من، خدا، دیگران
تنهایی بدون شک مسألهی انسان است و بهخصوص انسان مدرن همواره به آن بهمثابهی یک وضعیت غیرقابل حل نگریسته و مینگرد. برخلاف دنیای کهن که سایهی ابدی خداوند همواره بالای سر انسان بوده هرگز تنهایش نمیگذاشت و لذا انسان آن دنیای اساطیری هرگز به معنای واقعی کلمه دشنهی تنهایی را در قلب و روح خود احساس نمیکرد، انسان مدرن ساکن جهانی است که بهگونهی فزاینده اسطورهزدایی شده و سایهی یاریگر قدرت فناناپذیر از آن کوچیده است. حتا مؤمنان نیز حضور او را آنچنان که در گذشته حس میشد ادراک نمیکنند و صرفا به شبح مکدر آن چشم میدوزند و در جستوجوی کورسوی بشارتی کورمالکورمال میان ماشینها و آسمانخراشها حرکت میکنند و راه میروند. لذا انسان مدرن به اسارت تنهایی درآمده و تنهایی چون رازی سربهمهر و معمای بیجواب وی را دربرمیگیرد. در دنیای کهن تنهایی درونی و تنهایی بیرونی وجود داشتند، ولی تنهایی در غیاب خدا در آن ناممکن بود. تنهایی در غیاب دیگران، تنهایی در جمع و تنهایی در غیاب خدا مؤلفههای اساسی وضعیت انسان مدرن اند: مثلث برمودای قرن ما و هزارتوی ناشناختهای که نمیتوان از آن بیرون رفت.
انسان امروز تنهایی را «بودن» میپندارد و نه «شدن». راهبی که در جهان شگفت خود به تنهایی رو میآورد و عارفی که عزلتگزین میشد از آن روی قادر به چنین کاری بودند که تنهایی را حالتی از «شدن» میدانستند و نه کیفیت «بودن». امروز انسان قادر نیست که تنها شود و به انزوا روی بیاورد چرا که تنها زاده میشود و تنهایی او به نسبت غیبت سایهی فریادرس وجود مطلق به امری حلناشدنی و ناگشودنی تبدیل شده است. ابدا عجیب نیست که حاصل دانش و زیست مدرن چیزهایی نظیر فضای مجازی، تلفن هوشمند و کیفیت ماشینی زندگی روزمره اند که هریک تداعیکننده و حامل صورت تنهایی انسان در جهان امروز است. ماشینها باعث تنهایی روزافزون ما نیستند، تجسم تنهایی ما هستند. کار گروهی به روشنی به این امر تأکید میکند؛ هرچند که ما امروزه حتا بیش از گذشته بهصورت گروهی کار میکنیم و پیوسته با افراد زیادی در ارتباط هستیم، کیفیت اجتماعی ارتباط ما به مراتب ضعیفتر از کار گروهی در گذشته است. ما آنقدر آدم میشناسیم که نمیدانیم با آنان چه کار کنیم چون بههرحال تنهایی ما در معاشرت با آنان التیام نمییابد. مناسبات ماشینی جهان ما برآیند مسألهی تنهایی ما است و ما نه فقط در جستوجوی آفرینشگری و کنترل بر همه چیز که در تکاپو برای رسیدن در تنهایی خداگونه به خلق ماشینهای غولآسا و شبکهای بیهوده اما کارآمد برای زیستن در جهان پرداختهایم/میپردازیم.
همه چیز بیش از اندازه شلوغ است. خیابانها، ساختمانها، ماشینها، شهرها، خانهها و… در شلوغی مالیخولیایی فرو رفتهاند که هیاهوی سرسامآور آن نه تنها التیامبخش تنهایی انسان نیست بلکه با تشریفات کاملی بر طبل تنهایی انسان میکوبد. آنچه زندگی مدرن نامیده میشود، به یک معنا، شیوهای است برای تنهاسازی بدنهای انسانی ما در جهانی که خاموشانه به جهد عبث ما مینگرد و احتمالا در دل به بلاهت و شوربختی ما میخندد. انسان امروز بیش از همیشه دربارهی بدن حرف میزند، و این تصادفی نیست، بدنی که سایهی وجودی مطلق آن را پوشانده و دربرگرفته بود اکنون عریان و بیدفاع در معرض دید قرار گرفته و در برهوت زمین آزاد رها شده است. ما آن سایه را محو کردیم و بدن خویش را بازستاندیم و اکنون دربارهی بدن خویش و تنهایی که آن را در گرفته حرف میزنیم؛ تنهایی که معنای ضمنی آن آزادی نیز هست.
تنهایی ما اشارتی به نوع خاصی از انواع ادراک بدن است. در دنیای کهن بدن زیر سایهی آفریدگار خویش و تحت مراقبت او ادراک میشد، یعنی بدن بهواسطهی خالق خود مورد شناخت واقع میگردید و لذا واماندهشده و متکی به ذات خویش نبود. انسان اسطورهزدایی شده از حیطهی مراقبت قادر مطلق خارج شد، یا آنچنان که نیچه گفت: «خورشیدی بود که زمین گرد او میچرخید و حال آن خورشید مرده است و در واقع ما آن را به قتل رساندهایم» (نقل به مفهوم). به تعقیب این جدایی، نوعی خاصی از ادراک بدن در دسترس انسان قرار گرفت که به او اجازه میداد تا بدن خود را یگانه و جدا از همه چیز بازشناسد. بدین طریق، بدن بهمثابهی امری آمیزشناپذیر و نیامیختنی ادراک شد و هرچند که با دیگران بهسر میبرد از دیگران بیرون ایستاد. یعنی هرچند که با عالم و آدم در ارتباط بوده و در دهکدهی شلوغ و پر سروصدای خود با دیگران زندگی میکند، بدن خود را بهگونهی بیواسطه و جدا از دیگران ادراک میکند ولی در عین حال وابسطه و نیازمند بدنهای دیگران است؛ چون بدن اسطورهزداییشدهی انسان امروز هرچند که خود را بخشی از بدن دیگری نمیداند برای شناخت وجود خود به آن محتاج است. او تنها در آیینهی دیگران به خود میبیند. بدنها با هم روبهرو میشوند ولی هرگز به تنهایی هم رخنه نمیکنند و درون جدارهای نازک پوست و عضلات خود باقی میمانند و هرگز قادر نمیشود تا از مثلث برمودای خود خارج گردیده و به امنیت برسد.
ماهیت تنهایی در جنبشهای اعتراضی زنان
«چگونه میروید
و زنانتان را در قعر شب آهنین
تنها رها میکنید؟»
محمود درویش
هرچند که تنهایی بدینسان بازشناخته میشود و بدن انسان جداجدا و یکییکی تنها قلمداد میشود، تنهایی قوارهی دیگری نیز دارد که کمتر به چشم آمده است؛ قوارهای جمعی که مربوط به بدن ویژه و یکتا نبوده و بهمثابهی فرم و ساختاری حاکم بر جمعی از بدنهای تلنبارشده و رویهمریخته نمود مییابد. این را صرفا میتوان با نگاه تاریخی به رابطهی تنهایی و بدن اثبات کرد. بدن انسان که تنهایی هستیشناختیاش هرگز او را مجال نمیدهد و در خلاء بهمیانآمده از هجرت اساطیر تبدیل به سایه شده و او را میپاید، به لحاظ تاریخی و از آن روی که زمانمند است، وارد موقعیتهایی میشود که اهمیت و یکتایی آن در مواجهه با آن وضعیت از بین میرود و خود نیز به کتله تبدیل گردیده و «انبوه» میشود. فشاری که در درون تاریخ و از سوی وضعیت بر بدن وارد میشود او را در بدن یا بدنهای دیگر فرو میبرد و یکتاییاش را نابود میکند، پس بدن تبدیل به جمعیت و انبوه میشود تا بتواند در درون تاریخ وارد عمل شود و هستی خود را به اثبات برساند؛ و اگرچه در فردیت خویش بدن باقی میماند ماهیت عملی آن چیزی جز جمعیت نیست، چیزی نیست جز انبوهی متشکل از بدنهای بیشمار که مساوی با «بدنها» نیست و از آن فراتر میرود. این جمعیت، این انبوه بدنها، خود را چون بدن واحد ادراک میکند. پس تفاوتی که -در این متن- میان «انبوه بدنها» و اجتماع و گروه وجود گذارده میشود این است که اجتماع یا گروه برساختهی وضعیت بوده یا خود سازندهی آن است؛ ولی انبوه بدنها بدنی (سوژهای) متشکل از بدنهایی است که وضعیت رویشان فرود میآید و آنان را در هم میکوبد.
قوارهی جمعی و انبوه تنهایی را در جنبشهای اعتراضی زنان که پس از پانزدهم آگست ۲۰۲۱ شکل گرفتند، به خوبی میتوان دید. اندیشیدن به جنبشهای اعتراضی زنان موجب پرسش بسیار حیاتی و مهم میشود: چرا هیچکسی به آنها یاری نرساند؟ چرا میان آنها و مردان، فعالان، سیاستمداران، دولتها و باقی جامعه همسویی چشمگیر و جدی ایجاد نشد؟ و چرا آنها به تنهایی اعتراض میکنند؟ پاسخهای بیشماری میتوان برای آن اقامه کرد و یکی از پاسخها -که به بحث ما مربوط است- شباهت کتلهها به بدن انسان است. بدنهایی که در موقعیت واحد و متأثر از رخداد یکسانی درهم فشرده میشوند، هرچند ساختهشده از بدنهای منفرد و جدا از هم هستند از آن فراتر میرود و واحد میشود: آن کتله خود تبدیل به بدن میشود، بدنی که از بدنهای دیگر بیرون میایستد. به یک معنا، انبوه بدنها از آن روی که علیه جامعه و اجتماع قرار میگیرد و فشار حاصله از وضعیت را از روی استخوانهای خود پس میزند از سایهی جامعه بیرون میخزد و به تنهایی و آزادی از جامعه دست مییابد؛ گرچه برای شناخت خود همواره نیازمند آیینهی جامعه باقی میماند. چون برخلاف جامعه (بهمثابهی یک متاروایت مدرن) که بدن اعضای خودش را حفظ میکند، انبوه تبدیل به بدن واحدی میشود و فردیت بدنهای عضو در آن از شناخت و اهمیت ساقط میگردد.
همانگونه که بدن فرد در جهان ما به تنهایی محکوم شده، بدن جمعی که ساخته میشود نیز به ناچار خود بار خویش را حمل میکند و تنها میماند. بهخصوص پس از جنگهای جهانی این مسأله برجستهتر به نظر میرسد و بدنهای جمعی به تنهایی و جدا از هم وارد عمل گردیده و هرگز با هم جمع نمیشوند، از طرف دیگر، در جوامعی که هنوز با دنیای عتیق ارتباط عمیقتری دارند کتلههای جمعی نومیدانه و مفتون برای بازگشت به دنیای کهن میکوشند. جنبشهای اعتراضی زنان قادر به ایجاد همسویی و جلب همکاری نشدند چون در موقعیت تاریخی قرار گرفتند که هیچ بدن جمعی دیگری قادر به ورود در آن موقعیت نبود؛ حتا آنانی که عمری از نام زنان فربه شده بودند بدن آنها را در خیابان رها کردند و راه خود رفتند. چون همانطور که بیش از هر زمان دیگری دربارهی بدن حرف زده میشود، بیش از هر زمان دیگری همه چیز بر میزان بدن سنجیده میشود و انسان امروز پیش از همه چیز میپرسد که آیا مسأله به بدن او مربوط است یا نه؟ مردان پاسخ میدهند نه، فعالان و سیاستمداران میگویند نه، دولتها و سازمانها میگویند نه. پس زنان تنها میمانند چون انکار آن سایهی بزرگ هستند و بدنی واحد میشوند و در خفقان به پیش میروند تا نشان دهند که تنهایی صرفا متعلق به فردیت نیست و میتوان جمعیتی تنها بود. با اینحال، مزیت این تنهایی آن آزادی است که درون تنهایی نهفته است یا از آن زاده میشود و یک معنای تنهایی جنبشهای اعتراضی زنان آزادی آنها از بند و سایهی بدن دیگری (سازمانها، مردان، سلبریتیها، سیاسیون، ژستهای رسانهای و…) و بازآفرینی هویت تنهای خویشتن است.