وقتی در روستایش در لیسهی دخترانه بهحیث آموزگار کیمیا استخدام میشود، باورش به تلاشی که تا آنجایی از کار داشته و به مسیری که انتخاب کرده، محکمتر میشود. شغل آموزگاری را قبلا وقتی خودش هنوز دانشآموز بود دوست داشت. بر این مبنا، یکی از انتخابهایش را در آزمون کانکور دارالعلمین کابل قرار میدهد و در همانجا کامیاب هم میشود. با شور و اشتیاق تمام اما بهگفتهی خودش، با سختگیریهای بیمورد و برخوردهای غیرمسلکی برخی استادان درس میخواند. چگونه آموزگار خوب بودن را میآموزد و بعد به زادگاهش برمیگردد تا دختران روستا را آموزش دهد.
حرکت پروانه برای رسیدن به موقعیت یک آموزگار خوب، از وقتی رقم میخورد که او وارد دارالعلمین کابل میشود. در ابتدا، برای دستیابی به ظرفیت و قابلیت یک آموزگار برتر، به این میاندیشد که چگونه از این فرصت دوساله در فضای آکادمیک و محیط شهری بهترین بهره را ببرد. برای او که از روستای دورافتاده آمده و وارد محیط شهری شده، این انگیزهای قوی وجود دارد که حالا باید از امکانات گستردهای در دسترس و فرصت پیشرو بیشترین استفاده را داشته باشد. اینجا است که به پرسوجو و مشوره از دانشجویان سالهای قبل و به جستوجو و کشف کانالهای ارتباطی میپردازد.
پروانه در هفتهی نخست سمستر اول در چندین کتابفروشی در پل سرخ مراجعه میکند. هرچند پول کافی برای خرید کتاب ندارد اما با خودش اینطور برنامهریزی میکند که از مصارف جانبی برای خرید لباس و صرف غذا در بیرون جلوگیری کند تا بتواند در هر ماه حداقل دو-سه کتاب مورد نظرش را خریداری کند. آنروز دو کتابی را که از دوستانش مشوره گرفته، میخرد و با حال خوب به خوابگاه برمیگردد. پروانه عنوان میکند که بعد از آن روزهایی که پول کافی هم برای خریدن کتاب نداشته، به کتابفروشیهای پل سرخ و کتابخانهی عرفان سر زده است. برای او، نفس رفتن به کتابخانه و کتابفروشی، بودن و لمس کردن ورقهای کتاب ارزشمند بوده و به او حس خوب میداده است.
از اینرو، پروانه همزمان با دستیابی به ابتداییترین روزنهای درک و آگاهی از شرایط، اقدام به برنامهریزی هدفمند و متمرکز بر نتیجهای مطلوب میکند. او اصلاح و تطبیقپذیری اولین برنامهای سرنوشتساز خود را مدیون استادی میداند که وقت گذاشته برنامهی او را ملاحظه کند. او میگوید: «طبق نظر دانشجویان و با تجربه و مطالعهای که داشتم، برای خودم برنامهای تدوین کردم. چون قبلا تجربهای در این حوزه نداشتم، به عملی شدن موفقانهی آن مطمئن نبودم. دوستانم در خوابگاه هم به هر دلیلی نتوانستند کمکم کنند. بعد این فکر به ذهنم رسید که آن را به یکی از استادان بدهم. باورم نمیشد که استاد وقت داشته باشد؛ اما با افتخار آن را پذیرفت و یک هفته بعد با نظرات اصلاحی برایم برگرداند. صادقانه بگویم، نظرات استاد در مورد آن برنامه و مشوره و حمایتی که طی دو سال داشت، من را کمک کرد انرژی و زمانم را بهتر مدیریت کنم.»
از اینرو، برنامهی پروانه تنها به رفتن و نرفتن به درسها و حضور در صنف محدود نمیشود، برای او نشستوبرخواست با هماتاقیها در خوابگاه، گفتوگو با همصنفیها و استادان و حتا در وقتهای خالی از سر تصادف سپری نشده، بلکه متفاوتتر از دیگران عمل کرده است. پروانه در وقتهای فراغت برعکس سایر همصنفیها که یا خواب بودهاند و یا در تفریح و گشتوگذار، بیشتر زمان خود را در کتابخانه میگذاراند و کتابهای مورد علاقهی خود را مطالعه میکند. وقتیهایی که در خوابگاه بوده هم تلاش میکند زمانش را بیهوده از دست ندهد.
افزون بر این، کاری در خور ارزشی که پروانه در جریان تحصیل انجام میدهد، این است که روابط خود با آموزگاران لیسه دختران روستاییشان را حفظ میکند. او در تعطیلات تابستانی، زمانی که به روستا برمیگردد بیشتر وقت خود را در مکتب با آموزگاران و دانشآموزان میگذراند. تجربیات و چشمدید خود از درس و رفتار و برخورد استادن با دانشجویان در مرکز و محیط پرجمعوجوش شهری را با آنان در میان میگذارد. پروانه با دانشآموزان مکتب از تفاوت درک و برداشت خودش قبل از تحصیل و چشمدید فعلیاش از پایتخت صحبت میکند و تلاش میکند آنان را متوجه استفاده بهینه از زمان و فرصتی که در پیشرو دارند، بسازد.
در عین حال، پروانه از طرف زمستان وقتی به روستا برمیگردد در هماهنگی با متنفذان، آموزشگاه تقویتی را در مسجد برگزار میکند. او با این اقدام ستایشبرانگیز برای شماری زیادی از دانشآموزان امکان یادگیری و سوادآموزی را فراهم میکند. پروانه سعی و تلاشهای طاقتفرسا در آن شرایط سرد و جغرافیایی خشن روستا را یکی از افتخارات و کارهای ارزشمند برای خود دانسته و میافزاید که مرور و یادآوری آن افتخارات است که رنج و اندوه امروزش را قابل تحمل میسازد. او یادآور میشود که هرچند جلو گرفتن رشد و دانایی به هر نحوی ناممکن است اما موانعی که امروز در برابر رشد و توسعه دختران و زنان در کشور از سوی طالبان بهوجود آمده جانسوز و مایهی تأسف است.
دو سال تحصیل برای پروانه خیلی زود تمام میشود و به روستا برمیگردد. در آزمون استخدام آموزگار شرکت میکند و کامیاب میشود. از آن زمان تا رویکارآمدن مجدد طالبان و منع آموزش و کار دختران و زنان افغانستان توسط این گروه، پروانه ده سال در همان لیسه آموزگاری کرده و مضمون کیمیا درس داده است. هیچ محدودیت خانوادگی و موانع اجتماعی باعث نشده دست از تدریس بردارد. او با باور به اهمیت دانایی و بهادادن به تعلیم و تربیت بهصورت هدفمند و متعهدانه در صنف حاضر شده و به تدریس ادامه داده است.
پروانه باور دارد که جدا از مهارت و یا دانشی که آموزگار به دانشآموزان یاد میدهد، نگرش و شیوه و حتا سبک زندگی او از اهمیتی زیادی برخوردار است. نگاه یک آموزگار به محیط پیرامون با سایر انسانها و صاحبان مشاغل تفاوت دارد. هنر وجودی آموزگار در این است که یاد میگیرد تا تعلیم بدهد. بهگفتهی او، تحصیل و مهارتآموزی مسیر دستیابی انسانها به موفقیت در زندگی است. پروانه عنوان کرد: «دانشآموزان در سایه تعلیم سالم و آموزگاران دلسوز و مجرب میتوانند استعدادهای خود را با دستیابی به نگرش و مهارتهای لازم کشف کنند.»
پروانه با تأکید بر اشتیاق فراوانش برای تدریس بیان میکند که آموزگاری برای او یک شغل و حرفه نبوده بلکه آن را نوعی سبک زندگی میداند. بهباور او، یادگیری مداوم و کسب تجربه جزء زندگی آموزگار است و در وجود او نیز نهادینه شده است. پروانه در ادامه میگوید: «با حضور فعال در مکتب آنچه از عمق جان میآمد آن بود که مسئولانه و صادقانه به رشد نونهالان نوپای که به امید فردای بهتر و زندگی شکوفاتر به مکتب میآمدند، مایه گذاشتم. همچنین، آموزگاران زیادی را میشناسم که وجودش پر از مهربانی و دلسوزی بودند و هستند؛ برای فرزندان کشور زندگی را تعریف میکنند و درست زندگی کردن را یاد میدهند. سخنانشان پر از پند و نصیحت است و دانشآموزان را هدایت میکنند تا در آینده انسانهای موفق و بهتری باشند.»
با این همه، با قدرت گرفتن مجدد طالبان و محدودیتهایی که این گروه بر آموزش دختران وضع کرده است، او و سایر آموزگاران و دختران بالاتر از صنف ششم از حضور در صنفهای درسی محروم شدند. پروانه عنوان میکند که در اول این تصور وجود داشت که بستن مکاتب و دانشگاهها بر روی دختران شاید موقتی باشد، اما گذشت زمان نشان داد که رفتار و تفکر طالبان امروز با آن طالبان ۲۷ سال قبل چنان تفاوتی ندارد. طالبان با این اقدام خود جهل و توحش را دوباره پیش چشم مردم قرار داد و هدیهایشان برای زنان کشور، فقر بود که با مانع شدن از کار و اشتغال اتفاق افتاد.
پروانه در ادامه حرفهایش را به این ترتیب ادامه میدهد: «افغانستان تنها کشوری در جهان است که در آن تعلیم و تحصیل دختران ممنوع شده است. امروز نیمی از دانشآموزان اجازه ندارند به مکتب بروند. ادامهی این وضعیت به معنای نابودی افغانستان در قعر ظلمت است. متأسفانه بیتفاوتی جامعه نسبت به محروم بودن دختران از آموزش نیز بحرانی است که در جامعه ریشه دوانده است. وضعیت و آیندهی کشور درصورتیکه مطالبهگیری و کنشگری آگاهانه و مسئولانه نسبت به مسائل حیاتی تقویت نشود، فاجعهبار پیشبینی میشود.»
پروانه، در اسارت جهل و بیسوادی نگهداشتن دختران را بزرگترین ظلم در حق نسل جوان میداند. او تأکید دارد که محرومیت دختران از تعلیم و تحصیل مانع مشارکت آنان در رشد و شکوفایی آیندهی کشور شده و اگر طالبان به خواستهای مردم توجه نکنند و یا اقدام جدی از سوی نهادهای مسئول و جامعهی جهانی در راستای بازگشایی مکاتب صورت نگیرد، نه تنها دستآوردهای چندین ساله از بین خواهند رفت، بلکه بحرانهای فراگیر سیاسی، امنیتی، اقتصادی و اجتماعی،کشور را به منجلابی از بدبختی و تاریکی خواهند برد. او اقدام چند ماه قبل طالبان مبنی بر پرداخت پنج هزار افغانی حقوق در ماه برای آموزگاران محروم از تدریس را ناامیدکننده دانسته و یادآور میشود که این گروه اراده و تعهدی برای توسعه و پیشرفت کشور ندارد.
با این همه، پروانه گذشتهی درخشان و پردستآوردش را عامل استوار و امیدوار ماندن خود در امروز میداند؛ سعی و تلاش در خور ستایشی که در پی آن صدها دختر روستا را درس داده تا به دانشگاه راهیابند و راهنمایی کرده تا موفق به کسب بورسیه تحصیلی در کشورهای خارجی شوند. او این موارد را حاصل عمر و میوه حیات و جزء افتخارات ارزشمند زندگی خود دانسته و درس و مشق و آزادی را تنها راه به چالش گرفتن تفکر طالبانی میداند. اکنون سه سال است که دور از مکتب قرار دارد.