اثر: جنز راست/ فلیکر

وقتی تحقیرشدگان حاکم شهر می‌شوند

ش. نگران

[یادداشت روزنامه اطلاعات روز: اطلاعات روز دیدگاه‌های مختلف در مورد مسائل گوناگون جامعه‌ی افغانستان را بازتاب می‌دهد. این دیدگاه‌ها لزوما منعکس‌کننده‌ی نظر و موضع اطلاعات روز و گردانندگان آن نیستند. اطلاعات روز فقط مجالی برای بیان دیدگاه‌ها فراهم می‌کند و درباره‌ی دیدگاه‌های وارده نفیا و اثباتا موضع‌گیری نمی‌کند. تمام دیدگاه‌های بیان‌شده در مقالات و یادداشت‌ها و صحت و سقم ادعاهای مطرح‌شده به خود نویسندگان مربوط است. اطلاعات روز از نقد دیدگاه‌های منتشر شده در بخش مقالات وارده نیز استقبال می‌کند.]

طالبان زنان را رسما از حق آموزش به‌صورت مطلق محروم کردند. وزارت تحصیلات عالی این گروه در فرمانی به دانشگاه‌های دولتی و خصوصی نوشته است که براساس تصمیم کابینه‌ی این گروه، تحصیل زنان ممنوع است و باید دانشگاه‌ها از تطبیق این فرمان به این وزارتخانه اطمینان دهند. این تصمیم برای بسیاری‌ها غیرقابل درک است. چرا این گروه تا این اندازه عزم خود را برای حذف زنان از زندگی جزم کرده‌اند؟ ترس آنان از زن از کجا می‌آید؟

برای این‌که بفهمیم چه‌گونه یک طالب با زن و زندگی سر ستیز و خصومت پیدا می‌کند، باید کلیت زندگی، سپهر اجتماعی و فرهنگی و بستری که طالب از کودکی تا بزرگ‌سالی در آن رشد می‌کند را مورد توجه قرار بدهیم. فرض کنید احمد پسر ۱۲ ساله است. او در خانه‌ای که پدر و مادر سهمی از آگاهی مدرن نبرده‌اند و احتمالا سواد خواندن و نوشتن نیز ندارند، به دنیا آمده است. پدر احمد همین که بتواند برای پسرش فرصتی فراهم کند که خط بنویسد و بخواند، مسائل دینی‌اش را تشخیص بدهد و خواندن قرآن بیاموزد، راضی است. برای این منظور او را در مدرسه‌ی شبانه‌روزی دینی می‌فرستد.

حال نگاهی بیندازیم به محیط تازه‌ای که احمد وارد آن شده است. مدارس دینی اغلب شبانه‌روزی اند و تأمین منابع مالی آن‌ها با تکیه بر فقه و شریعت به عهده‌ی مسلمانان گذاشته شده‌اند؛ سنت دیرپا و جاافتاده که عمر آن به صدها سال می‌رسد. در این مدارس، محیط آموزشی براساس سن و سطح آموزشی تفکیک نمی‌شود. احمد خودش باید چند نفری که حاضر اند با او هم‌اتاقی شوند را پیدا کند. محیط مدرسه جایی مقدس عنوان می‌شود که از هرگونه عیب و نقص و ناامنی بری است. انسان‌های خداجو در آن زندگی خود را صرف گسترش ارزش‌های اسلامی و عبادت خداوند می‌کنند و چیزی به‌نام خطا وجود ندارد. احمد کسانی را دور و برش می‌بیند که تجوید می‌خوانند. دایما با کلام خداوند محشورند و فقه و حدیث می‌آموزند و در انجام عبادات شان کوشایند؛ درست مانند ملای مسجد قریه‌ی‌شان که پیوسته از زبان خداوند و پیامبرش (پیامبر اسلام) حرف می‌زد.

زمان برای احمد ۱۲ ساله شگفتی‌های زیادی در آستین دارد. اولین آن مواجهه‌ی او با جوانی هفده هجده‌ساله است. شیخ جوان را در حال خودارضایی در گوشه‌ای از اتاق و درست در حالی‌که هیچ‌کسی در آن دور و بر نیست، می‌بیند. او یک گناهکار را دیده و به همین سبب اندکی دلهره و ترس وجودش را فرا می‌گیرد. چه کار کند؟ او را به مولوی گزارش بدهد؟ توبه کند؟ اگر کسی به سخنش باور نکرد چه؟ رسیدن به پاسخی ولو گنگ هم برای او روزها وقت می‌گیرد. تا آن هنگام او متوجه شده که بچه‌ها در اتاق‌های‌شان در مورد مسائل جنسی حرف می‌زنند. چیزهایی از خلال متون و مثال‌های صرف و نحو عربی خوانده‌اند که تحریک‌کننده است. همزمان با گذر زمان و آشنایی بیشتر احمد با محیط مدرسه، شبی شکم گرم هم‌اتاقی‌اش را در پشت خود احساس می‌کند. کسی خودش را به او نزدیک کرده و خوابیده است. احمد با ناراحتی او را به عقب می‌راند و با چشمانی باز می‌خوابد. فردایش، هم‌اتاقی احمد قبل از آن‌که او حرفی بزند، شروع می‌کند به توصیف احمد، اما به زبانی کج‌دار و سراسر جنسی. بقیه اما به‌جای این‌که او را ملامت کنند، با این هم‌اتاقی احمد هم‌سویی می‌کنند؛ همه چیز به شوخی می‌گذرد.

چند سال از آمدن احمد به این مدرسه می‌گذرد. او در این مدت به کرات آزار جنسی دیده و مشاهده کرده که جوانان به هر طریقی می‌کوشند امیال جنسی‌شان را برآورده کنند، اما در خلال آن چیزی دیگری را نیز فراگرفته است: این گناه شرم‌آور باید در خاموشی و خفای مطلق انجام شود. نباید محیطی مقدس دچار بدنامی شود و مهم‌تر از این، ترس از تنبیه و عقوبت، چه آزارگر و چه قربانی را به سکوت و فراموشی فرا می‌خواند.

احمد اکنون یک جوان بالغ است. امیال جنسی‌اش سرریز کرده و علاوه بر آن اشتیاق آتشینی که حتا تصور روشنی از چیستی و چرایی آن ندارد، در وجودش خانه کرده است. او در این مدت، با شیطان و برنامه‌هایش آشنا شده است. شیطان از همان آغاز، کمر به نابودی انسان بسته است و بهترین منفذ برای به گناه کشاندن انسان (که منظور مردان است) را دریافته. وسوسه‌ پیوسته‌ی انسان و تقویت بی‌امان امیال جنسی انسان را در دستور کار خود قرار داده است. ابزارهای شیطان بسیارند و مهم‌ترین آن، آن‌طوری که احمد به تجربه هم دریافته، زن است. وقتی احمد دختری را می‌بیند، نمی‌تواند به او فکر نکند. او بارها در دام وسوسه‌ی شیطان افتاده است و دچار گناه شده است. ترس از عقوبت و ناکامی در مصاف شیطان، جان و روانش را آکنده از شرم و ناراحتی و پشیمانی و ترس از عذاب آخرت کرده است.

بسیاری از طالبان -باسوادترهای‌شان که عناوینی مثل قاری و حافظ و مولوی و شیخ را کسب کرده‌اند- هر کدام یک احمد اند.

از این منظر، برخورد خصمانه‌ی این گروه با زنان در تمام ابعاد زندگی، از حق کار و آموزش گرفته تا آزادی‌های فردی، جنبه‌های قابل تأمل روانشناختی دارد. بسیاری از آن‌ها و اساسا محیطی که در آن پرورش می‌یابند، به‌شمول محیط اجتماعی بیرون از مدارس دینی، انواع حقارت‌ها و کاستی‌ها را به تدریج بر آنان تحمیل می‌کند. به آنان پیش از آن‌که چون و چرایی در کار باشد، تفهیم می‌شود که بیرون از این محیط کفر مطلق جاری است و هر سخنی غیر از آنچه می‌شنوند، سزاوار رد و انکار است.

در نتیجه، از یک‌سو عناصر طالبان به‌خصوص حکام و قضات و شیوخ شان که در واقع هسته‌ی قدرت را در اختیار دارند از انواع آسیب‌های روانی رنج می‌برند و از جهتی دیگر به‌گونه‌ی روشمند انسداد تفکر و اندیشیدن را تا آن‌جا تمرین کرده‌اند که هر فکر و فرهنگی غیر از آن‌چیزی که خود شان ترسیم کرده‌اند را توطئه‌ای کفرآمیز می‌پندارند. زنان در این سپهر فکری به‌گونه‌ی تناقض‌آمیزی شر مجسم اند. از یک‌سو به حکم طبیعت و سنت دیرپای انسانی از آنان گریزی نمی‌توانند داشته باشند و از سوی دیگر، به حکم تجربه‌ی دردناک شخصی، نمی‌توانند آنان را بخشی از جامعه‌ی انسانی در نظر آورند. ندامحمد ندیم، سرپرست وزارت تحصیلات عالی طالبان روز چهارشنبه (۲۹ قوس) در دفاعیات مجازی‌اش از تصمیم اخیر این وزارتخانه و فرمان امیر شان در توییتی نوشت: «این دستور پیامبر خداوند است که امر کرده به زنان اجازه ندهید به بهانه‌ی آموزش فحاشی کنند.»

چنانچه می‌بینید وزیر تحصیلات عالی طالبان که عنوان شیخ‌الحدیث را هم بر دوشش می‌کشد، یقین دارد که زنان به بهانه‌ی آموزش فحاشی می‌کنند. این فحاشی اما پیش از آن‌که در رفتار و کردار زنان نمود پیدا کند، زاده‌ی ذهن بیمار و گرسنه‌ی شیوخی است که عمری را در خفت و خواری و جهالت با غریزه‌های‌شان جنگیده‌اند و هربار به‌صورت مفتضحانه‌ای در هم شکسته‌اند. تبدیل نتوانستن به نخواستن خاص گروه‌های بنیادگرای مانند طالبان است. آنان نمی‌‎توانند نگاه غیرجنسی به زنان و دختران مردم داشته باشند، لذا از اساس حضور و مشارکت معنادار زنان در حوزه‌ی عمومی را تا آن‌جا که بتوانند نفی می‌کنند.

برخلاف بسیاری تصور می‌کنم خصومت بی‌انتهای طالبان با زنان ربط وثیقی با برنامه‌های آشکارا سلطه‌جویانه‌ی‌شان در داخل یا باج‌گیری‌شان از جامعه‌ی جهانی ندارد، بلکه برعکس، این تصمیم از حقارت و خفت شخصیتی‌شان ناشی می‌شود. البته آنان سپس می‌توانند بر آن لباس‌های رنگارنگی بپوشانند، از جمله شبیه آنچه که مقامات طالبان غیراسلامی بودن محیط‌های دانشگاهی می‌گویند؛ اما حنای گروهی که به تجاوز بر حیوانات و نگهداشتن پسرهای نوجوان در میان صفوف‌شان معروف اند، برای مردم رنگی ندارد.