وقتی امید مُرد و مردم پا به فرار گذاشتند؛ روایتِ چند نسل ناامیدی و فرار از کشور

شاید به یاد داشته باشید که هنگام قدرت‌گیری مجدد طالبان در۱۵ آگست ۲۰۲۱، ده‌ها هزار شهروند افغانستان برای فرار از کشور به فرودگاه کابل هجوم بردند. انفجار بزرگی انجام شد و صدها کشته و زخمی برجا گذاشت. حتا انفجار نیز نتوانست مانع تجمع مردم در فرودگاه شود تا این‌که روند تخیله پایان یافت و ده‌ها هزار شهروند از افغانستان تخلیه و به کشورهای دیگر منتقل شدند. اندکی بعد روند صدور پاسپورت برای شهروندان افغانستان در کابل آغاز شد. هجوم شهروندان برای دریافت پاسپورت و تدارک اسناد سفر کم‌تر از فرودگاه کابل نبود. هزاران نفر روزانه در صف‌های طولانی انتظار می‌کشیدند تا پاسپورت دریافت کنند و با استفاده از آن از افغانستان خارج شوند. هنگامی که روند صدور پاسپورت در برخی ولایت‌ها از سوی طالبان از سر گرفته شد، وضعیت ولایت‌ها نیز مشابه به پایتخت بود. همه در جست‌وجوی راهی برای بیرون‌شدن از افغانستان بودند. حتا امروز که بیشتر از دو سال از قدرت‌گیری طالبان می‌گذرد، هزاران شهروند افغانستان در انتظار اند تا پاسپورت دریافت کرده و از افغانستان بیرون شوند. شاید تمام کسانی که منتظر دریافت پاسپورت اند قصد بیرون‌شدن از افغانستان را نداشته باشند؛ اما در هر حالت می‌خواهند آماده‌ی سفر از افغانستان باشند. از مدتی به این‌سو برخی سفارت‌خانه‌هایی که به نحوی در کنترل طالبان اند، روند صدور پاسپورت برای شهروندان افغانستان را آغاز کرده‌اند. نمونه‌ی آن سفارت افغانستان در پاکستان است. مقابل دروازه‌ی سفارت افغانستان در اسلام‌آباد نیز در تناسب به میزان شهروندان مهاجر افغانستانی در پاکستان، حال بهتری نسبت به ریاست پاسپورت کابل ندارد. صدها نفر روزانه برای دریافت پاسپورت تجمع می‌کنند و در زیر آفتاب سوزان اسلام‌آباد انتظار می‌کشند تا نوبت ثبت‌نام شان برای دریافت پاسپورت فرا برسد.

مقابل سفارت افغانستان در اسلام‌آباد پاکستان.

پیشینه‌ی مهاجرت و ترک کشور به کجا می‌رسد؟ عوامل مهاجرت و فرار از کشور کدام‌ها اند؟ آیا تنها عامل فرار مردم از کشور طالبان اند؟ بیکاری است؟ فقر است؟ ناامنی است؟ چرا از دهه‌ها به این‌سو مردمان افغانستان امروزی در حال فرار از این جغرافیا هستند؟ وجه مشترک حاکمان این سرزمین در طول سده‌های گذشته تا اکنون چیست که مردم را به مهاجرت و فرار از کشور وا می‌دارند؟ چرا شاهد گسست‌های زیاد سیاسی در تاریخ کشور بوده‌ایم؟ آیا مشکل تنها در حکومت‌ها است؟ چه چیزی را از نظر انداخته‌ایم که در برهه‌های مختلف زمانی مجبور به ترک وطن و کشور می‌شویم و نسل‌به‌نسل مهاجرت را به ارث می‌بریم؟

در این گزارش به یکی از مهم‌ترین عوامل تعیین‌کننده‌ی بقا و زوال دولت‌ها پرداخته‌ایم. عاملی که نقش مهمی در گسست‌های سیاسی-تاریخی دارد و نیز از ریشه‌های مهم مهاجرت‌های نسل‌به‌نسل پنداشته می‌شود. چیزی که شاید در مورد آن کم شنیده‌ایم و در افغانستان به آن کم‌تر پرداخته شده است: امید اجتماعی.

امید اجتماعی

امید و زندگی لازم و ملزوم یک‌دیگر اند. به عبارتی، می‌توان گفت که زندگیِ بدون امید و امیدِ بدون زندگی امکان‌پذیر نیستند. در باب اهمیت امید، پلینیوس، فیلسوف رومی می‌گوید:«امید مانند ستونی است که جهان را سرپا نگه می‌دارد. امید رویای انسان‌های بیدار است».البته این دیدگاه، طرز دید غالب به امید است. با این حساب می‌توان گفت: همان‌گونه که امید در زندگی فردی-اجتماعی انسان‌ها مهم و حیاتی است«امید اجتماعی»نیز برای پایداری و ترقی جوامع مهم و حیاتی شمرده می‌شود. برخی‌ها امید اجتماعی را امید مشترک مردم یک جامعه می‌پندارند و برخی دیگر آن را به‌عنوان ظرفیت یک جامعه تلقی می‌کنند که می‌تواند در ساختن آینده‌ی کشور و جامعه تأثیرگذار باشد.

به هر حال امید اجتماعی برای یک جامعه همان‌قدر مهم است که امید در زندگی فردی انسان‌ها. اهمیت امید اجتماعی در این است که زمینه را برای افزایش مشارکت اجتماعی فراهم کرده و اعتماد را در جامعه بالا می‌برد، مانع فروپاشی و شورش‌های اجتماعی و از هم‌گیسختگی‌های اجتماعی می‌شود، حس تعلق را در جامعه افزایش داده و مسئولیت‌پذیری را جایگزین بی‌تفاوتی اجتماعی می‌کند. به عبارت دیگر، وقتی افراد جامعه امیدوار باشند، ظرفیت‌های فردی و ظرفیت‌های جامعه رشد می‌کند و نیز بستر مشارکت اجتماعی فراهم می‌شود. در همه جای دنیا مشارکت موتور محرکه‌ی جامعه است.

شرط اصلی مشارکت اعتماد است. با وجود این دو مؤلفه‌ی مهم (مشارکت و اعتماد)، سرمایه‌ی اجتماعی بالا می‌رود. زمانی که سرمایه‌ی اجتماعی در یک کشور بلند باشد طبیعی است که امید اجتماعی هم افزایش می‌یابد و این امید اجتماعی است که جامعه را به نقطه‌ای می‌رساند که چشم‌انداز اصلاح امور در آینده را ببیند. جامعه‌ای که امیدوار است، نشاط و رضایت بالاتری دارد. ابعاد سلامت -چه روانی و چه اجتماعی- بالاتر خواهد بود. به همین دلایل، دولت‌ها مراجعی اند که از آنان انتظار می‌رود تا برای ایجاد امید اجتماعی در بستر حاکمیت‌های خود تلاش کنند. دولت‌ها باید بکوشند که امید در دل مردم از بین نرود. در جامعه‌ای که امید نباشد افسردگی، هرج‌ومرج و بی‌تفاوتی حاکم می‌شود و نشاط از بین می‌رود. در جامعه‌ی ناامید، اعتماد نخواهد بود و فاصله بین ملت و دولت افزایش پیدا می‌کند. افزایش این فاصله تأثیر منفی روی امنیت جامعه می‌گذارد و در نتیجه دولت فرو می‌پاشد.

عوامل زیادی امید اجتماعی را متأثر می‌سازد؛ اما جامعه‌شناسان سهم نظام تعلیم و تربیت، خانواده و دولت را در ایجاد و زنده نگه داشتن امید اجتماعی بسیار مهم توصیف می‌کنند.

مصطفی اقلیما، جامعه‌شناس در این مورد می‌گوید: «شخصیت فرد بین سنین پنج تا هفت سال اول شکل می‌گیرد که خانواده می‌تواند در آن نقش پررنگ داشته باشد. خانواده‌ها با آموزش مهارت‌های زندگی می‌توانند فرزندان شاد و تلاش‌گر به جامعه تقدیم کنند. در عین حال نقش دولت نیز در ایجاد امید اجتماعی خیلی زیاد است. بخشی از افزایش نشاط و امید در جامعه مربوط به خانواده است اما بخشی از آن نیز مربوط به دولت‌ها و حقوقی است که باید برای رفاه و آسایش افراد جامعه فراهم شود. خانواده‌ها و مسئولان باید تلاش کنند تا زمینه‌ی امید و احساس خودباوری در جامعه افزایش یابد و افراد در صحنه حضور داشته باشند و به هر نحوی از هر نوع قدرت و توان خود استفاده کنند. امید جنبه‌ی فردی ندارد و نظام و نهادهای اجتماعی و رسانه‌ها در شکل‌گیری و رشد امید در افراد جامعه تأثیرگذار اند.»

ناگفته نباید گذاشت که امید اجتماعی نیازمند یک رابطه‌ی دوسویه است که در یک‌سوی آن مردم و در سوی دیگر آن دولت قرار دارند. با توجه به این نکته که امید اجتماعی متغیر مهمی برای توسعه یا عقب‌گرد جوامع است یا پایایی و زوال دولت‌ها محسوب می‌شود، دولت‌ها مکلف است تا برای ایجاد این متغیر در دل شهروندان و زنده نگه داشتن آن کار و پیکار کنند.

در افغانستان اما این مهم در هیچ برهه‌ی زمانی آنچنانی که باید، در نظر گرفته نشده است. دولت‌ها برای ایجاد امید اجتماعی نه تنها تلاش‌های سامان‌مند انجام نداده‌اند که حتا سخنی هم از امید اجتماعی در افغانستان گفته نشد.

امید اجتماعی در افغانستان

گرچند ناامیدی اجتماعی و تبعات آن از سده‌های دور به این‌سو در سرزمین افغانستان وجود دارد و بر سرنوشت مردمان این سرزمین سایه افکنده، اما ما ناامیدی اجتماعی را در دودهه‌ی اخیر به بررسی گرفته‌ایم. البته با آگاهی از این موضوع که تنها ناامیدی اجتماعی نبود/نیست که بر سمت‌دهی جامعه و سرنوشت آن اثرگذار باشد.

در بالا خواندیم که سه عامل (خانواده، دولت و نظام آموزش و پرورش) در شکل‌دهی و زنده نگه داشتن امید اجتماعی اثرگذار اند که در پایان به هر کدام این عوامل می‌پردازیم.

خانواده

خانواده اساس جامعه است. مجموعه‌ای خانواده‌ها در وسعت بزرگ‌تر جامعه را می‌سازند. خانواده به مجموعه‌ای گفته می‌شود که با هم پیوند خونی و نسبی دارند و در زیر یک چتر زیست می‌کنند. انسان‌ها از بدو پیدایش در محیطی به‌نام خانواده زندگی می‌کنند و زندگی را می‌آموزند. روند اجتماعی‌شدن نیز در محیط خانواده انجام می‌شود. اجتماعی‌شدن به روندی گفته می‌شود که در آن شخص در طول حیات خویش هنجارها، عرف‌ها و ارزش‌های جامعه را فرا می‌گیرد. انسان در محیط خانواده جامعه‌پذیر می‌شود و دانش کسبی-انسانی را در خانواده فرا می‌گیرد. جامعه‌پذیری نیز همان آماده‌شدن فرد توسط خانواده برای بر عهده‌گرفتن نقش‌ها و پذیرفتن فرهنگ آن جامعه است.

خانواده نخستین محیط تأثیرگذار بر شخصیت انسان است. وقتی کودکی متولد می‌شود، چیزی جز خوردن و نوشیدن نمی‌داند. آهسته آهسته در یک فرآیند طبیعی کودک به‌دنبال یادگیری می‌رود و این خانواده است که به وی می‌آموزد چگونه و با چه شخصیتی به بار آید. در بحث امید اجتماعی نیز نخستین محیط تأثیرگذار بر انسان‌ها خانواده است و خانواده تعیین می‌کند که فرزند دارای انگیزه و امید به بار آید یا ناامید و افسرده. در یک بیان کلی، می‌توان گفت که تربیت فرزندان و شخصیت‌سازی در خانواده، نقش مهمی در سمت‌دهی و آینده‌ی جامعه دارد و در ایجاد یک جامعه‌ی خوب یا بد از لحاظ معیارهای پذیرفته‌شده‌ی جامعه‌شناسی، خانواده تأثیرگذارترین محیط پنداشته می‌شود.

از سوی دیگر، نوع نگاه خانواده به فرزندان و فرزندآوری و نیز مسئولیت‌پذیری خانواده‌ها در زمینه‌ی تربیت فرزندان در یک جامعه خیلی مهم و حیاتی است. این نوع نگاه در جوامع و کشورهای مختلف متفاوت است. سواد/بی‌سوادی، رفاه اقتصادی/عدم رفاه اقتصادی، سنتی‌بودن/سنتی‌نبودن و مسئولیت‌پذیربودن یا نبودن خانواده‌ها در قبال فرزندان، به علاوه‌ی پالیسی‌های کنترل جمعیت دولت‌ها که در هر کشور متفاوت است، از عواملی اند که فرزندآوری در خانواده‌ها را متأثر می‌سازد.

مردم افغانستان با آن‌که از نقطه‌نظر تمامی عوامل یادشده آسیب‌پذیر اند، اما این آسیب‌پذیری در میزان فرزندآوری خانواده‌های افغانستانی تأثیری نگذاشته است. کم‌سوادی/بی‌سوادی، عدم مسئولیت‌پذیری خانواده‌ها در قبال فرزندان و سنتی‌بودن خانواده‌ها در افغانستان از عواملی اند که خانواده‌های افغانستانی با وجود عدم رفاه اقتصادی، پرجمعیت و متراکم اند. می‌توان گفت که نگاه بیشتر خانواده‌های افغانستانی به فرزندآوری نگاه ارزشی نیست. مردمان افغانستان بر بنیاد باورهای مذهبی خود تعداد زیاد فرزندان را مایه‌ی فخر می‌دانند و باور دارند: «خدا که دهن را سوراخ کرده، روزی‌اش را نیز می‌رساند.»

از یک مرد بی‌سواد افغانستانی که در وضعیت اقتصادی چندان خوبی قرار ندارد و به‌شدت مذهبی نیز است، پرسیدم که چرا تصمیم به آوردن ۱۲ فرزند گرفتید؟ پاسخ داد:«نانش را خدا می‌دهد و وزنش را زمین بر می‌دارد. من خوشحالم که اولاد زیاد دارم. شکر به سر همه‌ی‌شان.»

با مرد ۵۴ ساله‌ی دیگری که نُه فرزند دارد نیز این پرسش را مطرح کردم، او در جواب گفت: «قول پیامبر است که فرزند بیاورید تا امت من زیاد شود. در اسلام جلوگیری از به دنیاآوردن اولاد حرام است.»

می‌توان گفت که در افغانستان اکثریت خانواده‌ها هنگامی که تصمیم به فرزنددارشدن می‌گیرند تنها به سیرکردن شکم فرزندشان می‌اندیشند و با اتکا به باورهای دینی‌شان که همان «رزق از جانب الله است»، فرزندان زیادی به دنیا می‌آورند. تربیت فرزند، محیط پرورش مناسب و شخصیت‌سازی برای فرزند کم‌تر مورد توجه خانواده‌های افغانستانی است و برآیند این کم‌توجهی نیز تقدیم‌کردن فرزندانی به جامعه است که معیارهای لازم را برای ساختن یک جامعه‌ی مترقی، پویا و ایده‌آل ندارند.

داکتر جمشید رسا، روان‌شناس افغانستانی در باب تربیت فرزندان و جامعه‌ی افغانستان می‌گوید: «چرا حالا وطن ما خراب است؟ فقط فرمول ما این است که اولاد به دنیا بیاوریم. از هر زن و مرد کهن‌سال که بپرسی چند اولاد داری، می‌گویند ده تا دوازده اولاد. وقتی از آنان می‌پرسم که چگونه این همه فرزند را بزرگ کرده‌اند، می‌گویند که خودشان بزرگ شده‌اند. نان شان را خدا می‌دهد و وزن‌شان را زمین بر می‌دارد. یعنی همگی به دو چیز می‌اندیشند: نان و وزن اولاد. فرزند را به دنیا می‌آورند و کوچه‌ها به اولاد شان تربیت می‌دهند. و همین تربیت کوچه‌ای است که افغانستان خراب شده است. تا زمانی که تربیت اولاد را درست نکنیم، وطن را نمی‌توانیم بسازیم.»

داکتر جمشید رسا، روان‌شناس و مدرس

جملات بالا در یک بیان کلی بیانگر چالش‌های تربیتی-اجتماعی مردم افغانستان است که بدون شک امید اجتماعی و ناامیدی اجتماعی را نیز شامل می‌شود. می‌توان گفت تا زمانی که نوع نگاه خانواده‌ها به فرزندآوری دچار تحولات مثبت نشود، خانواده‌ها قبل از به دنیاآوردن فرزند، تربیت و شخصیت آینده‌ی او را مورد توجه قرار ندهند و در تناسب به توانایی‌های مالی‌شان میزان فرزندان‌شان را تعیین نکنند، مشکلات عدیده‌ی اجتماعی -مشمول ناامیدی اجتماعی- گریبانگیر جامعه‌ای به‌نام افغانستان خواهد بود.

دولت

گرچند مسئولیت‌های دولت در قبال مردم زیاد است که پرداختن به آن مرتبط با محتوای این نوشته نیست، اما سه مسئولیت مهم دولت که مرتبط به بحث ما است را در این‌جا در نظر می‌گیریم: فراهم‌سازی امنیت، رفاه و کار برای مردم. هنگامی که دولت این سه مسئولیت را به‌گونه‌ی درست انجام دهد، شهروندان با خاطر آسوده به زندگی خود ادامه می‌دهند و بدون شک که برآیند زندگی آسوده‌ی شهروندان، امید به آینده و تلاش برای سازندگی خواهد بود. به عبارت دیگر، وقتی دولت‌ها امکانات یک زندگی مرفه را برای شهروندان فراهم بسازند، شهروندان به آینده امیدوار می‌شوند و این امیدواری بدون شک که در ترقی و رشد کشور مؤثر است.

دولت افغانستان در بیست سال گذشته این سه مسئولیت مهم را نتوانست به‌گونه‌ی آنچنانی در قبال مردم ادا کند. نه تنها این‌که دولت‌مردان بیست سال گذشته‌ی افغانستان سرمایه‌های کلان ملی را هدر داده و آن را در راستای منافع شخصی و سیاسی خود به کار گرفتند، بلکه صدها میلیارد دالر امریکایی که برای بازسازی افغانستان از سوی کشورهای جهان کمک شده بود نیز به تاراج رفت. فساد در تاروپود نظام بیست سال گذشته‌ی افغانستان ریشه دواند و هر روز دامنه‌ی آن گسترده‌تر شد.

از ارگ ریاست‌جمهوری گرفته تا دستگاه عدلی-قضایی، وزارت‌خانه‌ها، ریاست‌های عمومی، ولایت‌ها، ریاست‌های ولایتی و بقیه ادارات دولتی در سطوح مختلف به شکل فجیعی آغشته به فساد شدند و مردم نظاره‌گر این وضعیت بودند. این سطح فساد سبب شد تا اعتماد مردمی که پس از دهه‌ها جنگ امیدوار به آینده شده بودند، از بین برود. از نگاه جامعه‌شناختی، اعتماد شرط نخست مشارکت میان مردم و دولت‌ها است و هنگامی که اعتماد مردم نسبت به دولت از بین برود، پایایی دولت را نمی‌توان تضمین کرد.

در کنار این همه، گروه طالبان نیز در زیر سایه‌ی دولت و با حمایت کشورهای منطقه و جهان و برخی حلقات در درون نظام در حال قدرتمندشدن بود و شدت حملات طالبان روزبه‌روز افزایش می‌یافت. گروهی که برای بدست‌آوردن خواست‌های خود از هیچ توحشی ابایی نداشت و روزانه تا صدها شهروند افغانستان در پی حملات آن کشته می‌شدند. دولت پیشین افغانستان نیز که مسئولیت تأمین امنیت مردم و دفاع از آنان در برابر طالبان را داشت، در این کار تا حد زیادی ناکام بود. از سال ۲۰۱۸ به بعد، شدت حملات طالبان بر بخش‌های مختلف افغانستان به حدی زیاد شد که مردم حاضر به پرداخت هر قیمتی در ازای متوقف ساختن حملات طالبان شده بودند.

مجموعه‌ای عوامل بالا و تأثیر به‌سزای آن بر امید اجتماعی در افغانستان آهسته آهسته بستر سقوط افغانستان به دامن طالبان را پهن کرد و این شد که طالبان بار دیگر قدرت مطلق افغانستان را بدست گرفتند.

نظام آموزش و پرورش

مکتب و محیط آموزش پس از خانواده محیط دومی است که انسان در آن به‌سوی اجتماعی‌شدن می‌رود. تأثیر مکتب بر چگونگی بارآمدن و شخصیت کودکان یک جامعه، اگر بیشتر از خانواده نیست، به هیچ وجه کم‌تر از خانواده نمی‌تواند باشد. به عبارتی، مکتب محیطی است که کودک در آن بزرگ می‌شود و به‌سوی فراگیری علوم اجتماعی-ساینسی می‌رود. محیطی که از آن‌جا تعیین می‌شود که کدام دانش‌آموز با چه ویژگی‌ها و ظرفیت‌هایی به جامعه تقدیم شود.

رهبری سالم نظام آموزش و پرورش، آموزگاران مسلکی، نصاب آموزشی سالم و کارا، همکاری خانواده‌ها با مکتب، موجودیت امکانات آموزش برای دانش‌آموزان و موجودیت بستر مناسب برای یادگیری آنان، به علاوه‌ی آموزش امیدمحور را می‌توان از  پیش‌شرط‌های اساسی یک نظام آموزشی خوب دانست. داشتن یک نظام آموزشی با چنین ویژگی‌ها نه تنها در تعلیم و تربیت سالم فرزندان به ما کمک می‌کند، بلکه برای خود دانش‌آموزان نیز کمک می‌کند تا در کنار فراگیری آموزش‌های معیاری و منظم، شیوه‌های امیدوارانه‌ی زیستن را بیاموزند و برای آینده‌ی خود و جامعه، با تمام وجود تلاش کنند.

نظام آموزشی بیست سال گذشته‌ی افغانستان اما هیچ یک از پیش‌شرط‌های یادشده را در خود نداشت. نخستین پیش‌شرطی که در رهبری سالم نظام آموزش عنوان می‌شود را به استثنای برخی دوره‌های زمانی کوتاه‌مدت، در ۲۰ سال گذشته در نظام آموزش و پرورش افغانستان نمی‌توان یافت. وزیران معارف بر بنیاد سلیقه‌های سیاسی-قومی گماشته می‌شدند، نه بر اساس ظرفیت و توانایی. فاروق وردک نمونه‌ای از وزیران معارف گذشته‌ی افغانستان است که شاید شما از قصه‌ی مکاتب خیالی و دریافت پول به‌نام آن‌ها آگاه باشید. نمونه‌ی دیگر هم رنگینه حمیدی است که در آخرین دوره‌ی حکومت اشرف غنی به‌عنوان وزیر معارف کشور گماشته شد؛ زنی که سواد خواندن و نوشتن زبان فارسی را نداشت و زبان پشتو را نیز فقط می‌توانست تکلم کند.

پیش‌شرط دوم که آموزگاران مسلکی و ورزیده بیان شده است را نیز در سطح کم در افغانستان داشتیم که آن هم خلاصه می‌شد به کلان‌شهرها و مکاتب بزرگ و نامدار کشور. در بیشتر ولایت‌ها، به‌ویژه مناطق روستایی که بیشترین نفوس افغانستان را شکل می‌دهند، آموزگاران مسلکی به قدر کافی وجود نداشتند.

اداره‌های مسئول که در گماشتن آموزگاران نقش داشتند، در بیشتر موارد بر بنیاد شناخت و واسطه یا رشوت آموزگاران را می‌گماشتند که این امر سبب می‌شد تا کسانی که واقعا توانایی و ظرفیت تدریس را داشتند به آموزگاری گماشته نشوند.

نصاب آموزشی سالم و کارا، همکاری خانواده‌ها با مکاتب، موجودیت امکانات آموزش برای دانش‌آموزان و موجودیت بستر مناسب برای یادگیری آنان از عوامل دیگری اند که در موجودیت یک نظام آموزشی خوب و کارا مؤثر اند.

آموزش امیدمحور در مکاتب که امروزه یکی از بحث‌های جدی در سراسر دنیا است، در هیچ مرحله‌ای در نصاب‌سازی و معارف افغانستان در نظر گرفته نشده است. در نصاب آموزشی افغانستان، بیشتر از علوم اجتماعی و ساینسی، تمرکز بر علوم دینی است و تلاش شده است که اندیشه‌های دینی به‌گونه‌های مختلف به خورد ذهنی دانش‌آموزان داده شود. این را می‌توان با بررسی محتوای کتاب‌های درسی مکاتب افغانستان دانست. به‌گونه‌ی نمونه، نخستین درس کتاب زبان دری صنف اول افغانستان درباره‌ی موجودیت و یکتایی «الله» است. یا در بخش دیگر همین کتاب که آموزش حرف (الف) است، آمده: «ا= انار، انار دانه دارد، بابا انار آورد». بلکه نیامده است: «ا= امید، انسان باید همیشه امیدوار باشد، امید راز موفقیت است».  موارد بالا به‌عنوان نمونه آورده شدند.

برگ‌هایی از کتاب دری صنف اول مکاتب افغانستان

با درنظرداشت موارد بالا، می‌توان گفت نظام آموزشی که یکی از عوامل اصلی و تأثیرگذار بر ایجاد امید اجتماعی در یک جامعه است، به‌گونه‌ی آنچنانی کار خود را انجام نداده است.

برآیند

امروز که دو سال و اندی از قدرت‌گیری مجدد طالبان در افغانستان می‌گذرد، هنوز هم مردم در تلاش بیرون‌شدن از افغانستان اند. کشورهای پناه‌جوپذیر همه روزه صدها درخواست نجات از افغانستان دریافت می‌کنند و هزاران شهروند افغانستان در کشورهای همسایه در انتظار اند تا خودشان را به مکانی امن برسانند؛ به علاوه، میلیون‌ها شهروند افغانستان که در کشورهای همسایه، به‌ویژه ایران و پاکستان پناهنده شده و روزهای دشواری را سپری می‌کنند.

می‌توان گفت که سرچشمه‌ی این همه تقلا برای بیرون‌شدن از کشوری به‌نام افغانستان بر می‌گردد به امید، چیزی که شهروندان افغانستان آن را در داخل کشور نمی‌بینند. می‌توان گفت که عامل وضعیت کنونی و این میزان ناامیدی در میان شهروندان، دولت پیشین افغانستان است که با حمایت میلیاردها دالر جامعه‌ی جهانی هم نتوانست از گسست سیاسی و فروپاشی جلوگیری کند و برگ سیاه دیگری در تاریخ افغانستان اضافه شود.

منابع

  • گایوس پلینیوس دوم، دانشنامه تاریخ طبیعی، ۷۷-۷۹ میلادی.
  • سلامت‌نیوز، اهمیت افزایش نرخ امید در جامعه، ۱۴۰۲ خورشیدی.