در دانشگاه تعلیم و تربیه سرگردان اند و در مقابل هر تعمیر توقف کرده نام تعمیرها را به ترتیب (A. B.C.D) میخوانند، به کارتی که در دست یکی از آنان است، نگاه میکنند و به سمت تعمیری که روی لوحه بالای دروازهی آن (C) نوشته است، میروند.
فاطمه بازماندهی مرکز آموزشی کاج است که به کمک خواهرش از پلههای تعمیر دو منزله C بالا میرود. اتاق چهارم و چوکی چهارم مینشیند تا آیندهی تحصیلی و شغلیاش را تعیین کند.
فاطمه، یکی از زخمیهای مرکز آموزشی کاج میگوید تا زمانی که نفس داشته باشد، دست از مبارزه با جهل و دگماندیشی برنمیدارد: «اگر قطعهقطعه شوم هم کافی است که نفس داشته باشم، این راه را ادامه میدهم.»
فاطمه میخواهد که در آینده داکتر شود.
خانواده
خانوادهی هشت نفری فاطمه در سال ۱۳۸۴ خورشیدی ولایت غزنی را ترک کردند و به کابل آمدند تا شش فرزند خانواده (سه پسر و سه دختر) بتوانند در این شهر با امکانات بهتر تحصیل کنند و زندگیشان بهتر شوند.
اما گذر زمان و تحولات سیاسی زندگی در شهر کابل را برای این خانواده با دشواریهای زیادی به همراه میکند. خواهر فاطمه میگوید که با مشکلات بهمیانآمده هرچند در ابتدا همهی فرزندان خانواده شامل مکتب شدند، اما پسران نتواستند مکتب را به پایان برسانند. بهگفتهی خواهر فاطمه، پسران خانواده یکی پس از دیگری مجبور شدند که برای تأمین هزینههای زندگیشان مکتب را رها کنند و به شاگردی خیاطی رو آورند. پدر فاطمه که قبلا در یک مکتب خصوصی محافظ بود، با فروپاشی نظام و بستهشدن مکتب، او نیز کارش را از دست داده است.
اکنون سه فرزند این خانواده با تمام زحمتی که میکشند به سختی نیازهای اولیه زندگیشان را تأمین میکنند و درگیر فقر اند.
رویای بلندپروازانه
سه دختر خانواده اما مکتب را ادامه دادند. هرچند دو دختر اول خانواده بهدلیل فقر نتوانستند که آمادگی کانکور بخوانند و به دانشگاه دولتی راه بیابند، اما با کمک افرادی، شامل دانشگاههای خصوصی عروج و خاتمالنبین شدند و اقتصاد خواندند.
فاطمه ۱۷ ساله که با نمرات عالی از مکتب فارغ شده است، رویای بلندپروازانه نسبت به دو خواهرش دارد. او قصد داشت که از جمع ده برتر دانشآموزان کانکور امسال باشد، افتخار بیآفریند و با نمرات عالی طب معالجوی بخواند.
فاطمه برای رسیدن به این هدفش در کنار تلاشش از دوران مکتب، یکونیم سال پیش به جمع دانشآموزان کاج پیوست. او در کنار شبنشینی از بازیها و سرگرمیهایی که دیگر همسنوسالانش به آن مشغول بودهاند دوری میکرده است تا زمان بیشتری برای درس خواندن داشته باشد.
بهگفتهی دوستانش، فاطمه بهدلیل تلاشهایش همیشه در آزمونهای مرکز آموزشی کاج نمرات خوبی بدست میآورد و در جمع دانشآموزان نخبهی این مرکز قرار داشت.
مهاجم بهجای معلم
روز جمعه، هشتم میزان امسال در حالیکه بقیه اعضای خانواده خواب بودند، فاطمه میگوید که آن روز مثل همیشه او صبح زود بیدار شده است. او پس از ادای نماز، بدون خوردن صبحانه لباسش را میپوشد. فاطمه پیاده فاصلهی تانیک تیل-نقاش را طی میکند و اولین دانشآموزی میشود که پیش از همه در صنف حضور پیدا میکند و منتظر آخرین آزمون آزمایشی مینشیند.
فاطمه میگوید: «آن روز وقتی به آموزشگاه رسیدم، از دانشآموزان کسی نبود. در چوکیهای ردیف نخست نشستم تا بعد از ختم امتحان سمینار را به خوبی گوش کنم.»
فاطمه میگوید که اگر این کار را انجام نمیداد، شاید اکنون چشم و گوشاش سالم میبود. فاطمه ادامه میدهد که با جنجال برگه آزمون را گرفته و به حل کردن سؤالها مشغول شده است. به حدی که بعد از گرفتن برگه آزمون متوجه حال و وضع اطرافش نشده است. او میگوید که وقتی سرش را بلند کرده که صنف پر از دانشآموز است و یک مهاجم در مقابل صنف بهجای استاد ایستاده است: «همه ترسیده بودند. دختران را به آرامش دعوت میکردم و میگفتم که چیزی جدیدی نیست و همهروزه با آن مواجه هستیم، اما به یکبارگی متوجه شدم که مهاجم قصد داشت به من فیر کند.»
میگوید که برای نجات از گلوله خودش را به زمین زیر چوکی میاندازد و از مرگ نجات مییابد: «وقتی خود را انداختم بعدش را نفهمیدم که چه شد؟»
در تاریخ هشتم میزان، ساعت هفتونیم صبح مهاجم انتحاری با کشتن محافظان مرکز آموزشی کاج و زخمیکردن دو کارمند این مرکز، به یکی از صنفهایی که در آن دانشآموزان مشغول سپریکردن آزمون آزمایشی کانکور بودند، داخل شد.
او بعد از تیراندازی به دانشآموزان، مواد همراهش را در جمع دانشآموزان گیرمانده در صنف منفجر کرد.
در اثر این انفجار، ۵۸ نفر جانش را از دست دادند و ۱۲۴ نفر دیگر زخمی شدند. بیشتر قربانیان این حمله دانشآموزان دختر زیر ۲۰ سال بودند.
چشمِ افتاده در کاسه
فاطمه، یکی از افرادی است که از مرگ حتمی این انفجار نجات یافته است. او میگوید، وقتی به هوش آمده است که اجساد دیگر همصنفانش روی او تلنبار بوده است: «خودم را بیرون کشیدم. چیزی را به درستی نمیتوانستم ببینم و حس کنم. چشمانم را مالیدم یکش را حس کردم که در جایش نیست اما دیگری با مالیدن کمی بهتر شد و میتوانستم اندکی ببینم.»
میگوید که بهدلیل شوک انفجار و آسیبهای بهجامانده از آن، دروازه را تشخیص نتوانسته است و از همین رو راه دیگر را در پیش میگیرد تا خودش را از میان مرگ نجات دهد: «متوجه دروازه نشدم. کشانکشان خودم را به دیوار رساندم و از آن بالا رفتم و به خانه همسایه پایین شدم.»
او اضافه میکند که متوجه سیم خاردار سر دیوار و پایین شدن از دیوار نیز نشده است: «آن روز از دیوار بلند شدم؛ کاری که هرگز آن را انجام نداده بودم. متوجه سیم خاردار نشدم، حتا متوجه نشدم که سیمها هم بدنم را پاره میکند. اما از هرکس کمک میخواستم مرا کمک نمیکردند و فرار میکردند، به همین دلیل من از دیوار پایین شدم و متوجه شدم که خانه کسی بود. آنان هم به من کمک نکردند.»
بُغضش را قورت میدهد و میگوید که با مشاهده واکنش مردم از زندگی ناامید شده بود: «برای لحظهای فکر کردم شاید سر در تنم نیست که مردم از من فرار میکنند.»
چندین تکه از چره به چشم و دیگر قسمتهای صورت و شانهی چپاش فرو رفته است. افزون به این، الاشهاش شکسته و پردهی گوشش نیز پاره شده است.
با گذشت بیست روز در حالیکه هنوز درد میکشد و برای صحبت کردن با مشکل مواجه است، میگوید که گذشتن از سیمهای خاردار بهشدت خونریزیاش افزوده است: «خودم را با وضع بسیار بد به شفاخانه رساندم. همه زخمی بودند و میدیدم که دو نرس/پرستار به آنان کمک میکنند.»
فاطمه با رسیدن به «شفاخانه وطن» که در نزدیک و مقابل مرکز آموزشی کاج قرار دارد، شمارهی پدرش را به مردم میدهد و خودش از هوش میرود. خانوادهاش بعد از رسیدن به شفاخانه او را به شفاخانه استقلال در جادهی دارالامان میبرند. بنابرگفتهی اعضای خانوادهی فاطمه، او در این شفاخانه کمکهای اولیه را دریافت کرده و سپس به شفاخانهی نور منتقل میشود. جایی که داکتران چشم مجبور میشوند چشم چپ فاطمه را با چرهها داخل ظرفی تخلیه کنند.
سفر به ایران
اعضای خانوادهی فاطمه میگویند که با تخلیهشدن چشم، خونریزی او نیز متوقف و برای درمان متباقی جراحات به شفاخانهی دیگر منتقل میشود.
فاطمه را ابتدا برای درمان گوش و گلو به شفاخانه ابن سینا منتقل میکند. او دو روز در این شفاخانه بستر میماند، اما این شفاخانه نیز او را جواب میدهد و برای درمان به شفاخانه استوماتولوژی میفرستند، اما داکتران این شفاخانه نیز نمیتوانند کاری برای این زخمی انجام دهند.
در نهایت این تلاشها، وزارت صحت عامه طالبان فاطمه را در حالیکه در چندین جای بدنش هنوز چره باقی بوده، برای درمان به ایران میفرستد.
بهگفتهی اعضای خانوادهی این دختر جوان، داکتران ایران نیز بهدلیل نبودن پول برای فاطمه کمکی چندانی نمیکنند. این خانواده توضیح میدهند که داکتران شفاخانهای که فاطمه به آنجا معرفی شده بود، تنها جای خالی چشمش را شستوشو داده و به آنان میگویند که از فاطمه بیشتر مراقبت کنند و مسئولیت شستوشوی زخمهای او را خودشان به عهده بگیرند.
فاطمه میگوید: «آنان برای درمان من و پیوند چشم، هزینهی بسیاری خواستند. هزینهای که خانوادهام توان تأمینش را ندارند. وقتی این موضوع را داکتران فهمیدند، یک روز جای چشمم را شست و به مادر و پدرم یاد دادند و گفتند که مراقب باشند تا دچار عفونت نشود.»
بعد از همین موضوع فاطمه با مادر و پدرش به یک خوابگاه منتقل میشوند. جایی که بهگفتهی آنان، هیچ کارمند صحی نبوده است. فاطمه میگوید: «در خوابگاه خیلی درد میکشیدم. وقتی از کارمندانش خواستم که برای من کاری انجام دهند، به من گفتند که آنها داکتر و یا نرس/پرستار نیستند و کاری نمیتوانند.»
بهگفتهی فاطمه، در حالیکه هنوز در یک طرف صورت و نیز سایر قسمتهای بدن او چره موجود است و او را زجر میدهد، آنان از روی اجبار به افغانستان برگشتهاند.
ققنوس
با این حال، مسئولان مرکز آموزشی کاج میگویند که بعد از برگشت آنان به افغانستان متوجه شدهاند که فاطمه هنوز هم به فکر آزمون کانکور بوده است. از همین رو به او کمک میکنند که در آخرین دور آزمون سال ۱۴۰۱ خورشیدی شرکت بتواند.
یکی از مسئولان این مرکز میگوید: «وقتی فهمیدیم که او هنوز میخواهد در آزمون شرکت کند. در دقایق آخر کارت آزمون کانکور بیرونمرزی را برایش گرفتیم.»
خلاف سالهای قبل، امسال آزمون ورود به دانشگاه در اواسط ماه میزان سال روان در ۳۳ ولایت همزمان و در یک دور برگزار شد. آزمون کانکور ولایت کابل به تاریخ ۲۱ میزان برگزار شد.
آخرین دور آزمون ورود به دانشگاههای دولتی تحت نام آزمون متفرقه و بیرونمرزی روز گذشته (جمعه، ۲۹ میزان) در کابل برگزار شد. در این آزمون، دانشآموزانی که در بیرون از افغانستان درس میخواندند و یا بهدلایل مختلف از آزمون دور اول باز مانده بودند، شرکت کردند.
فاطمه ۲۱ روز بعد از رویداد انتحاری کاج در حالیکه هنوز بقایای چرههای یک رویداد خونین در بدنش باقی است، از ایران برای اشتراک در آزمون به کابل آمده است. او روز جمعه ۲۹ میزان در دانشگاه تعلیم و تربیه آزمون کانکور را سپری کرده است. فاطمه میگوید: «اگر رویداد انتحاری اتفاق نیفتاده بود و من در این حال نبودم، حتما به آن چیزی که میخواستم، میرسیدم.»
فاطمه ادامه میدهد که او در جریان آزمون به یاد همصنفانش افتاده است: «جدای از اینکه این چرههای لعنتی درد میدهد. وقتی به اطرافم دیدم که تنها چهار دختر بودیم. آن لحظه به فکر همصنفانم افتادم که ممکن بهجای آن در کنار من بوده میتوانستند، اما…»
فاطمه صحبتش را قطع میکند. او بعد از حدود دو ساعت ادامه میدهد که همین یادآوری غمانگیز به دردهایش افزوده است: «مصمم بودم و هستم، اما یاد همصنفانم سبب شد که در جریان آزمون برای لحظهای دچار شوک شوم، هر دو چشمم تیر میکشید و دردش تا مغز استخوان میرسید.»
میگوید که تعهدش را بهخاطرش آورده و مصمم شده است تا برای تحقق اهداف همهی آنان درد را تحمل کرده و تلاش نماید: «برای چند لحظهای خودم را از دست دادم و نمیتوانستم ببینم و تمرکز کنم، اما زود تعهد مان را بهخاطر آوردم.»
او آرزو دارد که به رشتهی دلخواهش راه یابد تا بتواند ققنوسوار برای اهداف تمام همصنفانش تا آخرین نفس تلاش کند: «من برای درسخواندن جهت رسیدن به اهدافم تلاش میکنم. حتا اگر تکهتکه شده باشم. کافی است که نفس در سینهام باشد.»
با آن که فاطمه از مرگ نجات یافته است، اما وضعیت صحی او نه تنها برای خودش بلکه برای خانوادهاش نیز مایه رنج و عذاب را فراهم کرده است.