داعش مسئول انفجار پل سوخته
عکس: طلوع‌نیوز

«شبِ تاریک و بیمِ موج» (۱۴)؛ چشم‌دید یک‌روزه‌ی کریم از غرب کابل

هاملت

ناوقت صبح شنبه (۱۵ اسد)، کریم (مستعار) از خانه بیرون می‌شود. روز هشتم ماه محرم و روز نبستا گرم و ابری است. هنوز خون‌های انفجار دیروز تازه است و فضا دل‌تنگ و غم‌انگیز به نظر می‌رسد. کریم می‌رود که دشت برچی را بگردد و بداند در شهر چه می‌گذرد.

کریم از آخرهای دشت برچی طرف پل سوخته حرکت می‌کند. قدم‌زنان پل سوخته می‌رسد. در پل سوخته، اول تصمیم می‌گیرد که برود محل انفجار دیروز در منطقه‌ی سر کاریز غرب کابل را ببیند. می‌رود و می‌بیند. مدتی در ساحه‌ی انفجار می‌ایستد، این‌طرف و آن‌طرف را می‌بیند و برمی‌گردد.

در برگشت دوباره راهش از پل سوخته می‌گذرد. می‌آید تا این‌که در پل سوخته می‌رسد. از صبح تا حالا چیز نگران‌کننده‌ای ندیده است. انفجار دیروز را که خبر شده بود و حالا حادثه‌ی دیروز حساب می‌شد. برای امروز هنوز حادثه‌ای، قتلی، انفجاری و بازداشتی ندیده بود.

هنوز در پل‌ سوخته است که ناگهان صدای انفجار می‌شنود. انفجاری نزدیک، قوی و تکان‌‌دهنده. کریم چهار طرفش را می‌بیند، انفجار در چندمتری‌اش بوده است. طرف ساحه‌ی انفجار می‌دود. می‌بیند که بسیار زود شلوغ، سروصدا و ساحه‌ امنیتی می‌شود. علاوه بر مردم، نیروهای مسلح طالبان هم تجمع کرده‌اند و ساحه هرچه بیشتر شلوغ می‌شود.

کریم آمار کشته‌ها و زخمی‌ها را بسیار بیشتر می‌بیند. عموم کشته و زخمی‌ها عابران و عزاداران جوان بوده‌اند.

طالبان ساحه را می‌گیرند و تجمع مردم را پراکنده می‌کنند. کریم ساحه را ترک و دوباره طرف برچی حرکت می‌کند.

مستقیم نمی‌آید. کمی این‌طرف و آن‌طرف خودش را مصروف می‌کند و از گوشه و کنار می‌خواهد که ناظر صحنه بماند. به علت شلوغی مردم و بدو و بخیز طالبان نمی‌تواند صحنه را خوب ببیند. از طرفی، از رفتنِ دوباره هم می‌ترسد. می‌ترسد که باز هم انفجار شود یا طالبی این‌ بار با تفنگش او را از ساحه دور کند. بالاخره تصمیم گرفت که از خیر رفتن به ساحه بگذرد و طرف خانه بیاید.

طرف برچی که حرکت می‌کند، کمی این‌طرف‌تر از چوک شهید مزاری، می‌بیند که باز هم مردم در خیابان تجمع کرده‌اند. راه بند است و به نظر می‌رسد که مردم منتظر بازشدن راه و به راه‌افتادن ماشین‌های لینی هستند.

او هنوز به تجمع نرسیده بود و داشت طرف مردم می‌آمد. در گوشه‌ی خیابان و نزدیک مردم می‌رسد و ایستاد می‌شود. صدای آمبولانس و صدای رنجرهای طالبان زیاد می‌شود. تازه ایستاد شده بود تا ببیند چه خبر است که صدای بریک/ترمز ناگهانی آمبولانس و کشیده‌شدن تایر در جاده را می‌شنود.

دید که در پیش پایش پسر جوانی با آمبولانس طالبان زیر گرفته شده است. پسری که شاید از انفجارِ چند دقیقه پیش فرار کرده بود و منتظر آمدن موتر و رسیدن به خانه بود.

پسر را پیش تایر آمبولانس افتاده می‌بیند. شلوغ و وحشت زیاد است. نیروهای مسلح طالبان هم همان‌جا ایستاده و راه را بر دیگر موترها بسته‌اند. همین که آمبولانس پسر را زیر می‌گیرد، نیروهای طالبان فورا پسر را در همان آمبولانس بالا و طرف برچی حرکت می‌کند. کریم آن زمان متوجه نمی‌شود، کمی بعدتر از دیگران خبر می‌شود که همان آمبولانس زخمی‌های انفجار را انتقال می‌داده است.

کریم که تا نیم‌ساعت پیشتر از این هنوز حادثه‌ای ندیده بود و تنها به یاد کشته و زخمی‌شدگان انفجار دیروز غمگین بود، اکنون با دیدن این دو حادثه اتفاقات دیروز را فراموش می‌کند و به‌جای غمگین‌شدن وحشت‌زده می‌شود.

از پل سوخته حرکت می‌کند. اوضاع را بد می‌بیند و از ترس جانش هم که شده می‌خواهد یک‌راست به خانه بیاید.

خیلی دیر نشده بود که داشت برمی‌گشت. او که دیروز هم در شهر گشتی زده بود، می‌بیند که شهر امروز بسیار غمگین‌تر از دیروز شده است. تا یک ساعت قبل که او آمده بود شلوغ بود، جمعیت بود، موتر بود و مردم بود. اکنون اما جاده خالی است.

کریم همچنان می‌آید تا این‌که در پل خشک دشت برچی می‌رسد. در پل خشک برای سومین‌بار نشانه‌های عینی شهرِ در معرضِ فشار را می‌بیند. هنوز از یک سمت جاده موترها را نمی‌گذاشتند که رفت‌وآمد کنند. مردم پیاده می‌رفتند. از پیاده‌روی داشت می‌رفت که دید طالبان مصروف تلاشی جوانان ‌اند.

کریم می‌بیند که سه نفر طالبِ تفنگ‌بدست دور یک جوانی که لباس سبز و دستمال آبی دارد را گرفته‌اند و مبایل او را بررسی می‌کنند. همه‌جای مبایلش را. برای این رهگذرِ بی‌جرم و جنایت، حریم خصوصی‌یی قایل نیستند. جوان در محاصره‌ی سه نفر طالب خشک شده است و طالبان گالری، فیس‌بوک، واتساپ، تماس و پیام‌های او را بررسی می‌کنند.

کریم از آن‌جا نیز با عجله و وحشتی که از محل انفجار دور شده بود، دور می‌شود. می‌ترسد که حالا که موتری هم پیدا نمی‌شود، طالبان او را هم بازرسی کنند.

تند تند به راهش ادامه می‌دهد. کمی این‌طرف‌تر که می‌رسد، می‌بیند مادری ورق در دست دارد و جلوی هرکه می‌رسد ایستاد می‌شود. جلوی او که رسید هم ایستاد شد و در حالی که نفس‌هایش را از فرط تندرفتن ایستاد نمی‌توانست، ازش ‌پرسد: «پسرم برای خدا خون نمی‌دهی؟ پسرم در شفاخانه‌ی فردوس زخمی است و نیاز به خون A- دارد».

این‌ها چشم‌دید یک‌روزه‌ی کریم در غرب کابلِ تحت حاکمیت طالبان است. شهری که دست‌کم دو روز بود که خونین شده بود. این انفجارها را گروه داعش به عهده گرفت. بسیار وحشتناک‌تر از آن اما خود طالبان که تا پارسال چنین انفجارهایی را به عهده می‌گرفتند و اکنون حاکمان بی‌پرسان شهر شده‌اند، مردم را با موتر زیر می‌گیرند و حریم خصوصی مردم را نیز بازرسی می‌کنند. این در حالی است که از یک طرف امنیت مردم تأمین نمی‌شود و مردم هزاره دو روز پی‌درپی در معرض انفجار قرار می‌گیرند. از طرف دیگر، طالبان به‌جای تأمین امنیت و تسلای مردمِ در معرض انفجار، آنان را یا با ماشین زیر می‌گیرند و یا هم مبایل‌های‌شان را بررسی می‌کنند.

چند روز پیشتر از این هم نیروهای طالبان چهار جوان را در یکی از کوچه‌های قلعه‌ ناظر غرب کابل تلاشی و مبایل یکی از آنان را بررسی کرده بودند. تمام آهنگ‌ها و نیز دکلمه‌های شعر را از گالری مبایل او حذف کرده بودند.