رادیکالیسم قومی طالبان و واقعیت‌های قرن بیست‌و‌یکم

داستان به رسمیت شناخته‌شدن حکومت طالبان به بن‌بستی رسیده که طالبان فکر می‌کنند توانایی شکستنش را دارند. روایتی که مقامات و سخن‌گویان طالبان پخش می‌کنند این است که تنها یک مانع برجا مانده و رفع آن مانع راه را برای به رسمیت شناخته‌شدن حکومت طالبان کاملا هموار خواهد کرد. آن مانع، به نظر طالبان، امریکاست. ذبیح‌الله مجاهد، سخن‌گوی طالبان، تأکید می‌کند که کشورهای دیگر به‌خاطر ملاحظاتی که ناگزیر به رعایتش هستند، منتظراند ببینند که امریکا چه موضعی خواهد گرفت.

طالبان برای این‌که بدانند در کجای مسیر به رسمیت شناخته‌شدن قرار دارند، باید چند شاخص را مورد آزمون قرار بدهند:

یک، تروریسم بین‌المللی: تردیدی نیست که امریکا و اعضای دیگر سازمان پیمان اتلانتیک شمالی (ناتو) از طالبان می‌خواهند که هم خود دست از تروریسم بردارند و هم رابطه‌ی خود با سازمان‌های تروریستی بین‌المللی را قطع کنند. آیا اگر طالبان در این مورد رفتارهای نسبتا قابل قبولی از خود نشان بدهند، امریکا و کشورهای هم‌پیمانش طالبان را به رسمیت خواهند شناخت؟ این یک شاخص است که طالبان می‌توانند آن را بیازمایند. کشته‌شدن ایمن الظواهری در پایتخت نشان داد که طالبان در این زمینه جدی نیستند. در ضمن، به خطا فکر می‌کنند که می‌توانند تعاملات خود با گروه‌های تروریستی را در همان سطحی مدیریت کنند که خود امریکا یا کشورهایی چون اسرائیل و ایران و پاکستان و هند و ممالک اروپایی می‌توانند مدیریت کنند. معلوم شد که روش «چیزی بگو و کاری دیگر در پیش بگیر» از سطح توانایی طالبان بالاتر است.

دو، حقوق زنان: کشورهای جهان، مخصوصا امریکا، بر حقوق زنان (حق تحصیل، کار، آزادی‌های مدنی و مشارکت سیاسی زنان) چقدر پافشاری خواهند کرد؟ آیا اگر طالبان در حوزه‌ی تروریسم رفتار قابل قبولی از خود نشان بدهند، امریکا و دیگران از حقوق زنان چشم خواهند پوشید؟ این یکی دیگر از شاخص‌های قابل آزمایش برای طالبان است. تا اکنون، رفتار طالبان بیانگر تستِ معکوس این شاخص است. به این معنا که طالبان محدودیت‌های فزاینده‌یی بر حقوق زنان وضع کرده‌اند و با واکنش نسبتا صریح دیگر کشورهای روبه‌رو شده‌اند.

سه، فروپاشی اقتصادی افغانستان: تا اکنون کشورهای زیادی به افغانستان تحت حاکمیت طالبان پول و امکانات مالی فرستاده‌اند. این به این معناست که دولت‌های دیگر از فروپاشی کامل اقتصاد افغانستان و بحران‌های انسانی ناشی از آن نگران‌اند. یعنی باور دارند که در حکومت طالبان وضعیت می‌تواند از این حالت فعلی هم بدتر شود. طالبان این رفتار دولت‌های خارجی را چه‌گونه تفسیر می‌کنند؟ آیا تصور طالبان این است که جهان اجازه نخواهد داد افغانستان -حتا تحت حاکمیت طالبان- هم به فاز فاجعه‌ی انسانی نهایی وارد شود؟ اگر تصور طالبان این باشد، طبعا به بازی با جامعه‌ی جهانی ادامه خواهند داد. اگر تصور نزدیک‌تر به واقعیت داشته باشند (یعنی پذیرفته باشند که جهان تا ابد به افغانستان فاجعه‌زده پول تزریق نخواهد کرد)، آن وقت ناگزیراند که ببینند این بحران انسانی در افغانستان چه تأثیری بر چانس به رسمیت شناخته‌شدن‌شان خواهد داشت.

چهار، گروه‌های قومی غیرپشتون: افغانستان امروز در نگاه کشورهای دیگر جهان (مخصوصا امریکا و اروپا) دیگر آن افغانستان نیم‌قرن پیش نیست. امروز تقریبا اکثر سیاست‌سازان و تحلیل‌گران حکومتی در دولت‌های دیگر دنیا می‌دانند که ترکیب جمعیتی افغانستان رنگارنگ و موزائیکی است نه تک‌رنگ و تک‌بافت. تصور طالبان از این واقعیت چیست؟ به بیانی دیگر، طالبان چه تصوری از تصورات دیگران دارند؟ آیا طالبان معتقداند که اگر به‌صورت عریان دست به حذف اقوام دیگر از ساختار قدرت سیاسی افغانستان بزنند، جهان در این مورد واکنش‌های قوی نشان خواهند داد؟ این واکنش قوی می‌تواند در شکل اجتناب از به رسمیت شناختن حکومت طالبان اظهار شود.

این یادداشت به مورد چهارمی می‌پردازد.

ظاهرا تحلیل طالبان این است که جهان به تعادل قومی ساختار قدرت سیاسی در افغانستان اهمیت زیادی نمی‌دهد. این برداشت‌شان می‌تواند دو مبنا داشته باشد: یکی این‌که ممکن است طالبان سیگنال‌های روشنی در این مورد از طرف‌های امریکایی و اروپایی خود دریافت کرده باشند (احتمال ضعیف‌تر)؛ دیگری این‌که تصور خودشان -بدون داده‌های عینی کافی- چنین باشد که تعادل قومی در ساختار قدرت سیاسی برای دولت‌های جهان مهم نیست (احتمال قوی‌تر). به همین خاطر، طالبان تصفیه‌ی قومی را در تمام سطوح ادامه می‌دهند و حتا نشانه‌های فرهنگی غیرپشتون را از سطح شهرها و روستاها و نهادهای علمی و مدنی حذف می‌کنند. چرا طالبان چنین رفتاری را در برابر غیرپشتون‌ها در پیش گرفته‌اند؟ به نظر می‌رسد که حکومت طالبان، با گرایش رادیکال قومی‌اش، تجلی یک آرزوی دیرینه‌ی قومی است که نه تنها در میان طالبان بلکه در میان کثیری از فعالان سیاسی غیرمذهبی، نویسندگان، روشنفکران و نخبگان ناسیونالیست پشتون نیز جاذبه‌ی شدیدی دارد. در چارچوب این آرزوی قومی، یک افغانستان آباد و متحد و سرفراز فقط در حاکمیت پشتون‌ها معنا و امکان دارد. مشارکت معنادار دیگران در حکومت و قدرت یعنی آلوده کردن این روند خالص و تاریخی. براساس این دیدگاه، حالا که امارت اسلامی طالبان حاکم شده است، فرصتی پیش آمده تا حتا امکان بالقوه‌ی مشارکت دیگران در قدرت سیاسی را برای همیشه نابود کرد.

آیا این رفتار حذف‌گرانه‌ی طالبان سبب خواهد شد که جامعه‌ی جهانی از به رسمیت شناخته‌شدن طالبان خودداری کند؟ پاسخ این پرسش در مرور زمان مشخص خواهد شد. اما پرسشی که به مراتب مهم‌تر است این است: آیا اگر جهان رسما و عملا بر این رفتار طالبان چشم ببندد، چنین رفتار یا سیاستی در درازمدت به نفع پشتون‌ها خواهد بود؟ پاسخ این پرسش قطعا منفی است. به این دلیل که اولا اقوام غیرپشتون افغانستان در برابر این سیاست مقاومت خواهند کرد و تاریخ نشان داده که این مقاومت -با تمام فراز و فرودهایش- مقاومت کامیابی بوده است. ثانیا، قرن بیست‌ویکم با قرن نوزدهم از این جهت متفاوت است که حکومت‌ها در قرن بیست‌ویکم نمی‌توانند در تاریکی مطلق به جمعیت‌زدایی‌های بزرگ درون‌کشوری دست بزنند و از پیامدهای چنان رفتاری کاملا مصون بمانند. جامعه‌ی بین‌المللی ممکن است بر تبعیض قومی خزنده یا مقیاس‌کوچک چشم ببندند و این مایه تبعیض آرزوی رادیکال‌های قومی طالبان را برآورده نخواهد کرد. اما بر جمعیت‌زدایی و نسل‌کشی و حذف گسترده‌ی دیگران چشم نخواهد بست. مناسبات بین‌المللی در دهکده‌ی کوچک جهانی این را مجال نمی‌دهد و مجاز نمی‌شناسد. بهتر است طالبان از همین اکنون این خیال را کنار بگذارند.