معتقد است که در نخست باید مسائل خود را به درستی بشناسیم و بر تنوع، چگونگی و مقدار آنچه که ما را رنج میدهد آگاهی داشته باشیم تا آنها را نابود سازیم. چون هر درمان صحیح، نخست به آسیبشناسی دقیق نیازمند است. بهگفتهی او، باید مسائل اساسی و چالشهای فرارویمان را جدی بگیریم؛ از خیالپردازیها، غرور کاذب، پرخواهیهای نشدنی و بدبینیهای نابجا دوری کنیم. جوانان و نخبگان باید حقایق تلخی را که کشور و مردم با آن دست به گریبان اند، بیپرده بشناسند تا با دید واقعبین، نسبت به مسئولیتها و سهم حیاتی خویش پا در آستانهی کار و تلاش و فعالیتهای تیمی و اجتماعی بگذارند. مردم افغانستان، با دشمن سفاک و خونخوار در نبرد است. دشمنی که نه در تاریکی بلکه در روز روشن و در برابر چشمان جهان جنایت میکند و به زندگی و آزادی مردم حملهور میشود. طالبان مردمان کشور را هراسزده کردهاند.
پریسا یک سال از تحصیلاش در دانشگاه باقی مانده بود که طالبان دستور منع رفتن دختران به دانشگاه را صادر کردند. او شرایط قبل از رویکارآمدن طالبان را با شرایط فعلی غیرقابل مقایسه دانسته و از ادامهی حاکمیت طالبان نگران است. بهگفتهی پریسا، در زمانی که طالبان در شهرها حضور نداشتند و در کوه و دشت متواری بودند، مردم در آرامش بودند و زندگی بهصورت عادی ادامه داشت. اگر ناامنی و چالشی متوجه مردم و کشور بود عامل اصلی آن طالبان بودند. تهدید وجود داشت اما شرایط بهتر از اوضاع فعلی بود. همه به امید فردای بهتر کار و تلاش میکردند. شهروندان برای آینده برنامه داشتند و کلید گشودن مشکلات را در آموزش و رشد اقتصادی میدانستند. این تسلط دوبارهی طالبان بر قدرت بود که تمام ساختارهای دموکراتیک را بیاعتبار کرد. تحفهی طالبان، فرار سرمایه از کشور و گسترش فقر در جامعه بود. آموزش، امید و اقتصاد در کشور سقوط کرد و بر در زندگی و آزادی مردم قفل زده شد. سرمایه و پسانداز چندین سالهی مردم تمام شد. حالا هم هیچ امیدی به بهبود وضعیت وجود ندارد. چون طالبان نه توانایی مدیریت کشور را دارند و نه قابلیت تعامل و روابط با جهان را. تنها امید برای افغانستان مبارزهی زنان است که شجاعانه در برابر این گروه ایستادهاند.
پریسا محروم ساختن دختران از آموزش را از اساسیترین مسائل کشور میداند. چون دورنمای اندوهباری را برای دختران و نسل جوان کشور شکل داده است. دورنمایی که اگر از سوی خانوادهها و مراکز آموزشی سنجیده و مدیریت نشود، سوزندهترین حسرت و دردناکترین وضعیت را برای این نسل رقم خواهد زد. پریسا میگوید: «آثار نفوذ آموزش در رفتار جوانان و بزرگسالان انعکاس پیدا میکند. از این جهت است که شادکامی، سلامت جسم و روح، شور زندگی و رغبت بهکار افراد، در دوران جوانی و بزرگسالی تا حدود نسبتا زیادی به چگونگی تعلیم و تربیت آنان بستگی دارد. آموزش زیرساخت نوجوانی و جامعهپذیری است. فهم واقعی جوانی، به دور از بستر آموزش ممکن نیست. امری که طالبان برای نصف نفوس کشور (دختران) منع کرده و شتاب جامعه را به سمت پرتگاه سقوط بیشتر ساختهاند؛ چیزی که طالبان آن را میخواهند تا عمر حاکمیتشان را تداوم میبخشد.» بهگفتهی او، دختران هرچند روزهای پرمشقت را فقط به امید فردای بهتر پشت سر میگذرانند، اما اگر زمینهی آموزش آنان فراهم نشود، رشد اجتماعیشان در سالهای بعد غالبا سیر نادرست و نامناسبی را طی خواهد کرد.
از اینرو، پریسا عنوان میکند که طالبان نه تنها اجازه نمیدهند که دختران درس بخوانند، بلکه در مکاتب محتوای درسی پسران را نیز در چارچوب ایدئولوژی و مفکورهی افراطی و در جهت بسترسازی برای حمایت خودشان میخواهند. اصلا تلاش طالبان این است که افراد جامعه را همیشه خشمگین، ناامید و ترسو بار بیاورند. از نگاه مقامهای طالبان، بهتر است دختران و پسران زودتر کودکی و جوانی را پشت سر بگذارند. دختران شوهر کنند و هر دو در نبرد جانکاه زندگی بزرگسالان شرکت جویند. طالبان حتا در تلاش اند چهرهی مردان کشور را تیره و قهرآلود ببینند و شرایط برای زیستن را دشوار کنند. در اینصورت جای شگفتی نیست که امروز در بین مردم کشور بدبینی، تردید، حسادت، خودخواهی، مسئولیتگریزی، زبونی از همکاری، اضطراب و ناامیدی بهطور سرسامآوری مشاهده میشود.
به عقیدهی پریسا، طالبان نه تنها اهمیت و حاد بودن مسألهی آموزش را برای دختران درک و لمس نمیکنند بلکه شماری زیاد از امکانات و منابعی را که باید به مسائل جوانان کشور مثل اشتغال و از بین بردن فقر اختصاص دارد، بهصورت روزافزونی به نهادها و ساختارهای انتقال دادهاند که به نفع گروه خاص و به تداوم حاکمیت خودشان کمک کند. کسی نیست که از بودجه زیاد نهادهای مثل امر به معرف حکومت طالبان بیاطلاع نباشد، و همچنان نداند که به چه دلیلی معاش آموزگاران تقلیل پیدا میکند. نگرانی جدی همین است که شایستگی، استعداد و آیندهی نسل جوان کشور بازیچهی هوسهای ناسنجیدهی حاکمان بیلیاقت میگردد.
در عین حال، پریسا میگوید: «محرومیت از آموزش فضا را برای بسیاری از دختران نامساعد ساخته و سبب شده که آنان هویتی به خود اختیار کنند که اکثرا ناامید شده و به دشواری میتوان آنان راهنمایی کرد یا قانعشان ساخت. غالب آنان، اگر دچار افسردگی و اضطراب نشده باشند، تازه گرفتار سرزنشها و تحقیرها و توهینهای خانوادههای عصبانی و پرتوقع و ناخرسند خویش میگردند. چه فرارهای از خانه و اقدام به رفتارهای ناهنجار و حتا خودکشیهایی که پس از محروم شدن از آموزش برای دختران اتفاق افتاده و سختگیریها و زخم زبانهای خارج از اندازهی اطرافیان و خانوادهها رخ داده است.»
بهگفتهی وی، در شرایط کنونی ما باید کاری کنیم که دختران و خانوادهیشان به آموزشهای بدیل و سنجیدهتر فکر کنند و دست پیدا نمایند. چون یک تصوری که امروز در اذهان دانشآموزان دختر شکل گرفته، این است که هر کس اگر توانست درس بخواند، شایسته و با استعداد است و هر کس فاقد آن باشد، بیاستعداد است. درحالیکه، ماندن پای این ذهنیت منجر به خودکمبینی، یأس، احساس شکست، اختلال حواس و حتا خودکشی میشود. بهگفتهی او، خانوادهها نباید اجازه دهند که القاء ارزشهای غلط باعث افزایش تلخکامیها برای دختران بازمانده از تحصیل شوند.
از سوی دیگر، پریسا یکی از عوامل عمدهی بیسوادی زنان را عقبماندگی فرهنگی و مخالفت مردان با تحصیل زن در کشور دانسته که ریشهی تاریخی در عرف مردم و تعصبهای خانوادگی دارد. بهگفتهی وی، در دورهی جمهوریت خانوادههای بسیاری بودند که با آنکه پسران خود را به مکتب میفرستادند، از تحصیل دختران خویش بهشدت جلوگیری میکردند. و یا در طی مدارج تحصیلی، درصورتیکه با تحصیلات عالی پسران موافقت میکردند، در مورد دختران تنها به تحصیلات ابتدایی اکتفا میکردند. پریسا یکی از بهانههای متداول خانوادهها را هنگام ممانعت دختران از تحصیل، مسألهی کار میدانند. به این معنا که خانوادهها لازمهی تحصیل را بهدست آوردن شغل میدانند و چون با کار کردن دختران خود در خارج از منزل مخالفاند، از اینرو با تحصیلات آنان، بهویژه با تحصیلات عالیشان مخالفت میورزند.
افزون بر این، پریسا عنوان میکند که در برابر تصویر اندوهباری که روی شرایط زندگی دختران در کشور وجود دارد، حرکت شجاعانهی شماری از زنان با شهامت پرتوی در تاریکی است. بهگفتهی او، این جریان سرنوشتساز که عطش مبارزه دارند، شعلهی امیدی به زندگی و آزادی بوده و بهمثابهی نقطهی روشنی در تیرگیهای زندگی زنان جلوگر است. طبق اظهار پریسا، تاریخ افغانستان هیچگاه حرکتهای پیگیر و سازمانیافتهی در این حد را که زنان کشور امروز بر علیه طالبان راهانداخته و موفق هم عمل کردهاند، شاهد نبوده است. قبل از این جریانهای سیاسی اگر شکل گرفته است، همواره جنبهی یک وضعیت موقت را داشته است.
او بر این باور است که بیداری و آگاهی و توجه روزافزون آحاد جامعه به اهمیت و ضرورت آزادی، نویدی پرامید و امیدی استوار بر مبنای واقعبینی به ما میدهد. به ما تذکر میدهد که زود مأیوس نشویم و پشت کار داشته باشیم. شکستهای گذشته را بهزودی فراموش نکنیم و در آتش اشتیاق آرمان تازه به سرعت ملتهب نگردیم. طوری نباشیم که بهخاطر خودستایی، فرصتهای فردا را قربانی امروز کنیم، یا به آیندهای دل ببندیم که خیال بیش نیست. مقبولیت عمومی و همهگیری و همهپسندی زمینهی مساعدی را برای تحقق و پیشرفت سریع و درخشانی را برای اجرای هر برنامهی مفید تربیتی و اجتماعی تضمین میکند. ضمنا از یأس و بدبینی و امواج هجوم افکار منفی نجات میدهد.
با این همه، پریسا بر این باور است که مبارزه زنان با اراده و شجاع قابل تحسین و امیدبخش است. امروز زنان در افغانستان بهگفتهی سمین بهبهانی، «اخگر نهفته به خاکستر» اند و «چهرهی نهفته به تاریکی» که عطر جوانی را در غنجهی رویا و خیال یکدیگر میبویند و گرمی و شادی زندگی را در شعلهی نگاه بلندپروازانهی یکدیگر میجویند. زنان کشور به فردای زندگی آرام و آزاد امیدوار اند و بر پایان خفتبار جهالت و تاریکی ایمان دارند. تا حال شاهد نبودیم که در جدال بین روشنایی و تاریکی، روشنگری بازندهی میدان باشد و هیولای ترس محو نور نشود. عمر سیاهی کوتاه است و رفتار دستگاه ترس نفرتانگیز. و این موفقیت زنان را تسریع میبخشد. تمام اقشار جامعه، طالبان را نمیخواهند و در اندک فرصتی که بهوجود آید آنان را به جای اصلیشان خواهند فرستاد.