نشست چهره‌های سیاسی در ترکیه
SM

اپوزیسیون ویلانشین

این‌که یک حرکت مردمی یا یک جنبش سیاسی-اجتماعی رهبر نداشته باشد و خود مردم مستقیما بتوانند جنبه‌های گوناگون حرکت خود را مدیریت کنند برای اکثر ما جذابیت فراوان دارد. اما واقعیت این است که حتا در خوب‌ترین نمونه‌های حرکت «خودجوش» مردمی همیشه بعضی از افراد در نقش رهبری و گردانندگی ظاهر می‌شوند و مردم را از پیِ خود می‌کشانند.

نیم‌قرن پیش، در افغانستان فعالان سیاسی‌ جوانی وارد میدان مبارزه‌ی قدرت شدند که آرمان خود را نجات اسلام و برپا کردن نظام حکومتی مبتنی بر تعالیم اسلام می‌دانستند. این فعالان مذهبی که همزمان مخالف گسترش اندیشه‌های چپی و شیوه‌ی حکومت دستگاه حاکم بودند، دست به تشکیل سازمان‌های منظم حزبی و تبلیغاتی زدند و به سرعت به جدی‌ترین کنش‌گران سیاسی روز تبدیل شدند.

بعضی از همان فعالان مذهبی-سیاسی در فازهای بعدی نبرد قدرت در هیأت رهبران باتجربه و نامور مجاهدین ظاهر شدند و رهبری مردم افغانستان را بر عهده گرفتند.

این رهبران نفوذ و قدرت خود را از کجا پیدا کردند؟

بدون تردید پاره‌یی از این نفوذ و قدرت اجتماعی رهبران مذکور ریشه در تصویرسازی‌ها و اسطوره‌پردازی‌های دستگاه‌های تبلیغاتی غربی داشت که سعی می‌کردند برای مقابله با نفوذ ایدئولوژیک، نظامی و سیاسی اردوگاه کمونیسم از رهبران مجاهدین چهره‌های عظیمِ افسانه‌یی بپردازند. اما بخشی دیگر از این نفوذ و قدرت اجتماعی رهبران مجاهدین محصول رفتارهای مبارزاتی خودشان بود. اکثر این رهبران زندگی ساده داشتند و شخصا در جبهه‌های جنگ در کنار پیروان خود می‌جنگیدند. در آن روزگار، رهبران مجاهدین حساب‌های فربه بانکی در جزیره‌های امن خارجی نداشتند و فرزندان‌شان در چهارسوی دنیا با سرمایه‌های هنگفت مشغول تجارت نبودند.

آنچه در بیست سال گذشته‌ی افغانستان رخ داد جنبه‌های بسیاری برای کاوش و تحلیل دارد. یکی از این جنبه‌ها همان دگرگونی عمیقی است که در زندگی رهبران مجاهدین و نوع نگاه‌شان به مبارزه‌ی قدرت پیش آمد. بسیاری از رهبران مجاهدین (یا پروردگان نسل دوم‌شان) در بیست سال گذشته بر خوان نعمت نشستند، به خزانه‌ی ثروت دست یافتند و لذت اقتدار در بزم را -در قیاس با رنج‌های میدان رزم- چشیدند. این تحول در حقیقت توان سیاسی، قدرت عملیاتی و تعهد اجتماعی بزرگ‌ترین مجموعه‌ی سیاسی پنجاه سال اخیر افغانستان، یعنی مجاهدین، را به صفر رساند.

اکنون، رهبرانی که سابق پیشاپیش اعضای سازمان خود حرکت می‌کردند و نظم و نظام موجود را به چالش می‌کشیدند، دیگر در میان پیروان خود نیستند و از دادن هزینه تن می‌زنند. این رهبران دوست دارند حاکمان فعلی افغانستان از قدرت ساقط ‌شوند؛ اما این آرزوی خود را از ویلاهای شکوهمند در خارج از افغانستان با پیروان خود در میان می‌گذارند. به پیروان خود می‌گویند که سلاح بردارند، گروه‌های مقاومت تشکیل بدهند و از وطن و «اسلام راستین» دفاع کنند؛ اما خودشان حاضر نیستند هیچ ریسک واقعی را در کنار پیروان خود تحمل کنند.

لئون تروتسکی، انقلابی معترض عهدِ شوروی، هنگامی که در تبعید زندگی می‌کرد، در نامه‌یی به همسر خود گفته بود: «اگر می‌شد زندگی را دوباره از سر آغاز کنم، البته می‌کوشیدم از این یا آن اشتباه اجتناب کنم. اما مسیر اصلی زندگی‌ام تغییر نمی‌کرد. من یک انقلابی طرفدار کارگران، یک مارکسیست، یک ماتریالیست دیالکتیک و به تبع آن یک خداناباور آشتی‌ناپذیر از دنیا خواهم رفت. ایمان من به آینده‌ی کمونیستی بشر سست‌تر نشده؛ در واقع امروز این ایمان، نسبت به ایام جوانی‌ام، محکم‌تر شده است».

اگر آن نامه را از قلم رهبران اپوزیسیون ما بنویسیم، چیزی در این مایه خواهد بود:

رئیس اداره‌ی امر به معروف و نهی از منکر در حکومت فعلی رفیقِ یکی از دوستانم هست. او قول داده که خانه‌‌ی مکروریان ما را مصادره نکند. به شمس‌الحق پسر عمویم گفته‌ام که اسناد شرکت واردات آهن‌چادر ما را به وزارت داخله ببرد. در آن‌جا یک آشنا دارم. انشاءالله مشکلی پیش نمی‌آید. برای شمس‌الحق زنگ بزن و به او بگو که یک تحفه هم برای ملا صاحب بگیرد.