لحن صحبتش آنقدر شفاف و صمیمانه بود که در همان اول مرا مبهوت کرد. در صدایش، عطش بینظیر صمیمیت و صداقت حس میشد. آمادگی او برای قبول ناخوشایندترین پاسخها حکایت از نوعی شجاعت میکرد که تحسینبرانگیز بود. در همان اول هم وقتی موافقت کرد که گفتوگو داشته باشیم، اظهار داشت که مهم برای او، ثبت آن لحظات مظلومیت و قصهی پر غصهاش و سایر دختران افغانستان است؛ آن دردها، آن شکوه و شکایت و القای آن حسیات و عواطف. او اشاره داشت که درست است زندگی ما به روزگار و زمانهای ناجور فعلی پیوند یافته، اما در اصل همه چیز تعلق به خود ما دارد، نه مشتی افراد جاهل، مدعی بیدرد و حاسدان معلومالحال. خوب است صادق و درستکار باشیم و راوی راستگوی قصههای روزگار و همسرنوشتان خویش.
پروین (مستعار) سال اول دانشگاه را تمام میکند که طالبان اعلامیهای در راستای محرومیت دختران از رفتن به دانشگاه صادر میکنند. او میگوید در ابتدای دورهی جمهوریت پا به مکتب گذاشت، همه چیز برایش خوب بود- بزرگ شدن، آموزشی که میدید، برنامهای که تماشا میکرد، حسی که نسبت به زندگی داشت و در نهایت رویا و اندیشهای که برایش شکل گرفته بود، همه حاصل برنامهریزیها در آن زمان بود. پروین میگوید که اصلا آمادگی ذهنی بودن و ماندن در محیط تاریک و نفسگیری را که امروز طالبان در افغانستان بهوجود آوردهاند نداشت. او محرومیت دختران از رفتن به مکتب و دانشگاه را غیرانسانیترین سیاست و موضعگیری طالبان میداند و شنیدن این خبر منهوس را برایش دردمندترین خاطره در طول زندگیاش میداند.
از اینرو، پروین حال روحی خود را هنگام و بعد از بستهشدن دروازهی دانشگاهها بر روی دختران چنین بیان میکند: «حقیقت این است که جستوجوهایم برای یافتن دلیلی که بتواند ذهنم را پس از شنیدن این خبر تلخ (محرومیت از تعلیم و تحصیل) آرام کند، تاهنوز به نتیجهی روشنی نرسیده است. من این خبر را در یک شامگاه رو به تاریکی و دلگیر شنیدم که باورم نمیشد واقعیت داشته باشد. با دقت و پرسوجو مشخص شد که خبر واقعیت دارد و طالبان بعد از این نمیگذارند دختران به دانشگاه بروند و درس بخوانند. با شنیدن این خبر، حالم بههم خورد و در گوشهای دور از تلویزیون پناه بردم. بیم و ترس خبر بر مغزم فشار میآورد و پیش چشمم را سیاهی میگرفت.»
پروین درحالیکه ساکت و غمگین در گوشهی اتاق نشسته بوده است، صدای زنگ موبایلش بلند میشود. آن را بر میدارد. همصنفیاش صدیقه است. صدای صدیقه، برخلاف وقتهای دیگر که شاد و شفاف بوده، حالا اما سنگین و گرفته است. او هم خبر بستهشدن مکاتب و دانشگاهها را شنیده است. آنان باهم، طالبان و سیاستهای بدویشان را نفرین میکنند. صدیقه غریبانه آرزو میکند که بتوانند بعد از این یکدیگر را ببینند. وقتی موبایلش را قطع میکند، اشک در چشمانش میجوشد. مثل کودکان بغض میکند و به پشت بام خانه پناه میبرد.
وقتی به پشت بام میرسد، میبیند آسمان گرفته و ابری است. دل پروین اما گرفتهتر از دل آسمان است. پروین حالوهوای خود را از آن موقع چنین بیان میکند: «وقتی به پشت بام رفتم، مثل گذشته از فضا احساس آرامش نکردم، چون آسمان گرفته و ابری بود. روحم تلاطم عجیبی داشت. به آسمان که چشم میدوختم. گرفته و فشرده بود. لشکری از ابر کبود بر پهنهاش روان بود. تودههای ابر بهروی هم میغلطیدند، مچاله میشدند، قد میکشیدند و شکلهای وهمآلود میساختند. ناگهان هزاران چشم میشدند که معصومانه و مضطرب به من خیره بودند. در میانشان چشمان آشنا میدیدم. چشمان دختران کاج، قربانیان کوثر دانش، دانشآموزان لیسه سیدالشهدا، مکتب عبدالرحیم شهید و… را. فکر میکردم آنان هم مانند من همهی این سختیها را تحمل میکنند. به ذهنم میرسید که اگر من هم بهجایشان میبودم، حال و روزم بهتر از آنان نبود.»
پروین در این هنگام، صدای ضعیف مادرش را میشنود که او را دعوت به برگشتن به خانه میکند. وقتی به خانه برمیگردد، پدرش دلیل ناراحتی پروین را میپرسد. او توانی برای حرف زدن ندارد و ساکت است. مادرش دخالت میکند و موضوع را با پدرش در میان میگذارد. برای پروین دردناک بوده وقتی میداند پدرش هم با فلسفهبافیها به نابودی رویاهای دخترش بیاعتنا است. و از آن دردناکتر اینکه خیلی راحت میگوید قیامت که نشده، فقط دختران را از رفتن به مکتب و دانشگاه محروم ساختهاند. پدر با صراحت میافزاید این همه سال را که او درس خوانده، چه چیزی را بدست آورده است؟ پدر مقتدرانه برای پروین توصیه میکند که ناراحت نباشد و تا همین جایی که درس خوانده، کفایت میکند.
برای پروین، حرفهای پدرش بیش از هر اتفاق دیگر، تکاندهنده و ناامیدکننده است. او میگوید: «وقتی حرفهای ناباورانهی پدرم را شنیدم، بغض گلویم را گرفت. آرام اتاق را ترک کردم و به مهمانخانه رفتم. زیر پتو خزیدم و چادرم را روی صورتم کشیدم. نزدیک دو ساعت تمام فکر کردم. نمیدانستم چاره چیست و واکنش صحیح به حرفهای پدرم کدام است. جرأت نداشتم که به پدرم بگویم نظرش غیرمنطقی است، ولی هر لحظهای که حرفهایش یادم میآمد اعصابم به هم میریخت. تاریکی شب قدرت میگرفت. از جایم بلند شدم و رفتم لامپ را روشن کردم. تاریکی مرا میترساند.»
درحالیکه نزدیک به سه سال است دختران از رفتن به مکتب و دانشگاه محروم هستند، پروین تعلیم و تحصیل را برای آیندهی دختران حیاتی میداند. او باور دارد که دختران و زنانی که در دوران جمهوریت از آزادی نسبی برخوردار بودند، نقش کلیدی در پیشرفت خانواده و جامعه داشتند. پروین میگوید: «دوران مکتب سختیهای زیادی کشیدم؛ اما وقتی وارد دانشگاه شدم، همه چیز خوب بود. دختران با شور و علاقه درس میخواندند و با پسران رقابت میکردند. آزادی وجود داشت و ما نیرو و توانمان را میآزمودیم و برای رشد و بالندگی خود تلاش میکردیم. اراده داشتیم که نه آن وقت و نه در آینده از هیچ قانون و دستور محدودکنندهای اطاعت نکنیم. از کسی هم هیچ وقت نخواهیم که بهجای ما انتخاب کند، تصمیم بگیرد و کاری انجام دهد. این قابلیت خودبهخود شکل گرفته بود. بدون فشار و اعمال نظر و دخالت کسی. از قلبمان، از نیازهایمان و آرزوهایمان پا گرفته بود. تصور میکردیم با تلاش و پشتکار به خواستههای خود خواهیم رسید. متعهد بودیم تا سالها با صبر و حوصله برای دستیافتن به نتیجهی عالی، کار و مبارزه کنیم. با احساس مسئولیت به اینکه هر فرد میتواند خودش، قابلیت و ظرفیت لازم برای تحقق خواستههایش را بهوجود آورد.»
با این همه، پروین فعلا هم همه چیز را برای دختران و زنان افغانستان تمامشده و پایانیافته نمیداند. نظر او این است که نمیتوان امروز صدای دختران و زنان افغانستان را نادیده گرفت. صدا حقیقت و زادهی نیاز دختران و زنان برای گفتن است. اگر طالبان یا هر گروهی بخواهند دهانها را ببندند، بدانند که در عوض دستها اقدام به عمل خواهند شد. امروز تکتک دختران و زنان افغانستان حرفی، دردی و فریادی برای گفتن دارند؛ فریادی که با قدرت در برابر جهل، رفتار و سیاستهای بدوی طالبان خواهند ایستاد و از دیگران نیز دعوت خواهند کرد تا میدان مبارزه و مقاومت را خالی نگذارند.
پروین در ادامه میگوید: «ما دختران و زنان باید اجازه ندهیم ترس و ناامیدی بر ما غلبه کند. ناامیدی زادهی ترس و وحشت است و آن را شجاعانه نپذیریم. لازم است مثل شهروندان سایر کشورها ساعات، روزها یا زمانی از زندگیمان را صرف کار برای خود و جامعه اختصاص دهیم. تاریخ گواه است که در بسیاری از کشورها همین زنان شجاع و شهروندان عادی بودند که کارهای چشمگیر و انقلابی را انجام دادند. این همان کاری است که حالا نیاز است ما در افغانستان انجام دهیم. لازمهاش این است که برایش وقت بگذاریم و هدفمند پیش برویم. هیچ کدام از ما به تنهایی نباید و احتمالا نتواند در این میدان پیروز شود، اما اگر همراه هم و هماهنگ کار کنیم و همهی ما حضور فعال داشته باشیم، افغانستان از چنگ دیو جهل نجات خواهد یافت. برای انجام این کار باید جرأت فریاد کشیدن، و در صورت ضرورت، جسارت بیرون آمدن از خانه و حضور در خیابان را داشته باشیم.»
افزون بر این، پروین باور دارد که اگر امروز صدای آنان شنیده نشود و یا انگیزههایشان درست درک نشود، باز هم هراسی از نتیجهی تلاش و مبارزهیشان ندارند. هدف مبارزات و تلاشهای دختران دستیابی به آزادی و زندگی به انتخاب خودشان است، رسیدن افغانستان به آزادی و رهایی از دست گروه جهل و بدوی است. ممکن طالبان با آنان بدرفتاری کنند، یا تهدید و بازداشت شان کنند و حقیر بشمارند، اما سرنوشت آنان به سرنوشت افغانستان گره خورده است. بیش از چندین قرن پدربزرگهایشان با افتخار و سربلند در این کشور زندگی کردهاند. آنان با وجود بیعدالتی وحشیانه و تحقیرهای ننگین، با سرزندگی بیانتها به رشد و پیشرفت ادامه دادهاند. اگر ستمگریهای وصفناپذیر آن دورهها نتوانست مانع آنان شود، موانع و مخالفتی که اکنون دختران با آن روبهرو هستند بیشک کاری از پیش نخواهد برد. پروین در آخر یادآوری میکند که افغانستان از دست طالبان آزاد خواهد شد و آنان آرزو دارند که این اتفاق بهزودی رقم بخورد.
با پایان صحبتهای او و من، کاغذی را که چند سؤال روی آن طرح کرده بودم را بر میدارم و به این فکر میافتم که فهمیدن و فهمیده شدن، نیاز دلهایی است که سرمایهیشان سخن گفتن است. سخن شفاف همراه با ارادهی درخشان برای دستیابی به نتیجهی روشن. نه حرفها و کلماتی که معنایش بر همگان پوشیده بوده و در انبوه واژههای مستعمل و مکرر گفتوشنود میشوند. ذهنم گره میخورد به رویاهای بلند و شیرین پروین و جاذبهی بیان او، احساس تازه و بیانتها در ژرفای درونم خانه میکند. احساسی که به نظر من در کلمات و در زبان نمیگنجد. جذبهای که با هیچ زبانی قابل توصیف نیست.