Photo: via papers.co

اندیشیدن به فراتر از گلوله

یادداشت روز

گاه به نظر می‌رسد که ملت‌ها در چنگ یک اندیشه گرفتار می‌آیند و مدتی باید بگذرد تا از آن گروه‌اندیشی بگذرند و به چیزهایی دیگر و روش‌های دیگر بیندیشند. کلمه‌ی «پارادایم» بیان رسمی این وضعیت است. پارادایم یعنی هنجار غالب فکری در یک زمانه.

در افغانستان، روزگاری هنجار ملوک‌الطوایفی حاکم بود. چندین حاکم در چندین جای کشور بر طوایف و مناطق گوناگون حکم می‌راندند. در آن روزگار کسی به این نمی‌اندیشید که بر تمام قلمروی که امروز افغانستان نامیده می‌شود حکومت کند. حاکم هرات پروای حاکم بلخ را نداشت و حاکم کابل قبول داشت که قندهار قلمرو فرمانروایی او نیست. هر حاکم به این می‌اندیشید که چه‌گونه در قلمرو کوچک خود با رقیبان محلی مقابله کند و تاج و تخت محلی خود را از آسیب بدخواهان دور و بر خود ایمن نگه دارد.

در روزگار ملوک‌الطوایفی، شیوه‌ی معمول تبدیل حاکمان همان خشونت و سرنگون‌ کردن بود. تاریخ افغانستان پر است از قتل‌ و غارت و کور کردن و اسیر گرفتن و دست‌بدست شدن قدرت از طریق خشونت. حاکم با خشونت حاکم می‌شد و با خشونت سرنگون می‌گشت.

در تاریخ معاصر افغانستان، امیر عبدالرحمان برای نخستین بار سطح کلان‌تری از خشونت را (در مقایسه با نظام ملوک‌الطوایفی) معرفی کرد. او کوشید همه‌ی حاکمان طوایف و مناطق مختلف افغانستان را با خشونتی کم‌سابقه سرنگون کند و بر تمام مناطق افغانستان حاکم شود.

پس از امیر عبدالرحمان، اندیشه‌ی فرمان راندن بر سراسر مملکت قوت گرفت، اما رسم «سرنگون کردن از طریق خشونت» همچنان به‌عنوان هنجار غالب سیاسی باقی ماند. این رسم تا زمان داوودخان ادامه یافت. داوودخان قدرت را بدون خشونت و خون‌ریزی گسترده از ظاهرشاه ستاند. اما این انتقال بدون خون‌ریزی قدرت به‌خاطر این نبود که روش انتقال خشونت‌آمیز تغییر کرده باشد. علتش بیشتر مقاومت نکردن ظاهرشاه بود. تنها چند سال بعد، فعالان کمونیست داوود و خانواده‌اش را با خشونت تمام از حکومت برکنار کردند و خود دور دیگری از «قدرت‌گردشی» خونبار را بنا نهادند. چهاردهه قبل، وقتی مجاهدین با توپ و تفنگ و قهر وارد پایتخت شدند تا گلیم حکومت کمونیستی را جمع کنند، امید مردم آن بود که آن آخرین نمونه از پارادایم «با خشونت ساقط‌کن» در سرگذشت سیاسی افغانستان باشد. اما چنان نشد. طالبان با زور حکومت مجاهدین را از میان برداشتند و مجاهدین با زور (و نیروی آتش ارتش امریکا و ناتو) طالبان را از پایتخت راندند. در سال ۲۰۲۱ میلادی، طالبان برای بار دوم با زور وارد پایتخت شدند و نظام جمهوریت را سرنگون کردند.

امروز در ذهن بسیاری از مردم این سؤال مطرح است: این بار چه‌کسی حکومت طالبان را سرنگون خواهد کرد؟

هنجار غالب فکری در این مملکت به‌صورت گریزناپذیری هنجار «سرنگون کردن با خشونت» است. به همین خاطر هم هست که وقتی امریکا و اروپا و کشورهای دیگر می‌گویند که از هیچ حرکت نظامی در برابر حکومت طالبان حمایت نمی‌کنند، این سؤال به‌صورت غلیظ‌تر در ذهن مردم می‌گردد که: پس در این‌صورت، چه‌کسی حکومت طالبان را سرنگون خواهد کرد؟

بیان دیگر این وضعیت این است: «امید» در افغانستان (آن‌جا که به تغییر نظام و حکومت پیوند دارد) غالبا در چارچوب خشونت نظامی معنا و اهمیت می‌یابد. اگر به مردم افغانستان بگویید که به تغییر می‌توان امیدوار بود، از شما می‌پرسند «چه خبری شنیده‌اید که ما نمی‌دانیم؟ طرحی برای سرنگون کردن طالبان هست؟»

امیر عبدالرحمان با پشتگرمی خارجی به سرنگون کردن حکومت‌های محلی اقدام کرد. بعد از او تمام حکومت‌ها با حمایت بیرونی به روند «سرنگون‌سازی خشونت‌بار» ادامه دادند. شوروی سابق به کمونیست‌ها یاری رساند، کشورهای غربی و مسلمان به مجاهدین کمک کردند، پاکستان طالبان را حمایت کرد، غرب دوباره به یاری مجاهدین آمد و پاکستان و کشورهای عربی مجددا طالبان را به قدرت رساندند…

امروز کشور خارجی‌ای که خواهان سرنگونی خشونت‌بار حکومت طالبان باشد، نیست. آیا تغییر در این ضلع معادله به تغییر در پارادایم «سرنگون‌سازی» در داخل افغانستان نیز خواهد انجامید؟ آیا مردم افغانستان مجبور خواهند شد که به فراتر از گلوله بیندیشند و گونه‌های دیگر مقابله با نظام حاکم سرکوبگر را بیازمایند؟ برای بسیاری از مردم این وضعیت (مخصوصا در سطح بین‌المللی) «ناامیدکننده» است. اما این وضعیت لحظه‌ی روبه‌رو شدن مردم افغانستان با یک حقیقت هم هست: آیا این ملت توان کار کردن با امیدی فراتر از قدرت گلوله را هم دارند؟