Photo: Freepik

در چهارراهِ آینده؛ افغانستان به کدام راه خواهد رفت؟

عبدالحفیظ منصور

[یادداشت اطلاعات روز: اطلاعات روز دیدگاه‌های مختلف در مورد مسائل گوناگون جامعه‌ی افغانستان را بازتاب می‌دهد. این دیدگاه‌ها لزوما منعکس‌کننده‌ی نظر و موضع اطلاعات روز و گردانندگان آن نیستند. اطلاعات روز فقط مجالی برای بیان دیدگاه‌ها فراهم می‌کند و درباره‌ی دیدگاه‌های وارده نفیا و اثباتا موضع‌گیری نمی‌کند. تمام دیدگاه‌های بیان‌شده در مقالات و یادداشت‌ها و صحت‌وسقم ادعاهای مطرح‌شده به خود نویسندگان مربوط است. اطلاعات روز از نقد دیدگاه‌های منتشرشده در بخش مقالات وارده نیز استقبال می‌کند]

حدود سه سال است که افغانستان زیر سلطه‌ی تحریک طالبان به‌سر می‌برد. بیشتر نخبه‌های این کشور به‌شمول فعالان سیاسی، شخصیت‌های فرهنگی، فرماندهان نظامی و تاجران افغانستان را ترک گفته و به کشورهای مختلف پناه برده‌اند. در این مدت هیچ یک از کشورهای جهان حاضر نگردیده تا اداره‌ی طالبان را به‌رسمیت بشناسد و تحریک طالبان، کشور را به‌وسیله‌ی «دولت خودخوانده» اداره می‌نماید. حکومتی که تحریک طالبان بنا نهاده است، از میان ۲۷ وزارت‌خانه، ۲۱ وزارت‌خانه‌ی آن به سران طالبان پشتون‌تبار تعلق دارد و رهبر این گروه در اختفا به‌سر می‌برد. زنان از عرصه‌ی سیاسی-اجتماعی حذف شده‌اند و دروازه‌ی مکاتب بر روی دختران بالاتر از صنف ششم مسدود گردیده است. شیعیان افغانستان، که نفوس آنان به ۱۵ درصد تخمین می‌شود، با تبعیض منظم و حساب‌شده روبه‌رو می‌باشند. فعالیت احزاب سیاسی ممنوع گردیده و نهادهای مدنی در ساحات تحت حاکمیت تحریک طالبان مجالی برای نفس کشیدن ندارند.

مخالفان تحریک طالبان هرچند دارای یک صف واحد نیستند، اما شامل دسته‌ها و گروه‌های مختلفی می‌شوند که هریکی از آن‌ها به‌گونه‌ای در برابر تحریک طالبان ابراز مخالفت می‌دارند. در این میان دو دسته از مخالفان تحریک طالبان یکی «جبهه مقاومت ملی افغانستان» و دیگری «جبهه آزادی افغانستان» دارای فعالیت‌های مسلحانه نیز می‌باشند که روزانه اخبار و گزارش‌های آن‌ها از سوی رسانه‌ها منتشر می‌گردد. «جبهه مقاومت ملی افغانستان» توسط احمد مسعود، فرزند احمدشاه مسعود مدیریت و رهبری می‌گردد و حلقه‌ی نزدیک او را کسانی تشکیل می‌دهد که در گذشته با پدرش همدست و همکار بودند. «جبهه آزادی افغانستان» توسط محمدیاسین ضیاء، رییس پیشین ستاد ارتش افغانستان تأسیس گردیده و آن عده چهره‌هایی که در سال‌های جمهوریت با او آشنایی داشتند در این جبهه گردآمده‌اند.

تحولات سه سال پسین در مورد افغانستان نشان می‌دهد که این کشور به‌صورت مطلق دارای یک آینده نیست، بلکه آینده‌های چهارگانه در انتظار این کشور نشسته است که هریک از آن‌ها، از امکان تحقق متفاوتی برخوردار می‌باشند. آینده‌هایی که بر افغانستان پیش‌بینی می‌شود، شامل چهار سناریوی کلان شده می‌تواند که عبارتند از:

الف، دوام حاکمیت طالبان

ب، فروپاشی حاکمیت طالبان با اقدام مسلحانه

ج، روی‌کارآمدن دولت جدید، به اثر یک نشست جهانی

د، تجزیه‌ی افغانستان

دوام «امارت اسلامی طالبان»

هواداران این نظریه روی پنج علت حساب می‌برند و باورشان به این است که تحریک طالبان با گذشت زمان، هم برمشکلات داخلی‌شان فایق می‌آیند و هم مشروعیت بین‌المللی را کمایی خواهد کرد، زیرا؛

۱. تحریک طالبان بر سراسر جغرافیای افغانستان تسلط دارد.

۲. گروه‌های مخالف طالبان از اتحاد و انسجام لازم برخوردار نبوده و در دسته‌های متفرق به‎سر می‌برند.

۳. کشورهای منطقه تاهنوز از جانب «امارت اسلامی افغانستان»، که توسط تحریک طالبان رهبری می‌شود، احساس تهدید جدی نکرده‌اند و از این‌رو برنامه‌ای به‌منظور مقابله با تحریک طالبان در افغانستان ندارند.

۴. بدنه‌ی اصلی دولت پاکستان که قدرت آن کشور را در دست دارد، تاهنوز از گروه طالبان جانبداری می‌کند.

۵. ایالات متحده امریکا با دادن ۴۰ میلیون دالر هفته‌وار از «امارت اسلامی افغانستان» پشتیبانی می‌نماید.

طرفداران این سناریو همچنان به وجود فساد گسترده در دوره‌ی جمهوریت اشاره می‌دارند که براساس آن هیچ‌کسی از اعاده‌ی آن نام نمی‌برد. اما آنچه که این سناریو را دچار تهدید نموده، مواردی است که شامل مسائل زیر می‌گردد:

۱. تحریک طالبان قدرت سیاسی را در تبانی با امریکا بدست آورده است و رضایت مردم افغانستان در این میان وجود ندارد.

۲. تاهنوز هیچ یک از کشورهای جهان «امارت اسلامی افغانستان» را به‌رسمیت نشناخته است و با گذشت هر روز فاصله‌ی جامعه‌ی جهانی با طالبان بیشتر می‌گردد.

۳. «امارت اسلامی افغانستان» در فقدان مشروعیت بین‌المللی نمی‌تواند به عقد قراردادهای بین‌المللی بپردازد، زیرا جانب «امارت اسلامی افغانستان» نامشروع بوده و هیچ یک از کشورها حاضر نیست با آن قراردادی ببندد، که دوام این کار فشارهای سنگینی بر تحریک طالبان وارد می‌آورد.

۴. سیاست زن‌ستیزانه‌ی تحریک طالبان حساسیت گسترده‌ای در سراسر جهان علیه آن گروه به‌وجود آورده است و فشار قابل توجهی را بالای طالبان وارد کرده و می‌کند.

۵. شیعه‌ستیزی تحریک طالبان، از یک‌سو یک کتله‌ی چند میلیونی را در درون افغانستان حساس و آماده‌ی پیکار نموده و از جانب دیگر، جمهوری اسلامی ایران را در وضعیت ویژه‌ای قرار داده است. ایران که برای دفاع از حقوق شیعیان به لبنان، سوریه و یمن نیرو اعزام می‌دارد، نمی‌تواند برای همیشه نسبت به وضعیت تأسف‌بار شیعیان افغانستان ساکت بماند. هرچند ایران در حال حاضر به‌خاطر تحریم‌های اقتصادی بین‌المللی و مشغولیت‌های فراوان در خاورمیانه، رفتار تحریک طالبان را تحمل می‌کند، و رسیدگی به آن را به فرصت مناسب موکول کرده است، بعید نیست که این فرصت دیر یا زود در اختیار ایران قرار گیرد و روی حقوق شیعیان با «امارت اسلامی افغانستان» برخورد مناسب اختیار نماید.

۶. تحریک طالبان، افغانستان را به خانه‌ی امن ۲۱ گروه تروریستی تبدیل کرده است. این گروه‌ها در مخاصمت مستقیم با کشورهای منطقه قرار دارند، هریک از این گروه‌ها دارای نام‌ونشان مشخص و صاحب نیروی رزمی و پایگاه معین در افغانستان می‌باشند.

وجود گروه‌های تروریستی در افغانستان بیرون از سه حالت بوده نمی‌تواند:

– تحریک طالبان با آن گروه‌ها پیوند فکری و عقیدتی داشته و در گذشته نیز براساس این هماهنگی فکری با هم عمل می‌کردند.

– شاید شماری از اعضای طالبان به این باور باشند که با حمایت گروه‌های تروریستی، کشورهای منطقه را زیر فشار قرار داده و سرانجام آن‌ها را وادار به معامله نمایند.

– ممکن، هم‌زمان هردو نظریه‌ی یادشده بوده باشد، یعنی هم‌فکری و در عین زمان برنامه‌ی سیاسی.

درهم‌تنیدگی روابط تحریک طالبان و گروه‌های تندرو مستقر در افغانستان به هر دلیلی بوده باشد، کشورهای منطقه را حساس نموده است، به‌گونه‌ای که مسئولان کشورهای مشترک‌المنافع به تکرار خطر این گروه‌ها را اعلام نموده‌اند. صدای اعتراض دولت پاکستان از ناحیه‌ی تحریک طالبان پاکستان، به سطح جهانی بلند است، گرچه تاهنوز ما شاهد کدام اقدام جدی دولت پاکستان به‌منظور مهار افراط‌گرایی نبوده‌ایم و حمایت آن کشور مانند گذشته از تحریک طالبان افغانستان ادامه دارد.

 جهاد در برابر «اشغال»، آزادسازی کشور و استقرار نظام سچه‌ی اسلامی، دو شعاری بود که آن گروه را قادر ساخت تا از میان اقوام تاجیک، ازبیک، ترکمن، نورستانی و… نیرو جذب بدارد، ولی اکنون که نه از ناتو در افغانستان خبری است و نه از نظام جمهوری اثری، مردم افغانستان شاهد تمامیت‌خواهی پشتون‌ها بوده که در نتیجه اسباب نارضایتی منسوبان غیرپشتون طالبان را فراهم کرده است. گرچه تاهنوز کدام مخالفت جدی در برابر حاکمیت طالبان بروز نکرده است اما دوام سیاست برتری‌جویی قومی را هیچ‌کسی تضمین کرده نمی‌تواند و تاریخ افغانستان نشان داده که چنین اقداماتی به‌صورت غیرمترقبه صورت می‌پذیرد، آن‌گونه که در برابر دولت داکتر نجیب‌الله (۱۳۷۱) شکل گرفت.

۸. دو گروه فعال در مقابل تحریک طالبان، هرچند دارای ساحه معینی که بتواند به‌عنوان مرکز ثابت نظامی سیاسی از آن‌جا بهره‌برداری شود، در اختیار ندارند، اما وجود حملات چریکی به‌صورت مستدام خبر از ناکامی تحریک طالبان در امر مهار فعالیت‌های مخالفان می‌دهد، به‌ویژه که مناطق شمال و شمال‌شرق افغانستان مرکز نخستین درگیری‌های نظامی بود، اکنون دامنه‌ی این درگیری‌ها به غرب افغانستان مانند هرات، بادغیس و غور نیز کشیده شده است که می‌توان از آن استنباط کرد که ساحه‌ی جنگ‌ها رو به گسترش است. زمانی که موارد هشت‌گانه‌ ردیف می‌شوند، آسیب‌پذیری «امارت اسلامی افغانستان» آشکارتر می‌گردد، و استدلال طرفداران دوام حاکمیت تحریک طالبان از نفس می‌افتد. در نتیجه سناریوی دوام «امارت اسلامی افغانستان» از شانس زیادی برخوردار نمی‌باشد.

فروپاشی «امارت اسلامی افغانستان» با اقدام مسلحانه

طرفداران این سناریو نقش عوامل زیر را برجسته می‌دانند و معتقد هستند که در فرجام «امارت اسلامی افغانستان» به‌صورت قهرآمیز سرنگون خواهد گردید. عوامل مؤثر از دید این گروه عبارتند از:

۱.  وجود چنددستگی در صفوف طالبان. تحریک طالبان از یک‌سو نظر به تعلقات قومی‌شان دسته‌بندی می‌گردند: طالبان پشتون و طالبان غیرپشتون. از سوی دیگر، طالبان پشتون به دو قبیله‌ی کلان منشعب می‌گردند: پشتون‌های درانی‌تبار و پشتون‌های غلزایی‌تبار. درانی‌ها به‌صورت عمده در ولایت‌های جنوب‌غرب افغانستان مانند قندهار، هلمند، ارزگان و زابل زندگی می‌کنند. درحالی‌که جنوب‌شرق کشور، ولایت‌هایی مانند خوست، پکتیا، پکتیکا و غزنی محل بودوباش غلزایی‌ها می‌باشد. در حال حاضر هبت‌الله به‌عنوان «امیرالمؤمنین» که از قبیله‌ی نورزایی می‌باشد، طالبان درانی‌تبار را رهبری می‌کند. و سراج‌الدین حقانی، که به قوم جدران تعلق دارد و به خانواده‌ی مولوی جلال‌الدین حقانی، یکی از فرماندهان مشهور دوران جهاد پیوند دارد، در رأس طالبان غلزایی‌تبار قرار دارد. درانی‌ها در وزارت‌خانه‌ی دفاع و غلزایی‌ها در وزارت امور داخله از نفوذ بیشتر برخوردار می‌باشند. از سراج‌الدین حقانی به‌عنوان «خلیفه صاحب» یاد می‌شود که خود نوعی رقابت با هبت‌الله را بازتاب می‌دهد.

گزارش‌های متواتر حاکی از آن است که سردسته‌های طالبان غیرپشتون که در ولایت‌های شمال و شمال‌شرق افغانستان مستقر هستند از وضعیت ناراض بوده و بسیاری از آنان به‌خاطر همکاری‌شان از تحریک طالبان نادم و پشیمان می‌باشند. این اشخاص در مراتب متفاوت با «جبهه مقاومت ملی افغانستان» در ارتباط می‌باشند. دسته‌بندی در درون تحریک طالبان وجود داشت، اما حمایت‌گر خارجی وجود نداشت که گفت‌وگوی سراج‌الدین حقانی با مأموران امریکایی در امارات متحده عربی خبر از این حمایت می‌دهند. مأموران امریکایی در گفت‌وگوهای قطر، روی ملا عبدالغنی برادر انگشت می‌نهادند و از وی به‌حیث یک شخص وطن‌دوست و مورد اعتماد یاد می‌کردند. زلمی خلیل‌زاد باری گفت، ملا برادر به اثر درخواست جانب امریکا از زندان کراچی رهایی یافت و شخص ملا برادر به این حقیقت آگاهی دارد. زمانی که امریکایی‌ها از جایزه‌ای که بر سر حقانی تعیین کرده بودند می‌گذرند و از او به‌حیث یک طرف پذیرایی می‌دارند و قرار گزارش‌ها، به او وعده‌ی همکاری در صف‌بندی‌های درونی می‌دهند، این خبر درز میان تحریک طالبان را عریض‌تر می‌کند.

۲. حمایت گسترده‌ی «امارت اسلامی افغانستان» از گروه‌های افراطی و رزمنده‌ی کشورهای منطقه همسایه‌ها را روزی به ستوه خواهد آورد و سیاست منفعلانه‌ی آن‌ها را به سیاست فعال و جدی بدل خواهد کرد؛ به‌ویژه دولت پاکستان که در حال حاضر در سطح رسانه‌ای از تحریک طالبان شاکی می‌باشد. در صورت دوام سیاست‌های خصمانه‌ی طالبان، آن ‌روز دور نخواهد بود که برای دفاع از امنیت خود پاکستان تحریک طالبان را زیر فشار قرار دهد. آنچه تا امروز از پاکستان در قبال سیاست‌های تحریک طالبان به مشاهده رسیده، اظهار نارضایتی رسانه‌ای، راه‌اندازی حمله‌های محدود و کوتاه‌مدت در مناطق مرزی میان دو کشور، تماس با سردسته‌های مخالف تحریک طالبان و ایجاد مراکز آموزشی برای مخالفان طالبان می‌باشد. تأخیر دولت پاکستان در امر پشتیبانی فعال از مخالفان طالبان در افغانستان، این حقیقت را بازگو می‌دارد که تاهنوز طرفداران تحریک طالبان در درون دولت پاکستان در رده‌های بلند تصمیم‌گیری قرار دارند و جلو هرگونه اقدام عملی را در برابر تحریک طالبان گرفته‌اند.

۳. گروه‌های مخالف مسلح تحریک طالبان در درون افغانستان نه تنها خود را در مدت سه سال پسین حفظ کرده‌اند، فراتر از آن، مناسبات شان را با مردم عامه تقویت نموده و از نظر ساحه‌ی جنگی، میدان خود را فراخ کرده‌اند که در نتیجه، مقاومت از حالت منطقوی بیرون شده و به سراسر کشور گسترش یافته است. همچنان گسترش ساحه‌ی جنگ، موجب شده تا درگیری‌ها از حالت تقابل قومی و زبانی خارج گردیده و حالت ملی و سراسری را به خود پیدا کند. در آغاز این نارضایتی به فارسی‌زبان‌هایی که در پنجشیر و اطراف آن زندگی می‌کردند، نسبت داده می‌شد اما حالا دامنه‌ی این مقاومت از نورستان به هرات و بادغیس کشیده شده است که شامل اقوام و مناطق مختلف می‌گردد.

۴. دسته‌های رزمی قبل از آن‌که در میدان رزم شکست بخورند و یا سلاح خود را برزمین نهند، اراده‌ی‌شان تغییر می‌خورد. وقتی افراد طالبان می‌بینند که سران‌شان با دولت امریکا روابط حسنه برقرار کرده‌اند، خاطرات سال‌های گذشته‌ی‌شان را به یاد می‌آورند، و از کرده‌ی خود پشیمان می‌گردند. سیاست‌های تبعیض‌آمیز اداره‌ی موسوم به «امارت اسلامی افغانستان»، منسوبان طالبان را نسبت به شعارهای اسلامی و عدالت‌خواهانه‌ی آن گروه بی‌باور می‌سازد. فقر، بیکاری، فساد و تهدید گسترده در هر اجتماعی نارضایتی شکل می‌دهد و زمینه‌ی مخالفت با گونه‌های مختلف را مساعد می‌سازد، چیزی که تحریک طالبان در سه سال اخیر، با قدرت تمام انجام داد. لب کلام این‌که به‌باور طرفداران این نظریه، تحریک طالبان گروهی نیست که به نیازهای مردم مانند غذا، بهداشت، تعلیم و تربیت و آزادی‌های مدنی اعتنا نماید.

 طرفداران این سناریو معتقد هستند زمانی این سناریو تحقق می‌پذیرد که حلقه‌ی اتصال میان نارضایتی‌های داخلی طالبان و حمایت‌های بیرونی ایجاد گردد و شکل‌دهی این حلقه در گام نخست به‌وسیله‌ی پاکستان اجرایی به نظر می‌رسد، زیرا موج خشم دولت‌مردان پاکستان رو به فزونی است. از سویی هم، تماس‌های مأموران پاکستانی با رده‌های نظامی و سیاسی افغانستان عملیاتی شده است.

تشکیل دولت فراگیر با حمایت جامعه‌ی جهانی

سومین سناریو اختصاص دارد به تشکیل دولت فراگیر با پادرمیانی جامعه‌ی جهانی. آن عده کسانی که به موفقیت این سناریو دل بسته‌اند، روی موارد زیر استناد می‌جویند:

۱. توافق‌نامه‌ی دوحه میان امریکا و تحریک طالبان حاوی دو نکته‌ی اساسی بود؛ نکته‌ی اول، خروج سربازان امریکایی از افغانستان و نکته‌ی دوم، تشکیل دولت فراگیر در این کشور. قوای امریکایی خاک افغانستان را ترک گفت، اما تحریک طالبان اجازه نداد تا دولت فراگیر در افغانستان شکل بگیرد. این مسأله باعث بدنامی و آبروریزی امریکا در سطح جهانی گردید و در درون امریکا، حزب جمهوری‌خواه آن کشور بارها جو بایدن را به‌خاطر خروج بی‌برنامه‌اش از افغانستان به باد ملامت گرفت.

تحلیل‌گران سیاسی به‌شدت از چنین رویدادی انتقاد به‌عمل آورده و تأکید کردند که خروج بی‌حساب‌وکتاب سربازان امریکایی از افغانستان، گروه‌های تندرو را در سطح جهانی جرأت بخشید. در مقابل جناح‌های طرفدار دموکراسی و حقوق بشر غربی را تضعیف و سرافکنده کرد. بنابراین، دولت امریکا، هرچند نه با جدیت تمام، اما با پیوستگی داعیه‌ی تشکیل دولت فراگیر را در افغانستان دنبال نموده است.

۲. شورای امنیت ملل متحد در (۲۰۲۳) قطع‌نامه‌ای صادر کرد که در آن از تشکیل دولت فراگیر در افغانستان یاد شده و سازمان ملل را موظف کرده است تا این مسأله را دنبال بدارد. زمانی که قدرت‌های بزرگ جهانی در موردی متحد می‌شوند، شانس تحقق آن امر به‌شدت بالا می‌رود و نمی‌توان به سادگی از کنار آن رد شد.

۳. میان کشورهای مختلف جهانی و دولت‌های منطقه در امر تشکیل دولت فراگیر اجماع نسبی وجود دارد. نسبی به این معنا که در چگونگی آن اختلاف نظر میان دولت‌های غربی و کشورهای منطقه دیده می‌شود اما در اصل و کلیت توافق همگانی دیده می‌شود.

۴. شماری از سیاست‌مداران سرشناس افغانستان مانند حامد کرزی و داکتر عبدالله به چنین راه‌حلی امید بسته‌اند. «شورای عالی مقاومت برای نجات افغانستان»، که متشکل از شماری از چهره‌های سیاسی مانند استاد سیاف، عطامحمد نور، دوستم، حاجی محمد محقق و… می‌باشد، روی حل و آمدن تغییر از طریق مسالمت‌آمیز تأکید می‌ورزند. محمدحنیف اتمر که در گذشته رهبری حزب «حق و عدالت» را به عهده داشت، اقدام مسلحانه در برابر «امارت اسلامی افغانستان» را در مغایرت با منافع ملی افغانستان دانسته و روی تغییر سیاسی با وساطت جامعه‌ی جهانی اصرار دارد.

۵. با توجه به شناختی که نویسنده از سران تحریک طالبان دارد، و این شناخت در جریان گفت‌وگوهای قطر میان هیأت دولت افغانستان و هیأت تحریک طالبان حاصل شد، احتمال زیادی دارد که شماری از سران طالبان دشواری دولت‌داری را درک کرده باشند و راه‌حل را در تشکیل دولت فراگیر بدانند؛ دولتی با وساطت جامعه‌ی جهانی که در آینده از لحاظ سیاسی و اقتصادی آن دولت را پشتیبانی نمایند.

۶. «جبهه مقاومت ملی افغانستان» و «جبهه آزادی افغانستان» که در حال حاضر دارای نیرو‌های رزمی اند، جنگ را از روی ناگزیری در پیش گرفته‌اند. هرگاه اهداف اساسی آن‌ها از طریق مسالمت‌آمیز قابل دسترس شود، انتخاب نخست شان صلح و مذاکره می‌باشد.

موارد یادشده گویای آن است که این سناریو از بستر وسیع جهانی، منطقوی و داخلی برخوردار می‌باشد. گرفتاری‌های روسیه در اوکراین و ایران در خاورمیانه حکم می‌کند که این دو کشور نیز در حد توان از این سناریو حمایت بدارند، مشروط بر این‌ که نباید حاصل آن دولتی وابسته به امریکا و غرب بوده باشد. عمده‌ترین نقدی که بر این سناریو وارد می‌شود دو تا است؛ نخست این‌که میان امریکا و متحدانش از یک‌سو و کشورهای منطقه از سوی دیگر بر سر معنا و چگونگی «دولت فراگیر» اختلاف نظر وجود دارد و بعید است که این‌ها بتوانند بر اصل این اختلاف فایق آیند. دوم این‌که جنگ‌جویان طالبان از پس معنای دولت‌داری و رسیدگی به نیازمندی‌های مردم برنمی‌آیند. آنان هرگز خود را خادم مردم نمی‌شمارند. برعکس مردم را مدیون خود می‌دانند. لذا تا می‌توانند به حکومت‌داری دلخوه شان ادامه می‌دهند تا زمانی که با مقاومت مسلحانه و سرسخت مواجه گردند.

تجزیه‌ی افغانستان

آن عده کسانی که به تجزیه‌ی افغانستان دل بسته‌اند، روی سه نکته تمسک می‌جویند، و آن نکات عبارتند از:

۱. برتری‌جویی و تمامیت‌خواهی پشتون‌ها در افغانستان که به‌باور اقوام دیگر، تیره‌روزی و بدبختی دوام‌دار این کشور را بار آورده است.

۲. فقدان هویت مشترک ملی، از رهگذر ذهنی مانع اتحاد همبستگی در گذشته میان شهروندان افغانستان بوده و با درگیری‌های دهه‌های پسین، رو به افزایش نهاده است. در بسیاری از کشورها، نبود احساس مشترک ملی موجب جدایی و تجزیه گردیده است. درحالی‌که در میان روشنفکران این کشور، این احساس تا حدودی تبارز یافته است.

۳. باری جو بایدن در مقام معاون ریاست‌جمهوری امریکا شکوه‌آمیز گفت، افغانستان قابلیت انسجام و متحد شدن را ندارد و باید به چند پارچه تقسیم گردد. این سخن برای آن عده افرادی که غرب را مرکز تصمیم‌گیری‌های جهانی می‌پندارند، یک سوژه شده است و با کوبیدن بر طبل جدایی‌طلبی به‌گونه‌ای خود را روشنفکر و متمدن (؟!) نیز جلوه می‌دهند. در ادامه‌ی این بحث، در تازه‌ترین مورد پس از فعال شدن تحریک طالبان پاکستان، یک روزنامه‌نگار پاکستانی در روزنامه «مشرق بیدار» نوشت که افغانستان به مرکز ناامنی منطقه تبدیل شده و راه‌حل آن است که به چند حصه تقسیم گردد. این روزنامه‌نویس، قومیت را اساس قرار داده و تصریح داشت که پشتون‌های افغانستان دارای ۱۳ میلیون نفوس هستند و باید به ۴۵ میلیون پشتون پاکستانی بپیوندند. همین‌گونه پارسی‌زبان‌ها به ایران ملحق شده و آنانی که به زبان‌های ترکی صحبت می‌کنند، انتخاب شان ازبیکستان می‌باشند. تحلیل ابتدایی از چنین گزارشی تهدیدی در برابر تحریک طالبان افغانستان می‌باشد، که گویا مقاله‌نویس گفته است که خیال تجزیه پاکستان را نداشته باشید، و اگر قرار است کشوری تجزیه گردد، آن کشور افغانستان خواهد بود. اما همین تبصره برای هواداران تجزیه‌ی افغانستان، استناد دیگری بدست داده تا سناریوی تجزیه‌ی این کشور را جدی وانمود سازند. در مقابل منتقدان این سناریو، موانع چندی را برمی‌شمارند که عبور از آن‌ها دشوار خواهد بود، زیرا؛

۱. کشورهای منطقه مخالف تجزیه‌ی افغانستان می‌باشند، زیرا فکر می‌کنند که تجزیه‌ی افغانستان، تجزیه‌طلبی را در درون آن‌ها نیز تقویت می‌دارد. پاکستان و ایران تا حد شدید با این امر مخالف می‌باشند. تنها روسیه تمایلاتی در گذشته در این راستا از خود نشان داده است. آنگاه که اتحاد شوروی مستقر بود، هم‌زمان با خروج سربازان آن کشور از افغانستان، مسکو طرح تجزیه‌ی افغانستان را به دو قسمت شمال و جنوب با احمدشاه مسعود (۱۳۶۷) مطرح داشت که از جانب احمدشاه مسعود رد گردید. بار دوم رییس ستاد ارتش روسیه (۱۳۸۰) در مذاکرات دوشنبه این مسأله را با فهیم‌خان پیشکش داشت و در پاسخ فهیم آن جمله‌ی معروف و تاریخی خود را گفت: «برای من لاجورد بدخشان و ریگ هلمند یکی است و هرگز نمی‌توانم میان این دو تفاوت ایجاد کنم.»

۲. میان اقوام افغانستان درهم‌تنیدگی فراوانی وجود دارد، اقوام مختلف سال‌ها در کنار هم زیسته‌اند و جدا کردن آن‌ها کار آسانی نیست. پیوندهای اجتماعی در موارد زیادی در تقابل با دیدگاه روشنفکران تجزیه‌طلب قرار دارد.

۳. طبقه‌ی روشنفکر و تحصیل‌کرده‌ی متعلق به اقوام غیرپشتون نیز در این مورد متفق نیستند، زیرا آنان دارای مخرج مشترکی نمی‌باشند و همه واقف هستند که جدایی از قوم پشتون، به تنهایی نمی‌تواند امنیت و ثبات را قایم سازد. جنگ‌های دهه‌ی هفتاد را به‌خاطر می‌آورند که چطور تاجیک، هزاره و ازبیک به جان هم افتادند و تا توانستند از یک‌دیگر کشتند و خمی هم به ابرو نیاوردند. از این‌رو جدایی از قوم پشتون، درگیری‌های دیگری را میان اقوام غیرپشتون باعث خواهد گردید، و به این ترتیب تجزیه‌طلبی را بی‌معنا می‌سازد.

۴. منتقدان به این باور اند که اگر قرار باشد افغانستان تجزیه گردد، این کشور به دو حصه تقسیم نمی‌شود، به چندین حصه میان همسایه‌ها تقسیم می‌گردد، که این خود معضلات سیاسی، فرهنگی و اقتصادی عدیده‌ای را در پی دارد. به این مشکلات سیاست‌مداران افغانستان ملتفت می‌باشند و از این‌رو به تجزیه‌ی کشور راضی نیستند.

۵. در قرن بیستم وسیله‌ای اخیر تجزیه‌ی کشورها با توسل به وسایل قهریه شکل گرفته است. تاهنوز دیده نشده که با صدور اعلامیه‌های رسانه‌ای و راه‌اندازی نشست‌های خبری، کشوری تجزیه شده باشد. دو جریان فعال که دارای نیروی نظامی اند مانند «جبهه مقاومت ملی افغانستان» و «جبهه آزادی افغانستان»، مخالف تجزیه می‌باشند. از این‌رو تمایلات شمار محدودی از روشنفکران بعید است بتواند جامه‌ی عمل به تن کند.

بنابراین، هیچ یک از سناریوها را به‌صورت مطلق نمی‌توان رد کرد و نادیده گرفت، ولی با درنظرداشت محیط ملی و منطقوی، امکان تجزیه‌ی افغانستان در وضعیت کنونی بعید به نظر می‌آید.

نتیجه

نویسنده به این باور است که از میان سناریوهای چهارگانه، سناریوی تشکیل حکومت فراگیر با وساطت جامعه‌ی جهانی در درجه‌ی بالاتری قرار دارد. فشارهای نظامی‌ای که به‌وسیله‌ی «جبهه مقاومت ملی افغانستان» روی تحریک طالبان وارد می‌آید، در مخالفت با این سناریو بوده نمی‌تواند، بلکه از یک‌سوی دیگر به مساعی جامعه‌ی جهانی یاری می‌رساند. و آن عده کسانی که بر اختلاف‌نظر میان امریکا و قدرت‌های منطقه نگرانی دارند، با توافق روی یک افغانستان بی‌طرف و غیرجانبدار، مشکل برداشته خواهد شد. و این چیزی است که هم اعتبار ازدست‌رفته و درهم‌ریخته‌ی امریکا را اعاده می‌نماید، و هم کشورهای منطقه با تشکیل دولت بی‌طرف، احساس راحت خواهند کرد.