالا باید در پشت خودت ریگ بالا کنی و تو پیرمرد شده‌ای و نمی‌توانی ریگ بالا کنی». همان‌جا او را جواب می‌کند و می‌رود که کارگر دیگری ببرد.

سخی نمی‌داند که چه کند. بارها وقتی از چوک دست خالی برگشته، تصمیم گرفته که کراچی ببرد. کراچی که گرفته، درآمدش خرج نان چاشتش هم نمی‌شده است. می‌گوید: «با کراچی زیاد که کار می‌کردم، روزانه ۶۰ افغانی کار می‌کردم. روزهای زیادی بود که به کلی کاری پیدا نمی‌شد. از این ۶۰ افغانی وقتی که چاشت چیزی می‌خوردم، شب نان خشک خانه هم نمی‌مانْد».

سخی، مشت نمونه‌ی خروارِ بی‌کاری و بی‌نانی و گرسنگی‌ است. در کابل هزاران سخی‌هایی‌اند که نان چاشت‌شان را هم نمی‌توانند دخل کنند.

این بی‌کاری در حالی ادامه دارد که قیمت‌ها اعم از خوراک و پوشاک، روزبه‌روز گران‌تر شده است. قیمت یک بوری آرد هفت‌سیره که قبلا از حدود ۱۸۰۰ افغانی بالاتر نبود، اکنون در دشت برچی در حدود ۲۵۵۰ افغانی به فروش می‌رسد. به عبارت دیگر، در روزهایی که درآمد روزانه‌ی نان‌آوران خانواده‌ها از ۶۰ افغانی بالاتر نمی‌رود و در بسیاری روزها همین ۶۰ افغانی نیز پیدا نمی‌شود، در قیمت هر یک بوری آرد، بیشتر از ۷۰۰ افغانی افزده شده است؛ یعنی اگر کاری پیدا شود و سخی کراچی‌وانی کند، قیمت آرد بیشتر از دست‌مزد ۱۰ روز کارگری‌اش اضافه شده است.