طالبان مدعی اند که جامعه به لحاظ اخلاقی منحرف و حتا فاسد شده است. از نظر سرپرست تحصیلات عالی طالبان، درس خواندن زنان به معنای فحشا و جزء فرهنگ غربی است. از چشم طالبان تفریح کردن زنان، آموزش زنان، کار کردن زنان، به حمام رفتن زنان، ورزش کردن زنان، به پزشک مراجعه کردن زنان و بیرون از خانه برآمدن زنان همه به مقصد فحشا است و لاغیر. زنان و مردان در این بیست سال گذشته آلوده به فساد شدهاند و بنابراین، وظیفهی طالبان است تا جامعه را اصلاح کنند. ابزار طالبان برای اصلاح جامعه، خشونت است. از اینرو، هر روز مردم را شلاق میزنند، سنگسار میکنند، شکنجه میکنند، توهین میکنند و میکشند. طالبان با اعمال این میزان از خشونت مدعی اند که جامعه را اصلاح میکنند.
اما از یک نگاه، واقعیت این است که طالبان به بهانهی اصلاح جامعه خشم خود را فرو مینشانند. دل این گروه نسبت به جامعه پر از خشم است، زیرا جامعه را دشمن خود میپندارند. دشمنپنداری در ذات ایدئولوژی طالبان است. این ایدئولوژی اگر از خون دشمن تغذیه نکند از میان میرود. در این ایدئولوژی چهار عنصر درهمتنیدهی قبیلهای و آیینی زیر وجود دارند که طالبان را خشمگین و مجاز به خشونتورزی میکند: یک، نفی کثرتگرایی. دو، بنیادگرایی. سه، فقدان اقتدار. و چهار، حقارت.
از یکسو، طالبان هیچ دیدگاه مخالفی را بر نمیتابند زیرا آن دیدگاه را باطل میپندارند. از نظر این گروه، حقیقت فقط در اختیار خود شان است. سایر مردم از آنجا که عقاید شان فاسد شده، سخن شان نیز باطل است. حقپنداری خود و باطلپنداری دیگران خشمی مهارناپذیر در روان نیروهای طالبان تلنبار کرده است. پیامد سیاسی و رفتاری این نگاه، سرکوب کسانی است که با طالبان مخالفت میورزند. سرکوب و به زندان انداختن بانوان معترض، کارشناسان سیاسی، متنفذین قومی، خبرنگاران و دادخواهان ریشه در همین نگاه تکروانهی طالبان دارد.
در بیست سال گذشته، طالبان با انتحار و بمبگذاری و سربریدن و ترور و… خشم شان علیه مخالفین را تخلیه میکردند. اکنون که قدرت را در دست دارند، با شکنجه و زندانی کردن و شلاق زدن و سنگسار کردن و قصاص کردن و سرکوب و… خشم شان را فرو مینشانند. اگر از این خشونتها سیراب نشدند، با بهانهی باغی و داعشی خواندن دست به کشتار میزنند و از خون کودک هم نمیگذرند. مجوز این همه خشونت را ایدئولوژی طالبان به این گروه میدهد. در ایدئولوژی طالبان، هر صدای مخالفی صدای دشمن است. و دشمن از آنجا که باطل است، مستحق قتل نیز است. کشتار و سرکوب مردم برای طالبان خیلی سادهتر شده است، زیرا هم اسلحه دارند و هم به راحتی میتوانند با صدور حکم رسمی، از مخالفان انسانیتزدایی کنند.
از سوی دوم، طالبان بهشدت بنیادگرا اند. منظور از بنیادگرایی در اینجا این است که طالبان در پی احیای حکومت نبوی و خلفای راشدین است. از نظر این گروه، بشر در جهالت بهسر میبرند. دموکراسی و حقوق بشر و احترام به سبک زندگی متنوع همه مظاهر این جهالت مدرن است. مردم افغانستان نیز طی بیست سال گذشته در این جهالت گرفتار شدهاند. اکنون که طالبان قدرت را بدست گرفتهاند، خود را موظف و محق به نجات مردم از این جهل میدانند. اما در جهانی که ما زندگی میکنیم، احیای حکومت نبوی ناممکن است. نه به لحاظ اقتصادی، نه به لحاظ شیوهی حکومترانی و نه به لحاظ نظم بینالمللی. قطع کردن دست دزد و سنگسار کردن و قصاص کردن و… هیچ کدام با عقل عرفی بشر امروز سازگاری ندارد. این تناقض طالبان را خشمگین میکند. طالبان نمیتوانند با گفتوگو جامعه و جهان را قناعت دهند که مدل حکومتداری شان درست و مشروع است. از همینرو، با اعمال خشونت میخواهند حقانیت خود را به اثبات برسانند.
از سوی سوم، طالبان فاقد اقتدار اند. این گروه فقط قدرت را بدست گرفتهاند، آن هم با اعمال خشونت تمامعیار. طالبان در بیست سال از هیچ جنایتی در راستای تحقق اهداف خود ابا نکردند. بنابراین، این گروه فاقد اقتداری که لازمهی حکومتکردن است، میباشد. اقتدار یک حکومت ریشه در پذیرش ذهنی حکومتشوندگان دارد و بالمقابل این پذیرش ذهنی نتیجهی عملکرد حکومتکنندگان است. عملکرد طالبان از بدو ظهور تا اکنون، نه تنها منتج به اقتدار نشده است بلکه بهجای آن ترس و وحشت در ذهن و روان جامعه کاشته است. طالبان از آنجا که نزد مردم محبوبیت ندارند، یعنی اقتدار ندارند، خشمگین اند. از همینرو، دست به خشونت میزنند تا هم خشم خود را فروبنشانند و هم قدرت را حفظ کنند.
از سوی چهارم، طالبان دچار عقدهی حقارت اند. اسلام سیاسی و طالبان بهعنوان یکی از نمایندگان آن که دم از یوتوپیای عصر طلایی اسلام میزنند، در برابر قدرت اقتصادی و سیاسی و علمی غرب احساس حقارت میکنند. و حقارت آنها را خشمگین میکند. به لحاظ روانشناسی اجتماعی، کسانی که اعتماد به نفس دارند، دست به خشونت نمیزنند بلکه خشونت از کسانی سر میزند که خود را حقیر احساس میکنند. حقیران که خشمگین اند، با ابزار خشونت حرف خود را به کرسی مینشانند. اینکه انعامالله سمنگانی قصاص/کشتن یک مرد در فراه را به مدافعین حقوق بشر تبریک میگوید، ریشه در عقدهی حقارتی دارد که اسلامگرایان سیاسی از آن رنج میبرند.
بنابراین، طالبان با سنگسار و قصاص و شلاق و توهین و سرکوب و سلاخی خشم خود را تخلیه میکنند. اصلاح و فسادزدایی از جامعه و سرکوب باغیان و داعشیان بهانه است تا بتوانند شهوت خشم خود را ارضا کنند. توماس مرتون در کتاب «حکمت مردان صحرا» میگوید: «اگر در مقام اصلاح دیگری، دستخوش خشم و غضب شوی، شهوت خودت را ارضا کردهای.» نیروهای طالبان که از بدو ظهور تا اکنون با خشم و خشونت هویت خود را برساختهاند، نمیتوانند خود را کنترل کنند. امروز که به زعم طالبان، نیروهای اشغالگر/کفار کشور را ترک کردهاند، طالبان بهانههای دیگری را برای فروکش کردن آتش خشم خود میتراشند.