«صدفی که مروارید نشد»

نویسنده: سیامک هروی

خلاصه‌ی کتاب

«صدفی که مروارید نشد» مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه و طنزآمیز است که تجربه‌های مهاجران افغانستانی در آلمان را روایت می‌کند. عبدالظاهر اضطرابی، نویسنده و خبرنگار، با نگاهی نقادانه و همراه با طنز، به بررسی چالش‌های فرهنگی، اجتماعی و روانی مهاجران می‌پردازد. این کتاب نه‌تنها بازتاب‌دهنده‌ی تنش‌های ناشی از تفاوت‌های فرهنگی است، بلکه با زبانی ساده و گاه تلخ‌کام، واقعیت‌های زندگی در غربت را به تصویر می‌کشد.

محتوا و درونمایه

کتاب در قالب ده جستار و داستان کوتاه، مسائلی مانند تعارض فرهنگی، خشونت جنسی، محرومیت‌های آموزشی، و دشواری‌های انطباق با جامعه‌ی میزبان را بررسی می‌کند. اضطرابی با ترکیب طنز و روایت‌های واقع‌گرایانه، مخاطب را به تأمل درباره‌ی هویت، مهاجرت و انسانیت دعوت می‌کند. عنوان کتاب نیز اشاره‌ای است به آرزوهای بربادرفته و ناکامی‌هایی که مانند صدفی بی‌مروارید، بی‌ثمر مانده‌اند.

ویژگی‌های بارز

زبان ساده و عامه‌پسند: استفاده از اصطلاحات محلی و نثر روان، کتاب را برای طیف گسترده‌ای از خوانندگان جذاب کرده است.

ترکیب طنز و تراژدی: طنز تلخ کتاب، همچون «خنده در میان اشک‌های نامریی» (به نقل از گوگول)، دردهای مهاجرت را بازگو می‌کند.

روایت‌های چندصدایی: شخصیت‌های کتاب، از جوانان جویای هویت تا زنان سنتی، نماینده‌ی طیف متنوعی از تجربه‌های مهاجران هستند.

هدف کتاب

این مجموعه نه‌تنها برای شهروندان مهاجر افغانستان، بلکه برای هر خواننده‌ای که با پرسش‌های هویتی و فرهنگی دست‌و‌پنجه نرم می‌کند، نوشته شده است. اضطرابی امیدوار است با روایت این تجربه‌ها، گفت‌وگویی میان فرهنگ‌ها ایجاد کند و درک متقابل را تقویت نماید.

رویکرد ادبی و سبک نگارش

عبدالظاهر اضطرابی در این کتاب از تکنیک‌های روایی مدرن بهره می‌برد که در آن مرز بین داستان کوتاه، جستار و طنز سیاسی-اجتماعی محو شده است. نثر او که آمیزه‌ای از زبان معیار و گویش هراتی است، به متن حالتی خودمانی و صمیمی بخشیده، گویی نویسنده در حال گفت‌وگویی با دوستی اصیل و قدیمی است. استفاده از اصطلاحات محلی مانند «مال خدا» (برای اشاره به فرزندان) یا «پینه‌دوز» (کفش‌دوز) نه‌تنها به باورپذیری روایت می‌افزاید، بلکه فرهنگ افغانستانی را به شکلی اصیل ثبت می‌کند.

شخصیت‌پردازی نمادین

شخصیت‌هایی مانند «قلندر» (مهاجر سرگشته در کشف هویت جنسیتی)، «حسین پینه‌دوز» (نماد نسلی که برای تحصیل فرزندانش جنگید) یا «خاله زرمینه» (زنی سنتی در تقابل با تکنولوژی غرب) هرکدام نماد نسلی از شهروندان افغانستان هستند. اضطرابی با ظرافت، تضاد درونی این شخصیت‌ها را می‌کاود؛ مثلا، در داستان «لب دریا»، آقاشیرین که خود را قربانی مهاجرت می‌داند، در عمل به زندانبان خانواده تبدیل می‌شود. این ضد‌قهرمان‌ها نشان می‌دهند که مهاجرت تنها عبور از مرزهای جغرافیایی نیست، بلکه گذر از مرزهای ذهنی است.

طنز به‌مثابه‌ی سلاح انتقادی

طنز اضطرابی سه‌لایه دارد:

۱- طنز موقعیت: مانند صحنه‌ای که شخصی در تشناب هوشمند آلمان گیر می‌کند و درب به‌صورت خودکار باز می‌شود.

۲- طنز زبانی: بازی با واژه‌ها مانند «خشونت جنسی چشمی» یا «سکس چشمی» که نقدی است بر تفاوت‌های فرهنگی در تعریف حریم شخصی.

۳- طنز تراژیک: در داستان «صدفی که مروارید نشد»، مرگ صدف (دختر داکتر) بر اثر «تومور مغزی ناشی از ناامیدی» طنزی سیاه است از سرنوشت زنان افغانستانی پس از سقوط جمهوری.

بینامتنی فرهنگی

کتاب آشکارا با آثار نویسندگان مهاجرنویس مانند «چخوف» (در توصیف رنج‌های کوچک) و «میلان کوندرا» (در ترکیب طنز و فلسفه) گفت‌وگو می‌کند. همچنین، اشاره به ضرب‌المثل‌های افغانستانی (روباه یک بار به خرسوار برمی‌خورد.) و تقابل آن با ضرب‌المثل‌های آلمانی، دیالکتیک جالبی از برخورد فرهنگ‌ها می‌سازد.

نقش پارادوکس در روایت

مهم‌ترین پارادوکس کتاب در عنوان آن نهفته است: «صدفی که مروارید نشد». این عبارت هم اشاره به آرزوهای بربادرفته‌ی مهاجران دارد، هم به جامعه‌ای که نتوانست از فشارها مروارید بسازد. در فصل «تکاپو»، پارادوکس «زینه‌ی برقی در کابل» (نماد پیشرفت سطحی) در مقابل «تشناب هوشمند در برلین» (نماد پیشرفت واقعی) به شکلی هنرمندانه تقابل شرق و غرب را نشان می‌دهد.

تکنیک‌های روایی نوآورانه

 – استفاده از «مونولوگ‌های درونی» مانند فصل «ناحق آمدیم» که راوی با خودش گفت‌وگو می‌کند.

– تکه‌چسبانی  (Collage)در فصل «علایم قیامت است» که اخبار رسانه‌ها با گفت‌وگوهای شخصیت‌ها ترکیب می‌شود.

– پرش زمانی غیرخطی در روایت زندگی «حسین پینه‌دوز».

جایگاه کتاب در ادبیات مهاجرت

این اثر را می‌توان در کنار آثاری مانند «خاک‌های نرم کوشک» (زویا پیرزاد) یا «ناتور دشت» (سلینجر) قرار داد که مهاجرت را نه به‌عنوان انتخاب، که به‌مثابه‌ی «سرنوشتی تحمیلی» روایت می‌کنند. اضطرابی اما با افزودن طنز، از افتادن به ورطه‌ی سیاه‌نمایی پرهیز می‌کند.

نقاط قوت و ضعف

قوت‌ها:

–  صداقت روایت‌ها بدون خودقربانی‌نمایی؛ 

 – ترکیب هوشمندانه‌ی اسناد تاریخی (مثل فرار رهبران افغانستان) با داستان‌پردازی.

ضعف‌ها:

 – برخی فصل‌ها مثل «آلمان هم پوسته دزد داشته!» بیش از حد کوتاه و گذرا هستند؛

 – تکرار برخی کلیشه‌ها درباره‌ی «غرب» در نیمه‌ی دوم کتاب.

سخن پایانی

«صدفی که مروارید نشد» بیش از آن‌که کتابی درباره‌ی شهروندان افغانستان باشد، روایتی جهانی از انسان معناستیز است. اضطرابی مانند «دیوژن» عصر مدرن، با چراغ طنز خود به‌دنبال «انسان» در تاریکی‌های مهاجرت می‌گردد. این کتاب نه یک اثر ادبی، که آیینه‌ای است در برابر همه‌ی جوامعی که مهاجران را در حاشیه نگه می‌دارند.

خواندن این کتاب را به همگان توصیه می‌کنم.