یکی از مشکلات بنیادی و اساسی که زنان افغانستان در بیست سال گذشته با آن روبرو بودند، تسلط بیچون و چرای مردان بر منابعقدرت، ثروت و منزلت اجتماعی بود. سالیان متمادی، تمام مجراهای اصلی و حتا فرعی دستیابی به ثروت مادی و کسب جایگاه سیاسی-اجتماعی درخور توجه، خاستگاهها و حوزههای قراردادی و تعریف شده توسط مردان بودهاند و یکهتازی بیقید و شرط مردان در این جولانگاه بدیهی است که تبعات و تاثیرات منفی و مخرب خاص خود را بر نیمی از تعریف اجتماعی که زنان هستند، گذاشته است. در این نوشتار به چند نمونه از این آسیبها تمرکز صورت گرفته است.
نادیده گرفتن انگارههای ذهنی زنان و تحمیل الگوهای مردانه
اگر بهگونهی مشخص، ترم زمانی پسا ۲۰۰۱ را بهعنوان یک نمونهی تاریخی در نظر بگیریم، واقع امر این است که در دو دههی گذشته نگاه فرودست و تقلیلگرایانه به زن هرچند اکت خارجیپسندِ مُد روز نبود و بیشتر مردان قدرت و سیاست تلاش داشتند ویترینی مورد پسند خارجیها به ویژه ایالات متحده و همکارانش در افغانستان را به نمایش بگذارند، اما به لحاظ تاریخی و تربیتی در لایههای درونی و خصوصی خود با این اکت ناسازگار بودند و برآیند این دو انگاری، همانا تجلیلهای سمبولیک از زنان و تفویذ نقشهای سیاسی-اداری به آنان بدون صلاحیتهای برابر و متعارفی بود که مردان از آن بهرهمند بودند. به بیان دیگر هرم مردانه قدرت و سیاست در ظاهر سعی بر آن داشت که به جامعه جهانی نشان دهد افغانستانِ امروز، نقش و جایگاه زنان را در تمام عرصههای عمومی نه تنها به رسمیت میشناسد که برای تحکیم این جایگاه تلاش به خرج میدهد و متعهد است. اما درون مایهی هنجاری سنتی و ساختارهای داخلی همواره برخلاف جهت نمایش ظاهری در حرکت بود. تبعیض بین فرزندان پسر و دختر و نادیده گرفتن انگارههای ذهنی دختران از بستر خانوادهها آغاز و تا هنگامی که زن بر مسند قدرت تکیه میزد، ادامه مییافت. یعنی طرز تفکر، دیدگاهها، الگوهای ذهنی و خیالپردازیهای فرزند پسر دانسته و نادانسته بیش از فرزند دختر اهمیت داشت و مورد توجه بود تا زمانی که همین دختر با سعی و تلاش چند برابر در مسیری بسا مشقتبار، به جایگاه وزیر یا رییس یا نماینده مجلس و امثالهم دست مییافت. در آن جایگاه نیز در مقایسه با همکاران و همطرازان مرد خود، سهم کمتری از قدرت دریافت مینمود و کمتر جدی گرفته میشد و طبیعتاً تاثیرگزاری دسته دومی و به مراتب کمتری داشت. البته این دیدگاه بیان وضعیت سیاسی اجتماعی مسلط در دو دهه گذشته است و شامل موارد استثناء و تعداد انگشتشماری از زنان که وضعیت متفاوتی داشتند، نمیگردد.
تغییر جنسیت فرهنگی
تغییر جنسیت فرهنگى به مفهوم ستیزندگی زن بر علیه جنسیت و کاراکتر فرهنگی – اجتماعی خویش است که دو سویه دارد. یکی سویهی خودآگاهانه آن، یعنى زن در انواع نقش آفرینیهای خویش از جمله سیاستمدار، فعال اجتماعى، استاد دانشگاه، حقوقدان، تجارتپیشه و… یا حتا زن خانهدار به عمد و از روى آگاهى دچار تغییر جنسیت شده است. این تغییر بیش از آن که متکی بر درک و دریافت زنانه و استوار بر تفکر و جهانبینی او باشد، مبتنی بر دگردیسی جنسیتی و در قید هژمونى پدرسالارى و نیز در خدمت دستیابى به اهدافى برساخته و از پیش کدگزارى شده در برابر جنسیت خود است. نمونهی بارز این سویه در حال حاضر زنانی هستند که با وصف آگاهی از ستم پیشهگی طالبان و محرومیتهایی که برای زنان افغانستان به میان آوردهاند، برای منافع کوتاهمدت اقتصادی یا سیاسی، تبدیل به لابیگران طالبان شده و از عملکرد زنستیزانه و دیکتاتورمآبانه این گروه نزد جهانیان قباحتزدایی مینمایند.
سویهى دوم ماجرا، تغییر جنسیت ناخودآگاه است. در این شکلِ تغییر جنسیت، زن بدون این که بداند و آگاهانه انتخاب کرده باشد، به دلیل تسلط ادبیات و کارکرد گفتمان مردانه در نهاد خانواده و اجتماع، مبتلا به تغییر جنسیت فرهنگى شده است و با جنسیت و همجنسان خود کمتر از مردان سازگاری دارد.
در سرزمینهایی که وابستهگی سیاسی و به خصوص اقتصادی به منابع بیرونی و خارجی جزو ناگزیریها است، قسمتی از شکلگیری و انسجام افکار و برنامهریزی و هدفگذاریها در خدمت همان پایگاههای بیرونی است. در این کشورها، زنانی که بر ضد جنسیت خود عمل میکنند وضعیت پیچیدهتری دارند از آن لحاظ که این زنان در فعالترین شکل ممکن به بازیگران دسته چندمی در برابر مردان تقلیلمییابند. یعنی هدفگذاریها اول به ذهنیتهای مردانهی وابسته انتقال مییابد و آنجا کُدگذاری میشود و آنگاه کارگزاران داخلی دست به کار شده و نمونههای تغییر جنسیت داده و آمادهی اجرای هدفها را با قیمتی بسا ناچیز شناسایی کرده و با نامها و عناوین شیک و قالبی در بستهبندیهای پر رنگ و لعاب به خورد بدنهی اجتماعی زنان میدهند طوری که خود این زنان هم دچار از خود بیگانهگی معرفتی میگردند و باورشان میشود هر آنچه انجام میدهند برای صیانت و پاس داشت از زنانهگی و زن است.
دنباله روی و بیعتهای مکرر با صاحبان قدرت مردانه
یکی از صدمات جدی ناشی از غیر مهم انگاشتن کارآیی و اثربخشی زنان توسط مردان در بستر سیاسی-فرهنگی، که برآیند آن تا امروز نیز در رفتار سیاسی اجتماعی اکثریت زنان افغانستان به وضوح مشاهده میشود، دنبالهروی و بیعتهای مداوم و مکرر زنان با اصحاب قدرت، یعنی مردان بود. صدمهای که این مقوله در مختصات زیست سیاسی زنان افغانستان وارد نمود، عدم کنشگری معنادار و غیروابستهی زنان بود. زنان غالباً به دلیل احاطهی مردان بر تمام زوایای قدرت و عدم هماهنگی و یک صدایی در بین خود، چارهای نمیدیدند جز اینکه خود را به بنگاههای قدرت مذکر پیوند بزنند و این پیوند بدون همراهی و همنوایی با سیاستگزاریهای مردانه، میسر و ممکن نبود. به همین جهت بسیاری از زنان از بستر جنسیتی خود جدا شده و وارد چرخهی ادبیات و عملکرد مردانه میشدند که دغدغهاش برابری جنسیتی و تحقق عدالت اجتماعی برای زن نبود.
عدم نقش آفرینی و تاثیرگزاری در تولید متن و ادبیات زنانه
برای تلطیف فضای گفتمان مردانهی افغانستان، بهویژه در حوزه سیاست و فرهنگ، نیاز به توجه جدی و تمرکز هدفمند روی تولید متن با ادبیات زنانه نیاز بود تا سویههای انکار شده و به حاشیه رفته چهارچوب ذهنی و ساختاری زنان مجال بیشتری برای بروز و شناسایی جهت تعامل دو جانبه اجتماعی بین دو جنس بیابد و نیز بر کارکرد نهادها و ساختارهای پسا ۲۰۰۱ تاثیر بگذارد. در این مورد هم زنان از اقبال چندانی برخوردار نبودند و هیچ جدیت زمانمند و معطوف به هدف به میان نیامد که شاید برخی دلایل آن پایین بودن سطح سواد عمومی و غیرضروری پنداری تولید متن از جانب زنان بود. علاوه بر این عدم موجودیت فضای تشویق و ترغیب و رغبت و رقابت به منظور حمایت از تولید متن و محتوای زنانه باعث شد ادبیات سیاسی فرهنگی جولانگاه یکهتازی مردان باقی بماند و مردان گزارهها و انگارههای ذهنی خود را در قالب تئوریها و فرضیههای بیرقیب یا کم رقیب، تبدیل به قوانین نوشته شده برای حیات سیاسی اجتماعی زنان نمایند.
چنانچه مینماید در حال حاضر با تسلط طالبان بر افغانستان، دایرهی زیست سیاسی اجتماعی زنان بیش از هر دوره و زمان دیگری جز حاکمیت دور اول طالبان، دچار فرسایش، دشواری و بیمفهومی گردیده است. پس از بالا بردن پرچم امارت اسلامی بر فراز ارگ ریاست جمهوری در کابل، طالبان خصومت و بیگانهپنداری کمنظیری را نسبت به ماهیت وجودی زنان به نمایش گذاشتهاند. هر نشانه کلامی و رفتاری که فاعلیت زنان را بروز دهد، برای طالبان غیرقابل فهم و نیز غیرقابل تحمل و مدارا است. آنها حاکمان و تصمیمگیرندگان بلامنازع سیاسی هستند و بر تمام حوزههای حیات اجتماعی و در برخی موارد زندگی شخصی زنان احاطه دارند. بیشترین تلاش این گروه از زمان روی کار آمدنش ستیزه با زنان و وضع محدودیتهای بیشتر برای سلب ارادهی آزاد و خاموش نمودن صدای مطالبهگری زنان است. پر واضح است که در تمام این مدت زنان بهترین گروگانهای طالبان برای معامله و همچنین جدیترین نیروی اجتماعی و مانع اصلی در برابر خودکامگی و زورگویی این گروه بودهاند. حال که تلاش فزایندهای برای حذف زنان از زندگی عمومی جریان دارد، لذا انتظار بر این است تا جامعه زنان افغانستان در داخل و خارج از کشور کاستیها و نواقص فکری و کارکردی خود در طول تاریخ و بهطور خاص بیست سال گذشته را مورد بازنگری و خودانتقادی قرار دهند و برای تغییر وضعیت و جایگاه تاریخی شکنندهی خویش، با در نظر گرفتن اصل پذیرش اشتباهات گذشته، اتحاد و انسجام و مسئولیتپذیری چارهای اساسی بیاندیشند تا تبدیل به کنشگر سیاسی-اجتماعی تاثیرگذار، تصمیمگیرنده، سهامدار و نه دنبالهرو گردند و قادر باشند جای پای خویش را در گفتمان سیاسی که تا کنون حوزهی اختصاصی مردان بوده، مشخص و محکم نمایند. یادمان باشد شجاعت و فداکاری زنان و دخترانی که با قبول سنگینترین هزینهها و با دست خالی در برابر سیاستهای سرکوبگرایانهی طالبان ایستادهاند، در دور میزهای ائتلاف و مذاکرات مردانه مصادره نگردد و توسط گروهی از همجنسان خودشان عادیسازی نشود و یا امتیاز آن به افراد منفعتطلب واگذار نگردد.