فرمان هبتالله آخوندزاده و تصمیم کابینهی گروه طالبان مبنی بر ممنوعیت آموزش در تمام مقاطع تحصیلی برای دختران، خشم و نارضایتی بیپیشینهای را برانگیخته است. دختران از ننگرهار تا تخار و از بامیان و هرات و کابل، یکصدا در برابر فرمان کسی که خود را در مخیلهاش حاکم شرعی افغانستان میپندارد و سخنانش را هموزن سخنان پیامبر اسلام میداند، ایستادند. بدون شک چنین مقاومت و مخالفتی برای کسی که گمان میبرد از زبان خداوند سخن میگوید و به تبع آن هیچکسی نباید در برابرش زبان به اعتراض و مخالفت بگشاید، حیرتآور و ترساننده است.
هبتالله و پیروانش، برای پیشگیری از مخالفت شدید در برابر این فرمان، برنامهریزی کرده بودند. در ابتدا برای جلوگیری از هرنوع مخالفت درونی، در این فرمان تصریح شد که چنین دستوری «براساس تصمیم کابینهی طالبان» که لایهها و گروههای متفاوت این گروه را نمایندگی میکند، گرفته شده است. سپس، برای جلوگیری از مخالفتهای جهانی، قید «تا امر ثانی» را در آن گنجاندند که نشان بدهند این تصمیم قطعی و دایمی نیست. داکتر حنیف وردک، از مقامات این گروه که در دفتر طالبان در دوحه مستقر است، مسئولیت اقناع جامعهی جهانی را به عهده گرفت. او در توییتهایی سعی کرد این قید را تشریح کند. او نوشت: «تصمیم تأخیر در پروسهی تحصیلی دختران به هیچ صورت قطعی نمیباشد، بلکه موقتی است. هموطنان گرامی مطمئن باشند که پس از اصلاح سیستم تحصیلی و ایجاد یک فضای مناسب، همهی مکاتب و پوهنتونها دوباره بهروی دختران بازگشایی خواهند شد.»
وزیر تحصیلات عالی این گروه به نظر میرسید مسئولیت مدیریت وضعیت واکنشها در داخل کشور را به عهده دارد. مولوی ندامحمد ندیم ضمن بهکار بردن جملات سخیفی مانند «زنان کشتزار مردان اند» یا «هیچ حدیثی که آموختن علوم عصری را بر زنان روا بدارد»، وجود ندارد، در نهایت با حضور در دستگاه پروپاگندای تصویری این گروه (رادیو تلویزیون افغانستان) چهار علت را دلیل این تصمیم عنوان کرد: عدم رعایت حجاب از سوی دانشجویان، رفتوآمد از یک ولایت به ولایت دیگر (سفر بدون محرم)، برنامه درسی غیرقانونی و وجود رشتههایی که عزت زنان را مخدوش میکند. عجیب اینکه او رشتههایی مانند مهندسی و زراعت را در زمره رشتههایی که زنان به آن نیازی ندارند، عنوان کرد. آنان سپس از ملاهای مساجد خواستند که در حمایت از فرمان حاکم طالبان، مردم را از اعتراض باز بدارند.
دیکتاتورها از آن جایی که به درستی از نادرستی افکار و فرامینشان و نارضایتی عمیق مردم آگاهند، هرگز به تمهیدات نرم بسنده نمیکنند. به همین خاطر بدنهی نظامی طالبان آماده شد تا با ضرب شمشیر این فرمان را پیاده کند. در نوارهای صوتی افشاشده در فضای مجازی دریافتیم که این گروه بیش از هزار و ۲۰۰ جنگجوی مسلح را صرفا در ۱۲ حوزهی امنیتی کابل مستقر کردند تا جلوی هرنوع اعتراض و شورش را بگیرند. در مقابل هر دانشگاه، از دولتی تا خصوصی و از کابل تا سایر ولایات، نفربرهای زرهی و تکتیراندازان این گروه مستقر شدند تا جلوی ورود احتمالی دختران به دانشگاهها را بگیرند. وزارت امر به معروف این گروه، مأمور نظارت از تطبیق فرمان رهبر طالبان شد.
علیرغم تمام این تمهیدات سخت و نرم، اعتراض به این تصمیم خشماگین و صریح بود. زنان و دختران خطر بازداشت و شکنجه بدست گروهی که روزگاری جرج بوش آن را تروریستی خوانده بود را به جان خریدند و به خیابان آمدند. پنج دختر دانشجو در کابل بازداشت شدند. در تخار، دختران با روبند و حجاب کامل به خیابان آمدند و شعار «مرگ بر طالبان» سر دادند. زنان نترس تصویر ملا هبتالله را آتش زدند، از آن ویدیو گرفتند و در شبکههای مجازی منتشر کردند. «گروه مشعل» با پوشش چادری ترانه خواندند و زنان را به مبارزه و ایستادگی دعوت کردند. موجی از استعفای استادان دانشگاهها به راه افتاد، تا اکنون دستکم ۷۰ استاد دانشگاه از درس و آموزش (همکاری با دولت طالبان) خودداری کردهاند. دانشجویان پسر در اقدامی تحسینبرانگیز از دانشگاه پولیتخنیک شروع تا دانشگاه بلخ و بسیاری از دانشگاههای دیگر، حضور در صحنهی آزمون و صنف درسی را تحریم کردند. حتا آنانی که به قول خود شان برای اطاعت از رهبری طالبان واسکت انتحاری میپوشیدند نیز نتوانستند از بیان مخالفت خود با این تصمیم وحشیانه و خفتبار خودداری کنند. ملا هبتالله، ناگهان در میانهی یک معرکهی تمامعیار خودش را تنها حس کرد و تمام تدابیرش در برابر آتش خشم عمومی در چشم به هم زدنی آب شد.
کاریزمایی که رژیم تمامیتخواه طالبان کوشیده بود بر حول رهبر شان ترسیم کند، به یکباره فرو ریخت. برای رژیمهای تمامیتخواه، فرو ریختن کیش شخصیت رهبر شان، شنیدن پاسخ منفی از تودهی مردم، اعتراض به تصامیم رهبری رژیم و شکاف در یکدستی «رعیت» و حتا پیروان مسلح گروه و نهایتا نشانههای از فروریختن ترس مردم در برابر دیکتاتور، کابوسی هموزن مرگ و نابودی است. کسانی چون ملا هبتالله یا آیتالله خامنهای، بیش از آنکه از موشکهای بالستیک، خشم جامعهی جهانی یا کشتهشدن هزاران سرباز شان بترسند، از روزی میترسند که احساس کنند هالهی تقدسی که بر حول شخصیت خود کشیده بودند، فرو ریخته است. این توهینی است که خواب از چشم دیکتاتور میرباید و افکارش را آشفته میکند. این آشفتگی را میتوان در تحولات بعدیای که از فردای تصمیم منع تحصیل زنان به مرور رخ داد، رد گیری کرد. برخی خبرنگاران از قول منابع شان در قندهار گزارش کردهاند که هبتالله از ترس شورش داخلی به افراد قبیلهی خودش پناه برده است.
احتمالا هبتالله و پیروانش از خود میپرسند، چه شد که به یکباره گسترهی وسیعی از جغرافیای افغانستان، لایههای مختلف اجتماع -از سنتی تا محافظهکار و بنیادگرا و سکولار و نواندیش- به جمع معترضان تصمیم وحشیانهی او پیوستند؟ پاسخ این پرسش برای جامعهی معترض روشن است، اما آنچه که نباید از دیدنش غافل شویم، فرصتی است که در دل این خشم و ناامیدی خلق شده است و به همین سبب پرسش ما از خود میتواند این باشد که این همبستگی برای زدودن آلودگیِ بهنام طالب از افغانستان اولا قابل اعتنا هست یا نه و ثانیا، چهگونه میتوان آن را تداوم بخشید؟
این پرسش از آن جهت مهم است که بسیاری معتقدند خطا است که به عقبنشینی (احتمالی) طالبان از تصمیم رهبریشان در خصوص آموزش زنان دل خوش کنیم، چه که از نظر آنان و به درستی، مشکل اصلی این کشور، خودِ طالبان است. در یک نگاه آرمانگرایانهی مطلق و بریده از واقعیت، این سخنی درست است و نباید بازگشت از این تصمیم راه را بر کسب مشروعیت بینالمللی این گروه باز کند. اما آنچه که چنین فهم آرمانگرایانه را از وضعیت نادیده میگیرد، این است که تحول و تغییر تدریجی و آهسته است و شکست و ریخت یک نظم دیکتاتوری به آرامی و از خشتهای نه چندان محکمی که در بنای آن گنجانده شده، شروع میشود. حقیقت این است که بنیادگرایی، سلفیگری، سلطهی قومی، تمامیتخواهی قومی یا مذهبی، در بدنهی جامعه حامیان سرسخت و قابل اعتنایی دارند. از سوی دیگر، جامعه از فساد ۲۰ سالهی رهبران سیاسی و مدیران میانی حکومتهای پیشین، به ستوه آمده بود و هیچ اعتباری برای آنان قایل نیست. کنشگران سیاسی و مدنی نیز تا رسیدن به همبستگی و دیدگاه واحد بر سر آیندهی افغانستان و دریافتن راهکارهای مناسب برای پیگیری آن و اعتمادسازی در میان تودهی مردم، راه بسیاری دارد، دورتر از آنکه بتوان بهعنوان یک نیروی مؤثر بر سرش حساب کرد.
از این منظر برای گروههای که آرمان سیاسیشان هموار کردن مسیر برای یک افغانستان آزاد و دموکراتیک و باثبات و تحقق عدالت اجتماعی و جنسیتی است، امکان عملی برای دگرگونی کامل وضعیت سیاسی وجود ندارد. کسانی که به استفاده از فرصتها بهدلیل ترس از به تأخیر انداختن پیروزی کامل بر طالبان، روی خوش نشان نمیدهند، یا درمانده و آشفتهاند یا فاقد مسئولیت اخلاقی که در صورت دوم خود را صرفا وفادار به فریاد کردن «حقیقت» میبینند و از میدان مبارزه برای همیشه خداحافظی کردهاند. اما کسانی که ایستادگی علیه طالبان را یک مسئولیت اخلاقی و یک آرمان سیاسی میبینند، به اصول مبارزه و جنگ نیز وفادارند و از آن غافل نمیشوند. مبارزهی ما از این منظر دو وجه دارد، اولی شناسایی رگههایی که میتواند به گردهم آوردن تودهی عظیمی از مردم از جغرافیا و اقوام و افکار مختلف در برابر یک دشمن مشترک، کمک کند. دومی، استفادهی هوشمندانه از فرصتها برای در هم شکستن صفوف آن دشمن مشترک و ساقط کردن اعتبارش حتا در میان پیروانش.
در مبارزهی پیشروانهی زنان و دختران افغانستان، به سادگی دیدیم که رسیدن به هر دو مورد، ممکن است.
نکتهی مهم دیگر این است که باید به نگاه مردسالارانه به وضعیت زنان در عمل پایان بدهیم. اخیرا بسیاری با بخشیدن از جیب حاتم، مدعی اند که نباید به آموزش تحت حاکمیت طالبان برای زنان بسنده کنیم چون چنین آموزشی از اساس گمراهکننده و تروریستپرور است. پیش از آنکه چنین فکری را بلند فریاد کنیم، باید یکبار این محدودیت و رفع آن را از نظر دخترانی ببینیم که هماکنون بار شان را بستهاند تا با ناامیدی و درماندگی به خانههایشان برگردند. بازگشایی مکاتب و آموزشگاهها و دانشگاهها برای دختران، یک اقدام و ضرورت فوری برای جلوگیری از بحران و فاجعهی انسانی تمامعیار است. برای دختری که هماکنون و پس از پنج سال تحصیل، چون «هیچِ بزرگ» به خانه برمیگردد، فضایی برای امید بستن به آیندهای که مشخص نیست چه زمان خواهد آمد، هیچ اهمیتی ندارد. زمان برای این دختران با سرعت نور در گذر است و هر ساعتی که میگذرد، آنان مایلها از یک زندگی حداقلی انسانی فاصله میگیرند و در چاه بدبختی و سیهروزی عمیقتر فرو میروند. فراموش نکنیم، اولویت رفع ممنوعیت تحصیل زنان است و این اولین قدم برای ایجاد همبستگی ملی و اولین اقدام جدی برای شکستن امارت دیکتاتور است.