اگر چشم داشته باشیم و این چشم به چیزی به نام عقل وصل باشد، میبینیم که کارگران هر جامعه، ستون حیات همان جامعه اند. مثلاً شما دهقانان را در نظر بگیرید که زحمت میکشند، کشت میکنند، حاصل میگیرند و مواد خوراکی بقیهی اعضای جامعه را فراهم میکنند. اینکه یک فرد نمیتواند همهی آنچه را ضرورت دارد، تولید کند، در حقیقت یکی از پایههای زندگی اجتماعی را فراهم میکند. یکی باید مواد خوراکی تولید کند، دیگری باید لباس و پوشاک تهیه کند، یکی باید خدمات ضروری روزانه را عرضه کند و به همین ترتیب، همه باید سهمی در رفع نیازهای زندگی اجتماعی بگیرند.
هیچ کشوری نیست که نیروی کار نداشته باشد و کارگرانش ضرورتهای زندگی را تولید نکنند. در تمام این کشورها، هویتهای تعریف شدهی مشخصی وجود دارند. از رییس جمهور و وزیر و رییس گرفته تا کارگرانی که بیشترین زحمت را میکشند و کمترین آسایش را دارند. تعریف و احترام به این هویتها از یک کشور تا کشور دیگر فرق میکند. بسا کشورهایی وجود دارند که کارگران آن در ذهنیت عمومی به همان اندازه محترم اند که یک وزیر و یک رییس جمهور. بسا کشورها هستند که میزان احترام به گونهی کثیفی میان طبقات، از لحاظ کار، تقسیم شده است. افغانستان در قطار کشورهای دوم است. اینجا عموماً احترام از نوع انسانی نیست. مثلاً دهقانی که اول تا آخر سال را گندم میکارد، به هیچ عنوان از آن احترامی برخوردار نیست که ارباب قریهاش دارد، چه رسد به اینکه پای وزیر و وکیل را پیش کنیم. حساب رییس جمهور به مثابه فرمانروای کل مملکت، سالها و قرنهاست که از بقیه جداست.
احترامی که وکیل و وزیر و رییس جمهور از آن برخوردار اند، به نحوی احترام پوشالی و به نرخ روز است. شاید آن دهقانی که در دامنههای کوه بابا یا هندوکش به کشت گندم رو آورده، ته دلش هیچ احترامی به این طبقات نداشته باشد. لزومی هم ندارد که احترام داشته باشد. درست همانگونه که رییس جمهور و وکیل و وزیر این مملکت، هیچ احساسی در قبال آن گندمکار ندارد. هرچند کار و ارزش کار در زندگی اجتماعی ما آنگونه که باید باشد، مطرح نیست؛ با آنهم، میتوان ادعا کرد کارگران در رشتههای متفاوت کاری، نقش بزرگی در رفاه و آسایش طبقات مرفه دارند. اگر از این فراتر برویم و نقش طبقات مرفه (رییس جمهور، وزیران و مدیران کشور) را در زندگی طبقات کارگر بررسی کنیم، میبینیم که اینها به صورت مستقیم عاملان رنجی اند که یک کارگر در دنیای کار خود با آن مواجه است.
این تأثیرگذاری دوجانبه و مخالف از زوایای مختلفی قابل بحث است. از آنجایی که ساختن زیربناها جزو وظایف حکومت است، کوتاهی حکومت به رهبری رییس جمهور و شراکت وزیران و رییسان امور، در این زمینه محسوس است و کارگران کشور از این ناحیه رنج فراوانی میکشند. ایجاد بازار و اتصال بازارها، جزو وظایف دولت است که کوتاهی دولت در این زمینه، بازهم بر رنج کارگران میافزاید. حمایت از کار و محصولات کاری کارگران، از وجایب دولت است و ما میبینیم که میزان این حمایت ناکافی است. حکومتهای محلی شاید اصلاً خبر نباشند که در یک ولایت، مثلاً قندوز، چه تعداد نیروی کار وجود دارد و چند نوع شغل و حرفه عملاً بازار دارد و محصولات آن چقدر است؟ با این حساب، حرف حمایت از کارگران و محصولای کاریشان، هنوز زود است. حالا اگر از لحاظ کار به زندگی مقامهای صاحب صلاحیت این مملکت نگاه کنیم، میبینیم که مصرفیترین زندگی را همین مقامها دارند. مقامهایی که تمام آسایششان به دست کارگران خلق میشود. اینکه اینها چه کاری برای آسایش کارگران میکنند، من هنوز کشف نکردهام. درسته که هر سال یک مبلغ پول را برای تنظیم امور هر ولایت و هر ولسوالی اختصاص میدهند؛ اما نوع مصرف این بودجه پیش از آنکه در حمایت از زندگی و آسایش عمومی باشد، برای حفظ مقامهای روی چوکی قدرت مصرف میشود. تنوع قومی-مذهبی، نگاه مریض حکومت به کارگران را بیشتر از پیش مریض میکند. پارامترهای دیگری هم وجود دارند که در وخامت نوع دیدگاه حکومت به کار و محصولات کاری نیروی شاغل در فعالیتهای تولیدی درون مرزهای جغرافیایی کشور، کمک میکنند؛ مثل ناامنی، فعالیتهای غیرقانونی، تجارت در بازارهای سیاه و سیاستهای خاکستری که به دست قدرتمندان محلی برای حفظ قدرت و بالاکشیدن خودشان استفاده میشوند.
اگر اجازه باشد، من متیقینم که این دولت خوب میفهمد که کجا زمینهی کار است و کجا نیروی کار، انگیزهی کار را دارد. کجا فرصت فعالیتهای تولیدی و بهرهبرداری است و کجا نیست؛ اینکه خود را به نفهمی زده، عامدانه است. هم وزیر زراعت میفهمد که زراعت افغانستان در چه سطحی است و در چه سطحی باید باشد، هم اشرف غنی میفهمد که دریاهای ما ظرفیت ایجاد نیروگاههای برق آبی را فراوان دارند. اینکه هیچکدام برای رسیدن به وضع مطلوب تلاش نمیکنند، حساب شده است. باور کنید هر بار که چهرهی اشرف غنی را در تلویزیون میبینم، یا با عکسش در فیسبوک روبهرو میشوم، اتومات به یادم میآید که «من افغانستان را به صادرکنندهی برق تبدیل میکنم». یکی از دلایلی که باعث میشود احترام متولیان امور پوشالی باشد، همین نکته است. مثلاً همین حالا اگر تعلقات قومی-مذهبی را کنار بگذاریم، میزان محبوبیت آقای رییس جمهور به چه سطحی خواهد بود؟ شک ندارم که بیرون از کارمندان دولتی که به نحوی خود را با رییس جمهور مرتبط میدانند، افراد زیادی نخواهند بود که به او احترام قایل باشند. همینطور از رییس اجرایی و وزیران و رییسان این حکومت! دلیلش هم این است که این عالیجنابان، چندان علاقه به احترام کردن بقیه ندارند و همیشه دیگران را مکلف به احترام خود و خاندان خود میدانند.
به قول آن پیرمردی که سیب میفروخت و سیبهای گنده را از کارتن میکشید و میگفت، اگر این سیبهای فاسد را جدا نکنم، کل کارتن را فاسد خواهند کرد. تا وقتی که مهرههای فاسد از درون حکومت و دولت جدا و نابود نشوند، تباهی مجموعه همیشه متصور است. حتماً میپرسید که این چه پیوندی با احترام و عدم احترام هویتهای تعریف شدهی یک جامعه دارد؟ عرض کنم که باور کنید هوا آلوده است. گردهام به مشکل برخورده و درست کار نمیکند!