زنانگی در فیلم «اسامه»

تقلای دختر پسرانه‌پوش برای بقا | نویسنده: ش.ش

اسامه، فیلمی از صدیق برمک، کارگردان افغانستانی ساخته‌ی سال ۲۰۰۳ میلادی است. این فیلم براساس داستان زندگی دختربچه‌ای است که برای بقا مبارزه می‌کند. او مجبور می‌شود با لباس و ظاهر یک پسر وارد اجتماع شود. داستان فیلم در زمان حاکمیت اول طالبان می‌گذرد. خالق اسامه در مورد فیلم خود گفته است: «اسامه یک تراژدی واقعی در دورانی است که هیچ‌کس حق تصمیم‌گیری برای خود نداشته‌ است.»

در تحلیل حاضر سعی بر این است تا مقوله‌ی «زنانگی femineity» در فیلم واکاوی شود. در تعریف جامعه‌شناختی؛ زنانگی به مجموعه‌ای از ویژگی‌ها، رفتارها و نقش‌هایی که به‌طور کلی با زنان و دختران مرتبط است، گفته می‌شود. صفاتی که به‌عنوان زنانه ذکر می‌شوند شامل ملایمت، همدلی، فروتنی و حساسیت است. اگرچه صفات مرتبط با زنانگی در جوامع و افراد متفاوت است و تحت تأثیر عوامل مختلف اجتماعی و فرهنگی قرار دارند *.

مقوله‌ی زنانگی در ده سکانس از فیلم تحلیل شده ‌است‌. در نخست ماجرای هر سکانس به‌صورت مختصر نقل و بعد تحلیل سکانس در پی آن آمده‌ است.

نکته: اسامه هم نام فیلم و هم نام دختربچه‌ای است که عهده‌دار نقش اول است.

سکانس اول؛ دراکولا وارد می‌شود!

پسر اسپندی که بعدها همدم اسامه می‌شود‌، اصرار دارد تا اسامه و مادرش را اسپند کند. تقلای اسامه و مادرش برای رهایی از شر اسپندی آشکار است. در ‌زمینه‌ی فیلم ما ویرانه‌‌های کابل را می‌بینیم. کارگردان از این صحنه پلان باز می‌گیرد و به نوعی حجم ویرانی و به‌هم‌گسیختگی کابلِ دهه نود را به ما نشان می‌دهد. تمام این جریانات را کارگردان از دوربین خبرنگار خارجی به مخاطب نشان می‌دهد. ما پسر اسپندی را می‌بینیم که جلوی دوربین خبرنگار خارجی عبارات رکیک و حاوی مضامین جنسی را تکرار می‌کند و از خبرنگار پول طلب می‌کند.

صحنه‌ی آغازین  فیلم  پر حادثه و در عین حال شلوغ است. اسامه و مادرش کاملا شخصیت‌های منفعل و تحت ستم نشان داده‌ می‌شود. با آن‌که پسر اسپندی پسربچه‌ای بیش نیست ولی بازهم زنانگی دختر و مادر مانع از این می‌شود که پسر اسپندی را از جلوی راه‌شان بردارند. پسر اسپندی اصرار می‌کند که آماده است آن‌ها را مجانی اسپند کند. به نوعی می‌خواهد مطالبه‌گری جنسی کند، ولی با مقاومت اسامه و مادرش روبه‌رو می‌شود. پسربچه‌ای مثل او در فرایند اجتماعی شدن از بزرگ‌سالان‌ یاد گرفته است که زنان در موقعیت آسیب‌پذیر‌ و هرج‌ومرج، طعمه‌های جذابی برای شکار‌ هستند. از لحاط ساختاری جامعه نوعی صورت‌بندی شده‌ است که زنان هیچ جسارتی در برابر مردان از خود نشان نمی‌دهند. این را ما خیلی خوب در فیلم مشاهده می‌کنیم. این ورود کارگردان به داستان، قدرتمند و واضح است. عملکرد پسر اسپندی و نوع شخصیت‌پردازیی که از او در فیلم ارائه شده ‌است مدل مردانی است که فمینیست‌ها آن‌ها را شر مطلق می‌دانند.

این‌که یک پسربچه‌ای اسپندی بتواند برای زن سالخورده‌ی مثل او مانع‌سازی کند، برای مخاطب افغانستانی قابل فهم است. کما این‌که از قبل ذهنیت ضعیف انگارگی زنان در جامعه ریشه دوانده و به یک امر بدیهی تبدیل شده است. این صحنه از فیلم در واقع دو بُعد دارد و هر دو بعد آن قابل نقد است. اول: این صحنه می‌تواند نشانگر واقعیت جامعه باشد، به اين دليل که هرگونه دفاع و کنش برای وضع موجود از دست زنان سلب شده و آن‌ها باید مورد تمسخر و تحقیر آسیب‌پذیرترین قشر جامعه قرار بگیرند. از یک نظر می‌شود عملکرد پسر اسپندی را در ردیف موانع فرهنگی جای داد که در آن زنانگی همواره طعمه‌ی برای مردان پنداشته شده است. متلک پراندن یکی از شایع‌ترین مثال‌های تحقیر زنان اند‌. این متلک‌ها راست و مستقیم زنانگی زنان را نشانه می‌گیرند. چون در این رویکرد زن پیش از این‌که انسان محض پنداشته شود، موجودی در نظر گرفته می‌شود که آسیب‌پذیر و بی‌سرپناه و نیز لطیف و شکننده‌ است‌. پسر اسپندی با در نظر گرفتن همین موقعیت اسامه و مادرش است که دست به آزار آن‌ها می‌زند.

در بعد دوم می‌شود این صحنه را اغراق و زیاده‌روی کارگردان در ضعیف نشان دادن زنان عنوان کرد. و نیز می‌شود مدعی شد که شخصیت قهرمان تصنعی و ساختگی است که کارگردان آن را بیرون داده یا ساخته و پرداخته‌ی ذهن کارگردان است که در عمل هیچ نسخه‌ی واقعی در زندگی واقعی ندارد. بدیهی است که نمی‌توان چنین مدل زنی را که در مقابل پسربچه‌ای اسپندی چنین ضعیف و بی‌دست‌وپا است به همه زنان جامعه تعمیم داد و حکم کلی از آن صادر کرد. ولی تحقیر زنان و پس‌راندن آن‌ها در کنج خانه و نیز محروم کردن آن‌ها از اساسی‌ترین حقوق انسانی یکی از واقعیت‌های جاری جامعه‌ی دهه نود افغانستان است.

زنان چه در پوشش امارت و چه در پوشش حکومت‌های دموکرات، تبعیض، تحقیر و تملک مداوم را تجربه کرده‌اند‌. ما در این صحنه به وضوح می‌بینیم که زنان حتا با پوشش چادری که از طرف سنت‌گراها و گفتمان حاکم توصیه می‌شود در امان نيستند و زنانگی آن‌ها مورد تجاوز قرار می‌گیرند. جامعه‌شناسان آزار جنسی را عملی با ماهیت جنسی که در آن فرد یا افرادی با تعرض به شخصیت یک فرد، از طریق ارعاب خواستار دریافت التفات جنسی یا تحقیر جنسیتی با توسل به آزار کلامی می‌شوند، می‌دانند**. اگر این تعریف از آزار جنسی را در نظر داشته باشیم، به وضوح مشاهده می‌کنیم که همه‌ی این عناصر نشانگر آزار جنسی در این صحنه‌ای از فیلم  مطابقت دارد. زنان در این موقعیت هم از گفتمان حاکم و غالب رانده شده‌اند و هم در سطوح کوچک مورد تبعیض قرار می‌گیرند. در این معادله طالبان و پسر اسپندی یک طرف قضیه و زنان با تمام ضعف‌های‌شان در طرف دیگر قضیه قرار دارند. بدون شک این یک تقابل نابرابر، تبعیض‌زا و خفقان‌آور است.

سکانس دوم؛ اعتراض موجودات اغواگر

در سکانس دوم جمعیت زنان چادری‌پوش را می‌بینیم که دست به تظاهرات زده‌اند. آنان پلاک‌کاردهایی را با این شعارها باخود حمل می‌کنند: «ما سیاسی نیستیم، ما گرسنه هستیم، ما کار می‌خواهیم.» زنی در حالی‌که طفلی در آغوش دارد در میان مظاهره‌چیان دیده می‌شود‌. زنان کاملا پوشیده در چادری فریادهای بلندی سر می‌دهند. در همین حال از نقطه‌ای، موتورهای طالبان آشکار می‌شوند که برای سرکوب زنان معترض آمده‌اند. فیرهای هوای و بی‌هدف برای پراگنده کردن زنان آغاز می‌شود. آن‌ها همچنین برای سرکوب تظاهرات از آب‌پاش‌های قوی استفاده می‌کنند و زنان را به شکل کامل پراگنده می‌کنند. گویا در یک چشم به هم زدنی هرچه شعار و فریاد است دود می‌شود و به هوا می‌رود. در این میان طالبان چند زنی را دستگیر و با خودشان می‌برند، جریانات بعدی فیلم از سرنوشت زنان ربوده شده بعدها آشکار می‌شود.

این‌که تظاهراتی به چنین گسترد‌گی از طرف زنان آن‌هم در چنان اوضاع خفقان و سرکوب انجام شده باشد محل سؤال است. قراین و شواهد تاریخی نشان می‌دهد که در دوره‌ی اول حکومت طالبان حتا بیرون شدن زنان از خانه و رفت‌وآمد آن‌ها در شهر و کوچه و بازار امر نامعمول بوده و با متخلفان برخورد شدید صورت می‌گرفته ‌است. زنانگی در این ساختار سنتی یک پدیده‌ی درونی و در ستر و حجاب تعریف شده نه این‌که در خیابان بیاید و زنانگی‌شان را ابراز کنند. صحنه‌ی تقابل زنان مظاهره‌چی و سربازان طالبان نمادین و در عین حال دراماتیک کارگردانی شده ‌است.  

در این صحنه شاهد فروکاست حقوق زنان هستیم. در یک ساختار مردسالارانه‌ی مذهبی زنان از بعضی از حقوق مسلم شان چشم‌پوشی می‌کنند و برای حداقل‌‌ها مبارزه می‌کنند.‌ حتا کار و نان و تعلیم از آن‌ها دریغ شده ‌است، چه برسد به انتخاب پوشش و گشت‌وگذار. در حاکمیت‌های سرکوب‌گر و اسلام‌گرا، زن و بدن زن متعلق به چهاردیواری خانه است و هرگونه به نمایش گذاشتن آن در بیرون از این محدوده به نوعی با جواب سرسختانه‌ی مردسالاری پاسخ داده می‌شود. این باوری است که نظام‌های استبدادی و اسلام‌گرا نسبت به زنان دارند. در این صحنه هیچ گفت‌وگوی بین طالبان و زنان مظاهره‌چی ردوبدل نمی‌شود. در این سکانس زنان به‌عنوان امر مزاحم و مداخله‌گر در کار مردان قلمداد می‌شوند. حرکت آن‌ها به نوعی «پا از حد خود فراتر گذاشتن» تلقی می‌شود. این‌که عنصر گفت‌وگو میان زنان تحت ستم و ستمگر همواره بسته است، در این صحنه خیلی خوب نشان داده شده ‌است. یکی از جلوه‌های بارز زنانگی در این صحنه، زنی است که پسربچه‌ای را در آغوش دارد و در عین حال برای مطالبه‌گری حقوق‌اش آمده ‌است. دوربین به شکل معناداری روی این زن ثابت می‌ماند تا به مخاطب نشان دهد که زنان موانع و نقطه‌ ضعف‌های زیادی برای رسیدن به وضعیت مطلوب شان دارند. زنان با حفظ زنانگی‌شان که مراقبت، مادری و بچه‌داری است، بازهم به عرصه می‌آید تا حقوق شان را مطالبه کنند.

نمادهای جاگذاری‌شده‌ در این سکانس نظیر بچه‌ای در بغل، چادری، ترس و آسیب‌پذیری در نگاه اول خنثا به نظر می‌رسند ولی بعد متوجه می‌شویم که این نمادها قیمت آزادی و نان را برای زنان بالا می‌برد. خفقان به قدرت تمام در این صحنه حاضر است و بعد مخاطب با خود به این آمادگی ذهنی می‌رسد که زنان نباید تحمل شوند. و بعد ‌شلاق‌های طالبان کار را یک سره می‌کند. قدرت و صلابت طالبان در مهار اعتراض بسیار چشم‌گیر و خیره‌کننده است. آن‌ها به‌زعم خودشان آمده‌اند تا موجودات اغواگر، فریبنده، شیطانی و معصیت‌برانگیز را جمع کنند و این کار را با وحشت تمام‌عیار انجام می‌دهند.

سکانس سوم؛ زن-مادر-زنانگی

شفاخانه‌ای در کابل به‌دلیل نداشتن امکانات صحی و متأثر شدن از جنگ در حال بسته شدن است. در کنار این طالبان به‌دلیل حضور کارمندان زن در پی بسته کردن آن هستند. مادر اسامه در همین شفاخانه پرستار است و با اسامه می‌رود تا حقوق‌اش را از رییس شفاخانه مطالبه کند. طالبان به شفاخانه هجوم می‌برند و همه را اخراج می‌کنند و از جمله یک داکتر زن خارجی را به جرم این‌که کافر است با خودشان می‌برند. آن‌ها با خشونت‌ و تهدید این کار را انجام می‌دهند. بودن اسامه و مادرش همزمان می‌شود با هجوم طالبان در شفاخانه. مادر اسامه با مردی حرف می‌زند که پدر مریض‌اش بستری است. در همین حال طالبی سر می‌رسد و مرد را بی‌غیرت و بی‌ناموس گفته فحش می‌دهد؛ به این دلیل که با نامحرم صحبت می‌کند.

این صحنه هیچ پیچیدگی خاصی برای تحلیل ندارد کما این‌که ما با یک داستان معمولی و روزمره از حکومت سرکوب و خفقان روبه‌رو هستیم. آن‌ها آنچه را در مورد زنان باور دارند انجام می‌دهند؛ حذف و انکار زنان از عرصه‌ی عمومی و منزوی کردن آن‌ها در خانه‌های‌شان.

شاید این چند برداشت از فیلم را واقعی‌ترین صحنه عنوان کرد. تا آن‌جا که بیننده‌ی فیلم احساس می‌کند با یک فیلم مستند تاریخی روبه‌رو است. در این‌جا ما به وضوح می‌بینیم که چگونه اقلیت‌ھا و زنان در یک چوکات قضاوت می‌شوند و چگونه در دل واقعیت‌های اجتماعی خورد و خمیر می‌شوند. گفت‌وگوهایی که بین مادر اسامه و سرباز طالب ردوبدل می‌شود واقعیت عریان و بدون بازیگری و اکت را به مخاطب  القا می‌کند. گویا تکه‌ی واقعی از زندگی یک زن تحت حکومت طالبان را برداشته و به ما نشان می‌دهد. زبان طالب زبان فحش و دشنام، زبان تحقیر و ناچیز شمردن زنان است. این بستر اجتماعی توسط طالبان ساخته و پرداخته شده و این طالب است که چنین رویکردی را در برابر زنان هدایت، سازماندهی و آبیاری می‌کند.‌

برخورد دوگانه‌ی طالبان با زنان در این صحنه کاملا مشهود است. زنان مثل رمه‌ی گوسفند به هر طرف هل داده می‌شوند. در این سکانس مادر اسامه را می‌بینیم که کارگردان چهره‌ی قهرمانانه از او ترسیم می‌کند‌. او در حالی‌که کارش را از لحاظ حقوقی از دست داده و دیگر سمت رسمی ندارد ولی بازهم به تداوی بیماران می‌پردازد. با آن‌که می‌داند پول و معاشی در کار نیست ولی انگار غریزه‌ی مادرانه دست‌بردار نیست. صفاتی که به‌عنوان زنانه ذکر می‌شوند شامل ملایمت، همدلی، فروتنی و حساسیت است؛ اگرچه صفات مرتبط با زنانگی در جوامع و افراد متفاوت است و تحت تأثیر عوامل مختلف اجتماعی و فرهنگی قرار دارند.

این نشان می‌دهد که جامعه از مسیر زن به‌دنبال مادر است و از مسیر مادر به‌دنبال عاطفه و مراقبت. این‌جا زنانگی به نوعی سویه‌ی مثبت خودش را خیلی خوب نشان می‌دهد. در وضعیتی که مردانگی و سنت پدرسالار مصروف تخریب و ویرانی است، درست مقابل آن زنانگی است که عطوفت و مهربانی را به نمایش‌ می‌گذارد. ولی با تمام این‌ها، نقش مادر اسامه برای این‌که از شغل و کارش دفاع کند، خنثا است. شخصیت زنان در مقابل مردان طوری بازنمایی می‌شود که در آن زنان حیثیت مهره‌های شطرنج را دارند. این مردان معمولی در تبانی با طالبان است که این مهره‌ها را جابه‌جا می‌کند. هیچ گفت‌وگوی طویل و منطق‌محور در این صحنه‌ی حساس برقرار نمی‌شود. حتا کارگردان از این‌که مادر اسامه را در برابر طالب قرار بدهد و مادر حرفش را به طالب بزند هراس دارد.

مدام ما زنان را در درون چادری می‌بینیم که فقط صدای خفیف شان مشهود است. زنان آنقدر ضعیف به تصویر کشیده شده که حتا جسارت حرف زدن در برابر طالبان را ندارند. به همین دلیل ما هیچ گفت‌وگوی ثابت و دوجانبه‌ای را نمی‌بینیم‌ که بین زنان و طالبان برقرار باشد. طالبان حتا مانع حرف زدن زنان می‌شوند چون صدای زن را منبع گناه و فساد می‌دانند. این‌که زنان زیبایی و زنانگی‌شان را بروز بدهند، نظرگاهی است که فمینیست‌های زیادی در مورد آن حرف زده‌‎اند. جمعی از نظریه‌پردازان فمینیست‌ها دلبری و عشوه‌گری زنانه را به نوعی سرکوب کرده‌‌اند، با این استدلال که زنان با این ویژگی‌ها ابزار دست سرمایه‌داری و منبع برای ارضای غرایز جنسی مردان هستند. فمینیست‌های مارکسیست هرگونه ابزارسازی زن چه به‌عنوان منبع لذت جنسی و چه به‌عنوان نیروی استثمارشده را به‌شدت رد می‌کنند. ولی فمینیست‌های افراطی این را فراموش کرده‌اند که هرگونه خط نشان کشیدن در مورد زن بودن و زن نبودن ما را به استبداد و دگم‌اندیشی نسبت به زنان می‌رساند. از طرف دیگر، این‌که هرگونه صدا و حرکت زن شیطانی قلمداد شود و تحریک مردان را در پی داشته باشد، از باورهای دینی آب می‌خورد که به‌شدت زن‌ستیز هستند.

سکانس چهارم؛ «جنس ضعیف»

همه از شفاخانه به امر طالبان در حال خروج اند، دوربین از عقب کوتوله‌ای را نشان می‌دهد که لنگان لنگان در حال ترک شفاخانه است. این قطعه از فیلم خیلی هدفمند و معنادار است.‌ برای دست يافتن به پیام و رمز این صحنه لازم است این سؤال را مطرح کرد که چرا مرد معلول و لنگان هم‌ردیف و هم‌سطح با زنان نشان داده می‌شود؟ آیا مفهوم ضعف و درماندگی به زنانگی حواله داده شده‌ است؟ یا به عبارت دیگر، زنانگی و ضعف هر دو از یک جنس اند؟ از دید جامعه‌ی طالب‌پرور جواب هر دو سؤال بلی است. این صحنه به ما نشان می‌دهد که مردان با ضعف‌های خاص نظیر معلولیت و ناتوانی از دایره‌ی مردانگی خارج اند و در زمره‌ی مفهوم زنانگی قضاوت می‌شوند. به همین دلیل در اکثر قشربندی‌ای که انجام می‌شود زنان در کنار کودکان، سالمندان و معلولان نام گرفته می‌شوند. 

این‌که زنان هم‌ردیف افراد معلول و درمانده و نیز کودکان محسوب می‌شوند، در افغانستان بی‌ریشه نیست. در مواردی حتا مالکیت خصوصی آن‌ها به رسمیت شناخته نمی‌شوند چون به‌عنوان موجودات کامل و مصمم شناخته نمی‌شوند. تعبیر ناقص‌العقل در مورد زنان ریشه و پشتوانه‌ی سنتی دارد. حرف این است که در این‌جا کارگردان تعبیر ناقص‌العقل در مورد زنان را در کنار مفهوم ناقص‌‌العضو مردان می‌نشاند و همه در یک ردیف توسط طالبان قضاوت می‌شوند و بعد رانده. وقتی ویژگی‌های قدرت و تسلط به مردان حواله داده می‌شود زنانگی خودبه‌خود ضعیف قضاوت می‌شود. زنانگی همان نقطه ضعف زنان شمرده می‌شود و در مردان نقطه ضعف شان معلولیت آن‌ها است. این تصویری است که اسامه به ما می‌دهد و تا جایی در جامعه ریشه‌دار است.

سکانس پنجم؛ زنان در تملک مردان

مادر اسامه از یک پیرمرد مریض پرستاری می‌کند. پسر پیرمرد در راه برگشت به خانه مادر اسامه را همراهی می‌کند. مرد خودش را همسر مادر اسامه معرفی می‌کند تا مورد تعرض طالبان مبنی بر نداشتن محرم شرعی قرار نگیرد. همین مرد در چند جای مادر اسامه را همراهی می‌کند. مادر اسامه بیوه است و هیچ مردی یا پسری ندارد تا در رفت‌وبرگشت‌های روزمره محرم شرعی او باشد. زمانی که پدر این مرد می‌میرد دیگر بهانه‌ی نمی‌ماند تا مرد مادر اسامه را همراهی کند. یکی از گفت‌وگو‌های ناامیدکننده‌ای که مرد به مادر اسامه می‌زند، این است: «تو دیگه یک بچه پیدا کو! مه دیگه آمده نمی‌توانم.»

محرمیت این‌جا به نوعی شیء‌انگارگی زن را در ذهن تداعی می‌کند. حتا اتکای آن‌ها به مرد بیگانه در شرایطی که هیچ مردی در زندگی‌شان نیست؛ نه پدر، نه شوهر و نه برادر، نشان می‌دهد که زنان در سیستم مردسالاری به چه اندازه آسیب‌پذیر اند. این‌جا وجود زن بدون مردان تبدیل به یک امر عرضی و دومی تنزل پیدا می‌کند. بدون مرد (محرم) زنان به یک پدیده‌ی مشکل‌ساز و مسأله‌ساز تقلیل داده می‌شوند. یعنی حتا در رفت‌وآمدهای عادی و روزمره هم مردی در کنار زنان به‌عنوان محرم باشد تا از زنانگی آن‌ها حفاظت شود.

سلطه‌گری مردان و سلطه‌پذیری زنان در این‌جا خیلی خوب به تصویر کشیده شده‌‌ است. جامعه‌شناسان سلطه‌گری و سلطه‌پذیری (Dominance and submission) را این‌گونه تعریف می‌کنند: مجموعه‌ای از رفتارها، آداب‌ورسوم و اصولی که شامل تسلط یک شخص به شخص دیگر در بعد جنسی یا سبک زندگی‌اش باشد***. این‌جا از تسلط شخص به شخص یاد شده است، برای این‌که هژمونی طالبان نسبت به زنان را در چارچوب جامعه‌ی افغانستان تعریف کنیم لازم است دامنه‌ی تعریف از سلطه‌گری و سلطه‌پذیری را کمی فراخ‌تر کنیم. به این‌صورت که تحمیل رفتارها، آداب‌ورسوم و اصول یک گروه (طالبان) به یک گروه دیگر (زنان) در بعد جنسی یا سبک زندگی‌. سلطه‌پذیر در این‌جا مادر اسامه و اسامه است که در خانواده نه مردی (شوهر یا برادر) را با خود دارد و نه پسری. به همین علت محرمی هم نیست تا آن‌ها را در بیرون از خانه همراهی کند یا نان‌آور خانواده باشد. چون در این سیستم جایی برای کار زنان وجود ندارد‌.

مخاطب با تماشای این سکانس با خود می‌گوید، این مادر و دختر نمی‌توانند بدون مرد تاب بیاورند. چیدمان وقایع طوری است که زنان را به‌صورت تدریجی به سمت اضمحلال و فروپاشی مطلق سوق می‌دهند. چند نسل از خانواده که در آن مردان در پی جنگ‌های خانمانسوز داخلی از بین رفته‌اند. حالا زنان مانده‌اند تا در جنگ نابرابر با مردان سنتی و حاکمان مستبد و زن‌ستیز دوام بیاورند. یک جنگ اعلام نشده‌ای علیه زنان در زیر پوست جامعه جریان دارد. تن زن مایه‌ی فساد و فحشا است و این تن باید پشت دیوار‌های خانه حبس شود.

سکانس ششم؛ زنان علیه زنانگی

سه زن، اسامه، مادرش و مادربزرگش در حالی‌که نور لرزان و ضعیفی در شب روشن است، در خانه نشسته‌اند. بعد از این مادر اسامه نمی‌تواند کار کند. آن‌ها حتا بعد از این نمی‌توانند بیرون شوند. نان‌آوری نیست و آن‌ها باید چاره‌ای بی‌اندیشند. مادر اسامه شروع می‌کند به گریستن و شکایت از زندگی؛ از این‌که شوهر و برادرانش را در جنگ از دست داده ‌است. در جایی از زن بودن خود متنفر می‌شود و با گریه می‌گوید: کاش خدا زن را پیدا نمی‌کرد. نبود مرد در خانواده تبدیل به عدم بقا و دوام خانواده شده است. مادرکلان اسامه قصه‌ی کمان رستم را می‌کند. طبق افسانه‌ها اگر کسی از زیر کمان رستم بگذرد، اگر پسر باشد، دختر می‌شود و برعکس اگر کسی دختر باشد، تبدیل به پسر می‌شود. یعنی اگر مردی نیست، باید هرطوری که شده آن را به‌وجود آورد؛ حتا نسخه‌ی کاذب آن را. چون بدون مرد نانی در کار نیست. موهای بلند اسامه را قیچی می‌کند، لباس مردانه به او می‌دهد و بعد گریه‌هایی را که شاهد هستیم صدا ندارد. صدای آن زیر خروارهایی از خفقان و سرکوب له شده است. گریه‌ی اسامه خیلی کم سمپاتی مخاطب را به‌دنبال دارد، چون او باید برای نجات خانواده از خودگذشتگی کند. آیا او یک قهرمان است یا یک قربانی؟

گریه‌ی مادر اسامه خیلی نمادین است. گریه کردن اوج بروز احساسات است. کارگردان از آن به‌عنوان موتور محرک احساسات استفاده می‌کند تا پیچی در ذهن مخاطب بدهد. یعنی که مخاطب آماده‌ی دگردیسی قهرمان داستان باشد. ما خیلی کم گریه کردن مردان را در فیلم‌ها می‌بینیم. مردان زمانی که در فیلم‌ها خشمگین و گریان به تصویر کشیده می‌شوند تبدیل به موجودات هیبت‌ناک و اسطوره‌ای می‌شوند که دست به تغیر وضعیت می‌زنند. ولی در این‌جا ما با نوعی خشم و گریه‌ی زنانه روبه‌رو هستیم که با وجود اعتراض‌اش به وضع موجود، هیچ کاری از دستش برنمی‌آید. گریه‌های هیستریک مادر اسامه نوعی نماینگر حالت منفعلانه‌ی زنانه است. جالب این‌جا است که این گریه و شکایت تبدیل به عقده نمی‌شود تا تبدیل به شورش و انقلاب و اعتراض‌گری شود بلکه در جا خفه می‌شود. کارگردان هیچ گزینه‌ی جلوی شخصیت‌هایش قرار نمی‌دهد تا از وضعیت خفقان به سمت بهبودی حرکت کنند. ایده و داستان کمان رستم به شکل نرم و شاعرانه در ذهن مخاطب فرو می‌شود و راه را باز می‌کند تا موضوع اصلی فیلم شکل بگیرد؛ پسرانه‌پوشی.

‌پسرانه‌پوشی یعنی امتناع از زنانگی خود برای بقا. این‌جا ما متوجه می‌شویم که چگونه تاریخ و ادبیات فولکلور در مورد زنان و زنانگی تبعیض روا داشته‌اند. قصه‌ها، داستان و ابیات فولکلور پر از گزاره‌های منفی و پیش‌داورانه در مورد زنان است. ایده‌ی کمان رستم نماد نارضایتی است، نارضایتی از دختر بودن. اگر شما دختر هستید، غصه نخورید، فقط از زیر کمان رستم بگذرید و قصه تمام. سیمون دوبوار به نمادهای فولکلوریک و زن‌ستیز حمله می‌کند و از آن به‌عنوان افسانه‌ی تاریخی و فرهنگی یاد می‌کند که زنان را در خود بلعیده است. او در کتاب «جنس دوم» خود نشان داده که چگونه زنان به‌وسیله‌ی تاریخ و افسانه‌هایی تعریف و محدود شده‌اند که آن‌ها را در جایگاهی پایین‌تر قرار می‌دهد. به‌باور دوبوار، تاریخ فرهنگی مانع از آن شده‌ است که زنان آزادی خود را درک و براساس آن عمل کنند، اما آن‌ها می‌توانند با نفی این افسانه‌های فرهنگی، خود را بازتعریف کنند. در مقابل، تا زمانی که زنان به مردان و سنت‌های فرهنگی اجازه دهند تا چیستی آنان را تعریف کنند، آزاد نخواهند بود. دوبوار استدلال‌های زیست‌شناختی، روان‌شناختی، و ماده‌گرایانه را برای تبیین دسته‌ای از ویژگی‌های رفتاری زنان که از کنترل فرهنگ خارج است، نفی می‌کند.

دو نسل از خانواده، مادرکلان و مادر اسامه به‌دلیل زن بودن در جنگ و محدودیت و نابه‌سامانی زندگی کردند، حالا وضعیت طوری پیش آمده که دختر کوچک آن‌ها با پسرانه‌پوشی داستان بدبختی خانواده را ادامه بدهد. با آن‌که پسرانه‌پوشی و کار کردن او را قربانی می‌کند ولی هیچ راهی جز این متصور نیست. تمام سازوکارهای جامعه طوری قالب‌بندی شده که زنانگی را پس می‌زند. صدای زن، حضور زن، فیزیک و وجود زن محکوم به حذف از صحنه است. اسامه از این‌که پسرانه‌پوش می‌شود، موهایش تراشیده می‌شود و زنانگی‌اش زیرپا می‌شود، اعتراض ندارد. از این می‌ترسد که هویت‌اش بدست طالبان فاش نشود. این در تعارض آشکار با نظریاتی است که فمینیست‌ها ارائه می‌کند‌. زن در محور فمینیسم قرار دارد و او را بر صدر می‌نشاند. فمينيسم نوعی احساس رهایی و ابراز زنانگی را تبليغ می‌کند که در آن زنانگی مقدس و مرکز وجود زنان است. در نظام‌های مردسالار قضیه عکس این است. این‌جا زنانگی سرکوب می‌شود.

اسامه با لباس و ظاهر پسرانه و مادرش، در جست‌وجوی کار و نان.

سکانس هفتم؛ زنانگی و تنازع بقا

دوربین نمای بیرون از خانه را نشان می‌دهد، اسامه با لباس مردانه و مادرش برای یافتن کاری بیرون آمده‌اند. شهر زیر چکمه‌های طالبان شکل وحشت و قرون‌وسطایی به خود گرفته است. در همین اثنا پسر اسپندی پیدا می‌شود. او اسامه را می‌شناسد که دختر است. تهدید می‌کند که اگر پول ندهید من افشا می‌کنم که اسامه دختر است. ولی این مجادله خیلی طول نمی‌کشد و با داد و شیون مادر اسامه پسر اسپندی کوتاه می‌آید. آن‌ها به‌دنبال کار می‌گردند. در بحبوحه‌ی جست‌وجو آن‌ها وارد دکانِ می‌شود که پیرمردی آن‌جا شیر می‌فروشد. مادر خودش را معرفی می‌کند، از قضا پیرمرد دوست شوهر مادر اسامه بوده است. مادر اسامه از پیرمرد می‌خواهد تا اسامه را به شاگردی قبول کند. پیرمرد با بی‌میلی قبول می‌کند.

این‌که حتا یک پسر نوجوان اسامه و مادرش را تهدید می‌کند، نشانگر این است که زنانگی در لفافه از ضعف و ناتوانی پیچیده شده‌ است. یک زن چه سلاحی برای راندن مزاحم دارد؟ درگیری تن‌به‌تن. آیا مگر زنانگی نهادینه شده که اطاعت و سربه‌زیری محض است، چنین اجازه‌ی به زنان می‌دهد؟ حال اگر سروصدا راه‌بیندازد و دادوبیداد کند چه اتفاقی می‌افتد. بازهم قابل پیش‌بینی است که کسی صدای‌شان را نمی‌شنود‌. صدای زنی که بر زنانگی او ظلم شده این‌جا نوعی فاحشگی محسوب می‌شود چون از قبل چارچوب تعریف شده و زنان اجازه ندارند از آن خارج شوند، فریاد کنند، چیغ بزنند یا بلند بخندند.  قانون هم پشتیبان‌ آن‌ها نیست، چون این مردسالاران هستند که قانون را نوشته‌اند. تنها گزینه، سکوت زیر خروارهای خفقان است. ایدئولوژیی که حتا صدای زن را خطرناک می‌پندارد چگونه با زنان کنار می‌آید.

می‌شود سؤال‌های زیادی را ردیف کرد. زمانی که پیرمرد قبول می‌کند که اسامه در دکانش شاگرد او باشد، ما نوعی پدرانگی را در پیرمرد می‌بینیم ولی این پدرانگی را اسامه در خودش دریافت نمی‌کند. با آن‌که پیرمرد او را بچیم (فرزندم) صدا می‌زند ولی با آن‌هم زنانگی اسامه باعث می‌شود در برابر پیرمرد گارد بگیرد. او رفتار یک شاگرد مطیع و آرام را از خود بروز می‌دهد تا این‌که در سایه‌ پدرانه‌ی پیرمرد خودش را رها کند. مهربانی و فداکاری پیرمرد شیرفروش تا جای سؤال‌برانگیز است. اگر طالبان بفهمند که او یک دختر را به شاگردی گرفته سزایش بی‌درنگ مرگ خواهد بود‌. از لحاظ ساختاری، جامعه در مورد زنان به دو گروه تقسیم شده است: گروه طالب که بانی اصلی ظلم بر زنان است و گروه دوم مردان عادی که خود به نوعی قربانی وضع موجود اند.

در چند مورد مردان عادی در مورد زنان با طالبان نظر و دیدگاه مشابه دارند. یعنی زنان از دو جهت مورد فشار و سرکوب قرار دارند، ولی این مسأله در فیلم خیلی به خوبی نشان داده نمی‌شود. در یکی از گفت‌وگوها شیرفروش مانع حرف زدن اسامه می‌شود چون به‌زعم او صدای اسامه نازک و دلبرانه است. رفتار مردان غیرطالب و افراد عادی جامعه در طبقه‌بندیِ قرار می‌گیرد که جامعه‌شناسان به آن جنسیت‌زدگی دلسوزانه می‌گویند. بر این اساس برخورد شیرفروش با اسامه جنسیت‌زدگی دلسوزانه طلقی می‌شود.

جنسیت‌زدگیِ دلسوزانه نگاهی ملایم‌تر نسبت به زن دارد و زن را موجودی زیبا و شکننده می‌بیند که باید از او حمایت کرد. با این حال، زنان باید همان نقش‌های محدود و کلیشه‌ای را بپذیرند و دنباله‌رو باشند. به عبارت دیگر، همان نگاهی که زن را «جنسِ لطیف» می‌بیند. هردو گروه از مردان پیش‌فرض‌های ذهنی خود را در مورد زنان اعمال می‌کند. ایدئولوژیی که زنان را اغواگر و شیطانی می‌دانند از طرف طالبان و نوع نگاهی که زنان را ضعیف و متزلزل می‌بیند از طرف مردان معمولی هر دو در فیلم هویدا است.

سکانس هشتم؛ زنانگی، شرم و پنهان‌کاری

ما اسامه را می‌بینیم که در میان مردان با پیرمرد‌‌ شیرفروش در حال وضو است. دقایقی بعد نماز جماعت برپا است. از طرز نمازخواندن اسامه یکی از طالبان شک می‌کند؛ چون او عادت کرده است مثل زنان نماز بخواند. اسامه در راه برگشت به خانه از سگ کوتوله‌ای می‌ترسد. روز دیگر طالبی سرزده وارد شیرفروشی می‌شود و اسامه را با خود می‌برد.‌ در صحنه‌ی بعدی ما انبوهی از پسران را می‌بینیم که در حال رفتن به قلعه‌ ویرانه‌‌ای است که در آن طالبان بچه‌ها را آموزش دینی می‌دهند. در واقع این بخشی از برنامه‌ی طالبان است که بچه‌ها را به زور وادار به آموزش دینی ‌کنند. پسر اسپندی نیز در جمع پسران است و اسامه را می‌شناسد. در قلعه‌ای که ظاهرا مدرسه‌ی دینی است، پسران مجبوراند دستار ببندند. پسران شوخ با جست‌وخیز از سر و روی تانگ‌های قراضه‌ی باقی مانده از جنگ بالا می‌روند و ادعای جنگ‌جویان و قهرمانان جنگی را در می‌آورند. اسامه در این میان سرد و ساکت ایستاده و آن‌ها را نظاره می‌کند. پسر اسپندی از درختی بالا می‌رود و به اسامه اصرار می‌کند تا او هم بالا شود. اسامه با دو دلی قبول می‌کند ولی هنگام پایین شدن از درخت، ترس و لرز او دیگر بچه‌ها را می‌خنداند.

بودن اسامه در میان پسران گوسفندی را در میان گرگ‌ها در ذهن مخاطب تداعی می‌کند‌. در حالی‌که دیگر پسران در حال جست‌وخیزاند ولی اسامه آرام و ساکت ایستاده است. این سکانس خیلی هدفمند اجرا شده و نشان می‌دهد که زنانگی همواره با هنجارهای اجتماعی نظیر حجب و حیا و سنگینی همراه بوده است. این نشان می‌دهد که زنانگی به‌شدت از سمت جامعه هدایت و کنترل می‌شود. فرمانروایی بر بدن زن، آنان را از تحرک و انجام حرکات تند و خشن باز می‌دارد. به همین دلیل آن‌ها در بازی‌های تند و سریع و خشن چندین گام عقب‌تر از مردان و پسران اند. در این سیستم حتا بالا شدن از درخت نوعی بازی مردانه محسوب می‌شود که زنان را در آن راهی نیست. اسامه مجبور می‌شود چانس‌اش را با بالا رفتن از درخت بیازماید ولی اين بلای جانش می‌شود. در هنگام پایین شدن از درخت به مشکل برمی‌خورد و این باعث خنده‌ی بچه‌ها می‌شود و او را مسخره می‌کنند. کمک پسر اسپندی برای پایین شدن از درخت، نوعی احساس وابستگی زنان به مردان را نشان می‌دهد. پسر اسپندی در این‌جا در هیأت یک قهرمان ظاهر می‌شود که اسامه‌ی آسیب‌پذیر را کمک می‌کند. این همان نقش زرد و کلیشه‌ای حاکم در سینما است که از مردان ارائه می‌شود. در این نقش مردان فرشته‌ی نجات اند که زنان را از شر غول‌ها و نقش‌های منفی داستان نجات می‌دهند.

در گوشه‌ی دیگر ما با آموزش دینی روبه‌رو هستیم. آموزش دینی این‌جا امر مردانه قلمداد شده‌ است که در حیطه‌ی مردان است. دستارپوشی پسران نشان می‌دهد که چگونه نقش‌های مردانگی از طریق تزریق و تبلیغ مردسالاران ترویج می‌شود. این نقطه مقابل آن است که زنانگی را پس می‌زند یا آن را مهار می‌کند. جریانِ بردن گله‌وار بچه‌ها به قلعه و آموزش‌ دینی بخشی از برنامه‌ی طالبان برای تداوم ایدئولوژی آن‌ها و نهادینه کردن ارزش‌های ایدئولوژیک بر اذهان بچه‌ها است. کسانی به اصطلاح ملا از این بچه‌ها نظارت می‌کنند که به‌شدت زن‎‌ستیز و بدوی هستند. آموزش دینی، بازی‌ها و جست‌وخیزهای خشن و اداهای قهرمانانه‌ی پسران یک طرف قضیه است و از طرف دیگر ما اسامه را می‌بینیم که کارگردان حیرت، منفعل بودن، مسکوت و سردی، شرم و پنهان‌کاری را در او به نمایش گذاشته است. قطعا این تصویر زنی است که برای بقا در یک سیستم سر تا پا زن‌ستیز مبارزه می‌کند.

سکانس نهم؛ خون و داغ ننگ زنانگی

بعد از درس دینی تفریح می‌شود. بچه‌ها در حال بازی هستند، ولی این‌بار سوژه‌ی بازی‌شان اسامه هست. در این سکانسی از فیلم است که‌ بچه‌ها او را با نام اسامه صدا می‌زنند. این‌که چرا؟ در خود فیلم هم چرایی آن آشکار نیست. شاید اسامه نام آشنا و سر زبان‌ها بوده ‌است. قیافه‌ دخترانه‌ی اسامه و رفتارهایش شک همه را برانگیخته است. در میان انبوهی از پسران مورد تمسخر و بازیچه‌ قرار می‌گیرد. پسری به او می‌گوید دختر است. دیگری می‌گوید دست‌هایش دخترانه است و همین‌طور دیگری می‌گوید پاهایش دخترانه است.‌ صدا، رفتار و ظاهر او همه مورد تحقیر قرار می‌گیرد. تا جایی که اسامه شروع می‌کند به گریه کردن.

هجوم پسران این‌جا مثل لشکری از زنبورها است که از لانه‌ی‌شان بیرون آمده باشند ‌و چیزی را مورد حمله قرار داده باشند.‌ در همین‌جا اسامه اسپندی اسپندی گفته صدا می‌زند و از او کمک می‌خواهد. وقتی پسر اسپندی می‌رسد مناقشه‌ و جنجال بین آن‌ها در می‌گیرد که اسامه دختر است یا نیست. بچه‌ها می‌گوید اگر اسامه دختر نیست پس از درخت بالا شود. پسر اسپندی نیز برای این‌که او را پسر به رخ بکشد اسامه را می‌گوید تا از درخت بالا شود. هنگام پایین شدن از درخت اسامه به بن‌بست منتهی برمی‌خورد. انبوهی از پسران در پایین تنه‌ی درخت ایستاده‌اند و پایین آمدن او را نظاره می‌کنند. ولی پایین آمدنی در کار نیست چون اسامه ناتوان از انجام این کار است. سروصدای بچه‌ها آنقدر بالا می‌رود که پای ملای طالب به میان کشیده می‌شود. او با پس زدن بچه‌ها به درخت نزدیک می‌شود و از پسر اسپندی می‌خواهد تا اسامه را از درخت پایین بیاورد. در صحنه‌ی بعد ما اسامه را می‌بینیم که از چاه آویزان است و گریه و ناله می‌کند؛ همه ساکت اند، به‌شمول ملای طالب. صدای گریه‌ی او در میان قلعه‌ی خاکباد می‌پیچد. او را از چاه بیرون می‌آورد و ملا شلوارش را پایین می‌کشد و می‌گوید: «دختر است». و باز با لحن تند تأکید و تکرار می‌کند که دختر است. این جمله‌ی «دختر است!» طوری از دهان طالب بیرون می‌آید که دختر بودن کفر مطلق است. بعد اسامه را بین پسران مدرسه‌ای رها می‌کند. چند دقیقه‌ای مثل آهوی که از شکار گله‌ی پلنگ فرار کند این‌طرف و آن‌طرف جست‌وخیز می‌زند، یا مثل مرغی که باید او را سر ببرند. بچه‌ها با گفتن این‌که دختر است، دختر است او را دنبال می‌کنند. لحظه‌ی بعد طالبی چادری بر سر اسامه می‌کند و بعد او را در زندانی می‌بینیم که زنانی زیادی در آن‌جا دیده می‌شود. از جمله زنان مظاهره‌چی و آن داکتر خارجی.

دختری در میان هجوم پسران و پنهان‌کاری زنانگی برای بقا در جامعه‌ای که به‌شدت زن‌ستیز است قابل فهم است، ‌ولی این‌که چرا کارگردان بچه‌ها را ضد قهرمان نشان داده خود حرف دیگری است. شاید هدف نشان دادن ظلم مضاعف بر زنان بوده ‌است. زنان در دو سطح مورد ظلم و ستم قرار دارند‌: سطح ضخیم و زیربنای جامعه است که همان طالبان و باورهای تندروانه‌ی‌شان است و سطح روبنا که مردان معمولی جامعه اند. تنها پوشیدن لباس مردانه برای اسامه کافی نیست تا مرد به نظر برسد. او باید کارهای خشن‌تری نظیری از درخت بالا شدن انجام دهد. یا مجبور به انجام چنین کارهای می‌شود. در این صحنه ما می‌بینیم که هر تحرک و جنبش در قالب جنسیت فهمیده می‌شود. لحظه‌ای که ملا زنانگی او را اعلام می‌کند، برای مخاطب این مفهوم را القا می‌کند که جرم کسی را اعلام می‌کند‌. یا مجرم را برای حضار معرفی می‌کند. این مطلب را کارگردان خیلی خوب در لحن و صدا و شمایل ملا نشان داده است‌.

مردم معمولی و طالبان در تبانی با هم علیه زنانگی عمل می‌کنند. جامعه از لحاظ ساختاری زنان را از دو جهت تحت فشار قرار می‌دهد: یکی از جانب طالبان و دیگری از جانب مردان معمولی. مردان معمولی به شکل ظریف‌تری این کار را انجام می‌دهند. ما همچنین می‌بینیم که زنان برای رهایی از ستم مردان بازهم به مردان رجوع می‌کند. التماس اسامه به پسر اسپندی خیلی معنادار است. یعنی که تمام سازوکارهای تغیر وضع موجود به نفع زنان از دسترس زنان خارج شده و آن‌ها باید دست به دامن مردان شوند‌. اسامه هیچ نقشی در انتخاب مسیر زندگی‌اش ندارد‌. نمادهای به‌کار رفته در این صحنه چشم‌گیر است. وقتی که ملا او را از چاه بیرون می‌کند اسامه از ترس خون دیده که تعرض به زنانگی او قلمداد می‌شود‌. همچنین پسران دستار به‌سر که نمادی از سنت و مردسالاری است او را احاطه کرده‌اند.

اسامه، زنان معترض و خبرنگار و داکتر خارجی در بند طالبان.

سکانس دهم؛ لذت ملا و قربانی

طالبان دادگاه شریعت تشکیل داده‌اند و برای خاطیان از قانون‌شان حکم جاری می‌کنند. آن‌ها به قول خودشان مردم را جمع کرده‌اند تا برای همه پند و عبرت شود. زنان معترض و یک خبرنگار خارجی و نیز اسامه در میان خاطیان هستند و نیز یک زن داکتر خارجی. حکم خبرنگار خارجی به جرم فیلم‌برداری از تظاهرات زنان مرگ است و قاضی این حکم را جاری می‌کند. زن داکتر خارجی هم به سرنوشت خبرنگار خارجی گرفتار می‌شود؛ به این جرم که تبلیغ کفر می‌کرده است. اسامه را به جرم این‌که لباس پسرانه پوشیده و در عرصه‌های عمومی ظاهر شده می‌خواهند محاکمه کنند‌. در همین حال ملای مدرسه از راه می‌رسد و به اصرار از قاضی می‌خواهد که اسامه‌ی کودک را برای خود نکاح کند. قاضی با اصرار او اسامه را مثل این‌که مالک او باشد به ملا می‌بخشد. ملا اسامه را به خانه‌ی خودش می‌آورد. آن‌جا اسامه با سه زن دیگر برمی‌خورد که زنان ملای پیر هستند. آن‌ها هرکدام قصه‌ی غم‌انگیز دارند و از تنفرشان از ملا به اسامه قصه ‌می‌کنند. به این ترتیب دختربچه‌ای به‌نام اسامه زن چهارم ملای طالب می‌شود و داستان فیلم با تجاوز ملا بر اسامه ختم می‌شود.

در این‌جا مرد خبرنگار خارجی و زن داکتر خارجی در یک رده با اسامه قرار می‌گیرند. براساس تحقیقاتی که روی موضوع تبعیض انجام شده، تبعیضات اعمال شده قربانی‌های دارند که به نوعی ویژگی مشترک دارند و آن در اقلیت بودن است. در این‌جا ما با دو نوع تبعیض روبه‌رو هستیم: یکی تبعیض دینی در برابر خبرنگار خارجی که قاضی او را به جرم مرتد و کافر بودن و مسلمان نبودن محکوم می‌کند و تبعیض دیگر این‌که هر دو قربانی زنان هستند؛ اسامه و زن داکتر خارجی.

آسیب‌پذیر بودن اسامه و نیز معلق بودن او در دنیای کودکی نوعی ملا را تحریک می‌کند تا این طعمه‌ی چرب را از دست ندهد. به نکاح در آوردن اسامه توسط ملا در چند کتگوری مختلف جای می‌گیرد و از چند بعد قابل بحث و بررسی است. در هر بعد از بررسی مفهوم زنانگی نیز بررسی می‌شود. اول مبحث ازدواج اجباری است که ملا به زور و بدون رضایت او را به نکاح خویش در می‌آورد. ازدواج اجباری مصداق تضییع حقوق انسان‌ها است و نمونه‌ای از خشونت جنسیتی محسوب می‌شود. زنانگی اسامه و رفتار زنانه‌ی او باعث شده تا ملا از یک طرف تحریک شود؛ این را می‌توانیم زمانی در فیلم ببینیم که ملا بچه‌ها را غسل کردن یاد می‌دهد.

در مبحث دوم بحث کودک‌آزاری مطرح می‌شود. اسامه از نظر سن قانونی هنوز کودک محسوب می‌شود و هیچ آگاهی در مورد خویش و جامعه‌ی خویش ندارد. در مبحث دوم و اخیر، پدیده‌ی تجاوز جنسی است که در آخرین صحنه از فیلم واقع می‌شود. در واقع فیلم با تجاوز جنسی ملا به اسامه پایان می‌یابد که اوج ستم بر زنان است. زمانی که ملا غسل جنابت می‌گیرد، ما چهره‌ی بشاش و رضایت‌مند او را می‌بینیم که گویا لذت فراوانی چشیده است. این یک پایان لذت‌بخش برای ملا و سرنوشت تحمل‌ناپذیر برای یک دختربچه‌ی قربانی است.

سخن پایانی

خانواده‌هایی که همه زن اند و مردی با آن‌ها نیست شرایط سختی را در رژیم طالبان سپری می‌کنند. زنان و کودکان یکی از قشرهای آسیب‌پذیر از جنگ و درگیری‌های نظامی است. این‌که چگونه این فرایند به تصویر کشیده می‌شود و با چه میزان از واقعیت سازگاری دارد، اسامه تلاش سختی را برای بازنمایی آن انجام داده ‌است. فیلم ظرفیت این را دارد تا طعم تند فمینیستی به آن بدهد و یک داستان کاملا ضد مرد بسازد، اما این کار را نمی‌کند. به نوعی از سیاه و سفید نشان دادن مردان می‌پرهیزد. ما می‌بینیم که در پهلوی مردان زن‌ستیز، مردان خوبی هم هستند. از جمله مرد شیرفروش. نباید فراموش کرد که زنان در جوامع سنتی و مردسالار وابستگی شدیدی به مردان دارند. این وابستگی هم حمایت و ایجاد سرپناه و فضای مصون را در برمی‌گیرد و هم تأمین معاش زندگی را. زنان در این جوامع نه استقلال مالی دارند و نه از لحاظ انسانی وزنه‌ی سنگین محسوب می‌شوند تا بتوانند بدون مردان دوام بیاورند. با توجه به وضعیت آن برهه‌ای از تاریخ افغانستان، در می‌یابیم که باوجود سنتی بودن جامعه، جنگ نیز مزیدی بر علت شده است‌. زنان در این شرایط در یک مثلث گیر کرده‌اند که اضلاع آن، جنگ، جامعه‌ی سنتی و حاکمیت نظام استبدادی و ضد زنان است. تمثال این بحران در مورد زنان را ما در این صحنه‌ای از اسامه شاهد هستیم. مادر اسامه با بیان این‌که هیچ مردی در زندگی آن‌ها نیست و جنگ مردان را از زندگی آن‌ها گرفته است نوعی مفهوم حیات برهنه‌ی زنان را به ما نشان می‌دهد. این‌که زنان بدون مردان حیات برهنه، معلق و پا در هوا دارند. حتا در همین جایی که آن‌ها نشسته‌اند و در مورد آینده، نان و زندگی حرف می‌زنند، مخاطب می‌داند که چیزهایی بدی در راه‌ است. مادر اسامه از این‌که زن به دنیا آمده ابراز بیزاری می‌کند و خودش را موجودی به درد نخوری طلقی می‌کند.

فیلم پایان تلخی را برای قهرمان رقم می‌زند. شاید با خود بگوییم، تمام راه‌ها‌ی زنان برای بقا مسدود اند. سرنوشت آن‌ها بدست مردان رقم می‌خورد و آنان قربانی سیستمی می‌شوند که مردان آن را سازماندهی کرده‌ است. زنان لنگان و پیوسته به مبارزه‌ی‌شان ادامه می‌دهند، اما تاریخ به وضوح نشان داده است که  این حکومت‌های استبدادی و زن‌ستیز بوده‌اند که به زباله‌دانی تاریخ پیوسته‌اند.

منابع:

*-Hale Martin, Stephen Edward Finn (2010). Masculinity and Femininity in the MMPI-2 and MMPI-A. U of Minnesota Press. pp. 310 pages. ISBN 0-8166-2445-3. Retrieved June 3, 2011.

-** Paludi, Michele Antoinette (1991). Academic and Workplace Sexual Harassment. SUNY Press. pp. 2–۵.

***-Fedoroff, Paul J (2008), “Sadism, Sadomasochism, Sex and Violence” Canadian Journal of Psychiatry. 53. 637-646: (10)