آیا تغییر نوع نظام راه حل است؟ بخش پایانی

سازوکار بازی قشر سیاسی

این بازی سه سازوکار اصلی دار:

یک، خلق گفتمان‌های سیاسی متناقض اما با فورمول واحد. به این معنا که قشر سیاسی به منظور تجدید حیات سیاسی، گسترش پایگاه اجتماعی و گاه کسب مشروعیت سیاسی‌شان، همواره نوع نظام سیاسی را دلیل اصلی ناکامی عملی و پیروزی آرمانی مردم و مملکت تلقی کرده و با تبلیغ نظام‌مند آن در میان مردم به‌ویژه با تکیه بر تفکیک قومی، جوّ سیاسی را طوری خلق کرده‌اند که مردم تصور کنند، مصائب و آلام و درد و رنج آنان نه ناشی از سوء کارکرد سیاستمداران، بلکه ناشی از نوع خاص نظام سیاسی می‌باشد. در حالی‌که واقعیت عملی این است که این سازوکار سیاسی، سازوکار اغوای مردم بوده و همواره باعث شده تا مردم براساس آن در قبال مطالبات قشر سیاسی مبنی بر تغییر نوع نظام، بسیج شوند و به این ترتیب مسأله و منافع خود شان را انکار و برای مسأله و منافع قشر خاص سیاسی صف قربانی تشکیل ‌دهند و به این روند پلید سیاسی جان تازه بدمند.

چنانچه طی دودهه‌ی جمهوریت و همین اکنون به‌شکل کاملا عینی شاهد این مسأله بودیم و هستیم. قشر سیاسی به‌شدت سرگرم خلق گفتمان و جوسازی سیاسی برای تجدید حیات سیاسی خویش اند. و تأسف‌آورتر این است که کثیری از تحصیل‌کرده‌های مملکت، از تحصیل‌کرده‌ی یک دانشگاه تازه‌تأسیس در کابل گرفته تا تحصیل‌کرده‌های دانشگاه‌های تراز اول جهان، همه در رکاب گفتمان‌های خلق شده‌ توسط اقشار سیاسی کشور به بازی سیاسی می‌پردازند. این رکاب زدن سیاسی روشنفکر تحصیل‌کرده، در فورمول گفتمانی‌ای که همواره در پی اغوا و طرد مردم از حوزه سیاست و تثبیت و تجدید حیات سیاسی قشر خاص بوده باشد، بیش از آن‌که کنش طبیعی سیاست‌ورزی باشد، ضعف اخلاقی و فقدان خرد روشنگرانه در میان تحصیل‌کرده‌های مملکت را نشان می‌دهد.

مگر غیر از این بود که تا لحظه‌ی سقوط مملکت در ظلمت شر (طالب)، همه کسانی که طی دودهه‌ی جمهوریت در بهترین دانشگاه‌های جهان تحصیل کرده بودند و در افغانستان داعیه‌داران پرچم منافع و حقوق مردم بودند و در پست مهم دولتی و نیمه‌دولتی و غیردولتی کار می‌کردند و از مسائل مهم سیاسی و امنیتی در مورد سرنوشت مردم و مملکت آگاه بودند، ولی هرگز به موقع لب نگشودند و به مردم اطلاع‌رسانی شفاف نکردند. حالا پس از آن‌که مردم و مملکت را به خاک سیاه نشانده‌اند، همه چارزانو نشسته، لب گشوده‌اند و ادای همدردی با مردم در می‌آورند.

از این رو، همه گفتمان‌های سیاسی‌‎ای که اقشار سیاسی افغانستان قبضه‌داران آن باشند، از یک جنس اند و فقط در خطوط منافع سیاسی‌ای قشری آنان و علیه منافع مردم هستند و هرگز به مثابه راه حل سیاسی مسأله مردم قابل اعتماد نیستند. حل مسأله مردم تنها بعد سیاسی نداشته و ندارد. ابعاد اجتماعی و فرهنگی دارد که تنها با ایجاد و تقویت گفتمان اجتماعی، فرهنگی و سیاسیِ مبتنی بر «خواست و رضایت مردم» می‌شود به آن دست یافت. چنانچه زنان توانسته‌اند این گفتمان را حتا در سیطره‌ی حکومت شر (طالب) خلق کنند و نیاز است که از آن با تمام قدرت و به هر روش ممکن حمایت شود و در جهت تقویت آن گام برداشته شود.

دو، ایجاد تضاد گفتمانی در سه سطح سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه. به این معنا که، تعدادی از قشر سیاسی، در یک صف‌آرایی منظم و حساب‌شده، مثلا پشت گفتمان متمرکزسازی قدرت جبهه می‌گیرند و برای آن تا زمانی که متضمن منافع آن‌ها باشد، از هیچ کاری دریغ نمی‌کنند. گروه دیگری از همین قشر، پشت گفتمان تمرکززدایی قدرت جبهه می‌گیرند و آنان نیز به عین روش عمل می‌کنند.

کارکرد این صف‌آرایی سیاسی حول گفتمان‌های تغییر نظام سیاسی، سه چیز است: الف، غالب‌سازی وجه گفتمان‌های سیاسی بر گفتمان‌های فرهنگی و اجتماعی. ب، استحاله گفتمان‌های فرهنگی و اجتماعی مردم به گفتمان‌های سیاسی. ج، تقویت پایگاه سیاسی و اجتماعی سیاستمداران به مثابه‌ی تعیین‌کنندگان سرنوشت مردم و مملکت.

تضاد گفتمانی یکی از موفق‌ترین سازوکارهای تاریخ سیاسی افغانستان برای تأمین منافع و حیات سیاسیِ سیاستمداران افغانستان بوده و متأسفانه هنوز هم هست. اگر تأثیرات آن را در مورد مشخص تحصیل‌کرده‌ها بررسی کنیم، در می‌یابیم که تحت تأثیر این سازوکار، تحصیل‌کرده‌ها که باید بر حسب مسئولیت اخلاقی و روشنگری‌شان، روشنگرانه و مستقلانه به مسائل بنگرند، حداقل در مورد گفتمان‌های سیاسی به‌شدت دچار این توهمات بوده‌اند/هستند که گویا:

– نشخوار متمرکزسازی قدرت یا تمرکززدایی از آن مسأله اصلی و راه‌ حل درمان دردهای مردم است. در حالی‌که تاریخ سیاسی کشور گواهی می‌دهد که ابدا چنین نبوده و نخواهد بود. مقدمه درمان درد و رنج مردم و مقدمه آسایش و رفاه و امنیت مردم عبور از این سیاه‌چاله‌ی پلید سیاسی و تقویت بنیه‌های اجتماعی و فرهنگی سیاست بربنیاد خواست و رضایت مردم و تطبیق قانون و پیروی از آن است. آنگاه حتا، نظام شاهی هم می‌تواند از درد مردم بکاهد. ولی اگر سیاست همچنان در قبضه‌ی قشر خاص سیاسی باقی بماند و همه افسون گفتمان‌های تولیدی‌ای قشر سیاسی باشند، با فدرالیسم هم دردی از دردهای مردم و خواستی از خواست‌های مردم مداوا و برآورده نخواهند شد.

هیچ فرقی نمی‌کند که تریبون خیابان را شاه از مردم بگیرد یا رییس‌جمهور منتخب مردم. هیچ فرقی نمی‌کند که مردم در نتیجه‌ی سوء کارکرد فرمان‌دار و وزیر ایالتی در فقر و گرسنگی فروبغلطند یا در نتیجه‌ی سوء کارکرد رییس‌جمهور یا شاه یا نخست‌وزیر. 

– گمان می‌کنیم، تقویت جبهه تضاد و تقابل مردم به تفکیک قومی، زبانی و مذهبی راه حل است و بر این اساس فکر می‌کنیم که حذف زبان، فرهنگ، تفاوت‌ها و حتا وجود دیگری مساوی است به حل مشکلات ما. در حالی‌که کارکرد این تضاد و تقابل چیزی جز قربانی شدن بیشتر مردم و بهره‌مند شدن بیشتر سیاسیون نیست و نخواهد بود. چون راه حل مسائل مردم نه در تقابل که در همگرایی است. حیات سیاسی همه‌ی ملت‌های جهان بربنیاد همگرایی و هم‌پذیری استوار بوده/است. این حیات سیاسیِ قشر سیاسی افغانستان است که بربنیاد تقویت تضادها و تقابل‌ها استوار است.

مگر سرور دانش یا حنیف اتمر یا خلیلی یا دوستم یا حکمتیار یا قانونی به احترام درد و آلام مردم آمده، مسأله تغییر نظام سیاسی را مطرح می‌کنند؟ مگر در دوره‌ی زمامداری همین سیاستمداران، از جمله مشاورت امنیت ملی حنیف اتمر و معاونت سرور دانش و سایر این حلقه خبیثه، حرکت مدنی و دادخواهانه‌ی مردم تحت عنوان «جنبش روشنایی» در دهمزنگ کابل به خاک و خون نشانده نشد؟ تا امروز کسی ابهامات آن مسأله را با شجاعت اخلاقی و انسانی به مردم توضیح داده است؟

بنا تقویت تضاد و تقابل مردم به تفکیک قومی و مذهبی، به معنای گرم کردن تنور سیاستمداران است. بیهوده نیست که طالبان گاه زبان فارسی را از لوحه‌ها حذف می‌کنند و گاه مقبره‌های مزاری و مسعود را تخریب می‌کنند و گاه مردمان متعلق به قوم خاص را از زمین آبایی‌شان کوچ اجباری می‌دهند و… همه‌ی این‌ها ریشه در غیبت مردم از سیاست و سلطه‌ی قشر سیاسی بر سرنوشت مردم و مملکت دارد.

سه، خلق پیروان و بسیج سازمانی آنان. سازوکار خلق پیرو و بسیج آنان در زمینه اجتماعی و فرهنگی و سیاسی افغانستان برای سیاسیون کار دشوار نبوده و نیست. اولا به این دلیل که از یک‌سو مردم فاقد تریبون قوی، مؤثر و مستقل، فاقد نهادها و ساختارهای قدرتمند و مستقل مردمی، فاقد تجارب توسعه اجتماعی و فرهنگی بوده‌اند؛ به‌طوری که کوچه و خیابان و میادین شهر و مسجد و دانشگاه و مدرسه و حتا رسانه‌های مستقل از دولت، هیچگاه تریبون قدرت‌نمایی مردم نشده‌اند.

مردم وقتی به خیابان برآمدند، جنازه بر دوش به خانه برگشتند. وقتی چشم به رسانه دوختند، رسانه در حالی‌که مردم زیر شکنجه جان می‌بازند، ساعت‌ها وقت برای آقا/خانم سیاستمدار می‌دهد تا برنامه سیاسی‌اش را توضیح دهد و مسأله شکنجه مردم، صرف به یک خبر ژورنالیستیِ روزمره تقلیل پیدا می‌کند. همین‌طور وقتی به تحصیل‌کرده امید بست، تحصیل‌کرده افسون خواست‌هایی است که شجره‌ی آن به قشر ضد مردمی برمی‌گردد. در سوی دیگر، میکانیسم ساختار اجتماعی و فرهنگی از خانواده تا سطح جامعه طوری بوده است که همواره مانع تعامل سازنده و عامل تقویت منازعات اجتماعی و فرهنگی میان مردم بوده است.

دلیل دوم این‌که قشر سیاسی از رادیو و تلویزیون گرفته تا منبر و مسجد و مکتب و دانشگاه و خیابان را به مثابه تریبون تبلیغاتی و از حکومت تا لویه جرگه و پارلمان را به مثابه نهادهای رسمی دولتی و نیمه‌دولتی همواره در اختیار داشته‌اند. این نابرابری فاحش فرصت‌ها و منابع، همواره قشر سیاسی را در ایجاد ادبیات خاص سیاسی که متضمن منافع آنان باشد و ایجاد پیروان و هواخواهان گسترده‌ در میان مردم به‌ویژه اقوام، یک سر و گردن بالا نگه داشته است و سلطه‌ی آنان بر سرنوشت مردم را تضمین کرده است.

تغییر نظام سیاسی به مثابه راه حل

تغییر نوع نظام، وقتی به مثابه راه حل معنا دارد که اراده‌ی تعیین‌کننده‌ی آن مردم به مثابه رکن مستقل و بنیادی سیاست و جامعه باشد نه اراده‌ی قشر سیاسی. مثلا وقتی مردم به این فهم و مطالبه مستقلانه رسیده باشند (که تا حدودی رسیده‌اند) که خواست‌ها و مسائل شان با ظرفیت موجود در نوع خاص از نظام سیاسی قابل حصول و قابل حل نیست و در فلان نوع نظام قابل حصول و قابل حل است، آنگاه تغییر نوع نظام سیاسی می‌تواند از ثبات کارکردی منطبق به خواست و رضایت برخوردار باشد. اصل ثبات کارکردی نظام سیاسی بیش از آن‌که سیاسی باشد، اجتماعی و فرهنگی است. به این معنا که نوع نظام سیاسی نه تابع اراده و خواست قشر خاص سیاسی و عمل‌کردهای آنان بلکه تابع تغییرات و تحولات اجتماعی و فرهنگی در سطح مردم و اراده/خواست و رضایت جمعی آنان می‌باشند. در غیر آن مسأله نوع نظام سیاسی مسأله آفاقی (در سطح قانون و در میان قشر سیاسی) و تضمین‌کننده‌ی منافع قشر سیاسی و بیگانه با منافع و مسائل مردم (در سطح عمل) می‌باشد.

این چیزی‌ است که افغانستان طی یک قرن اخیر به کرات آن را تجربه کرده است. مثلا مسأله مردم افغانستان از شکل‌گیری این کشور تا اکنون نان، کار، آزادی، تحصیل، امنیت و رفاه بوده و است. ولی با وجود تغییرات چه بسا کم‌نظیر در سطح منطقه در قانون‌های اساسی کشور، به‌ویژه قانون اساسی دوره حامد کرزی و ساختار و نوع نظام سیاسی، مردم هرگز به نان نرسیدند، به امنیت نرسیدند و به مصونیت حداقلی دست نیافتند. مردم هر روز بیشتر از گذشته در ورطه درد و رنج و فقر و بدبختی فروغلطیدند. در حالی‌که سیاستمداران تا لحظه‌ی غرق شدن مملکت در ظلمت شر، خم به ابرو نیاوردند.

با این حال، باید پرسید که چرا با وجود تغییرات بنیادی در نظام‌های سیاسی گذشته، هیچ وقت مردم به نان و امنیت و رفاه نرسیدند و همواره بر درد و رنج آنان افزوده شد؟ چه تضمینی وجود دارد که تغییر نظام سیاسی یا حفظ فلان نظام سیاسی، به حل مسأله مردم می‌انجامد؟

پاسخ این پرسش‌ها را نباید از زبان قشر سیاسی جویا شد؛ اشتباهی که رسانه‌های ما مکررا مرتکب می‌شوند. اتمر یا خلیلی یا دوستم یا قانونی یا هر کسی دیگر، می‌توانند ساعت‌ها برای خلق روایت فریب‌کارانه از خواست سیاسی‌شان برای مردم سخن‌رانی کنند. اما بیش از یک قرن تجربه، ثابت کرده است که در حوزه سیاسی ما، مسأله‌ی مردم با مسأله‌ی قشر سیاسی چنان‌که شرح داده شد، کاملا متفاوت، متناقض و غیرقابل جمع بود و هست.

برای حل مسأله مردم و مملکت باید از فورمول بازی قشر سیاسی مبنی بر تعیین سرنوشت مردم و مملکت در آفاق، عبور کرد. و به دو اصل باید رجعت نمود. اصل اول قانون، به‌ویژه قانون پسا ۲۰۰۱ جمهوری اسلامی و اصل دوم مردم، به‌ویژه زنان است. برای این کار، اشد نیاز به این است که مردم از پیروی قشر سیاسی به‌طور روشنگرانه و تدریجی عبور کنند. این یک قاعده سیاسی نیست، قاعده اجتماعی و فرهنگی است. از مکتب تا رسانه و از معلم تا نویسنده، از محقق تا تحلیل‌گر، از هنرمند تا اهل فن و همه کسانی که از تبار مردم اند و واقعا دغدغه مردمی دارند، می‌توانند نقش ایفا کنند. این تجربه ناکام نیست. به زنان کشور نگاه کنید. زنان دودهه تحصیل، تعلیم و تجربه آزادی‌های مدنی و توسعه نسبی اجتماعی و فرهنگی را از سر گذرانده‌اند. ولی امروز به‌طور کاملا روشنگرانه و مستقلانه، بُن‌مایه اصلی اجتماعی و فرهنگی نظام مردمی و و پرچم‌داران حقیقی خواست مردم در افغانستان اند. اما چرا بیشترین مردان از تحصیل‌کرده تا بی‌سواد، لشکر پیرو برای اراده و خواست قشر سیاسی تشکیل می‌دهند؟ تأسف‌آور نیست که هنوز قشر فاسد و پلید سیاسی ما از اتمر تا غنی و از دانش تا عطا و از دوستم تا محقق و خلیلی و از قانونی تا حکمتیار و امثال این‌ها می‌توانند با خلق سوژه‌های سیاسی و تغییر نوع بازی، ادبیات غالب سیاسی را در ذهن ما شکل دهد؟