Generated by AI

قصه‌ی روزان ابری (۳۳)

احسان امید

هرچند یادآوری می‌کند که باید زن باشی و در افغانستان زندگی کنی تا بفهمی تلخی واقعی چیست و مچاله‌شدن آدمیزاد چطوری اتفاق می‌افتد، اما خودش با قدرت تمام در برابر مشکلات و محدودیت‌ها می‌ایستد و اجازه نمی‌دهد ترس و جهل مانع آموزش و رشدش شود. باور دارد که هر چیزی در طبیعت فقط از محلی که آسیب‌پذیر است رشد می‌کند؛ فقط کافی ا‌ست آن حالت تدافعی که از خودمان در برابر درد ایجاد می‌کنیم، کنار گذاشته شود. رشد فردی و بهبودی روانی را یک فرآیند آزمون و خطا می‌داند؛ موضوعی که وقتی پا در آن مسیر می‌گذاریم، نشانه‌ها کم کم نمایان می‌شود و توجه‌مان را به موضوعات مهم و کلیدی جلب می‌کند. مثل پیام درونی در قالب جمله‌ای یا کلمه‌ای به ذهن‌مان می‌رسد. برای لحظاتی احساسی یا درک متفاوت را تجربه می‌کنیم، و پنجره‌ی کوچک به‌روی دنیایی متفاوت باز می‌شود. توجه‌مان معطوف روندها‌، افراد یا چیزهایی می‌شود که تا به حال نمی‌دیده‌ایم یا مهم نمی‌دانسته‌ایم. همه‌ی این‌ها به شکل‌گیری نیرویی در وجودمان برای تاب‌آوری و تغییر شرایط، کمک می‌کند.

فرخ، یکی از دانشجویان محروم از تحصیل است که سه سال در رشته‌ی روان‌شناسی درس خوانده است. فرخ نام واقعی او نیست؛ او به ‌شرط پنهان ماندن هویتش حاضر شد صحبت کند. شنیدن این خبر که طالبان دیگر نمی‌گذارند دختران در دانشگاه‌ها درس بخوانند، برایش سخت بوده و حتا حالا که سه سال از آن گذشته است، او با لحن ناراحت‌کننده‌ای گفت: «روزی که طالبان دانشگاه را بر روی دختران بستند، یکی از اطرافیان طعنه داد که دیگر نمی‌توانم درس بخوانم. آن روز را هرگز فراموش نخواهم کرد. مثل سایر دختران در کشور، خانه‌نشین و از وضع خود بسیار ناراحت بودم. خشمگین و غمگین و زیادتر در تنهایی وقت می‌گذراندم. در ذهنم تصویر‌هایی داشتم که از قبل می‌خواستم به آن برسم و حالا فکر می‌کردم هیچ‌ چیز هیچ ‌وقت به آن کمال نمی‌رسد. دشوار بود که واقعیت را به تصویری که قبلا در ذهن داشتم نزدیک کنم. گاهی در خانه یا با دوستان دعوا می‌کردم، داد و فریاد می‌زدم و کمی بعد از آن شروع می‌کردم به سرزنش خودم.»

او پس از این‌که متوجه می‌شود ادامه‌ی این روند در زندگی‌اش سایه‌ای خطرناکی می‌اندازد، تصمیم می‌گیرد از ادامه‌ی آن جلوگیری کند، چون به روان و عزت ‌نفسش آسیب جدی وارد می‌کند. تصمیم می‌گیرد در سبک زندگی‌اش بازنگری کند، چون ادامه دادن روند قبلی به این معنا است که نمی‌تواند بیندیشد که چه‌کسی هست. می‌خواهد چه‌کسی باشد. از کجا می‌آید. بر چه چیزهای غلبه کرده و چه موفقیت‌ها و شکست‌هایی داشته است. آن‌وقت است که سراغ مطالعه‌ی کتاب، نوشتن و آموزش زبان انگلیسی می‌رود و منظم ادامه می‌دهد. در روز چندین ساعت در کنار مادرش قالین می‌بافد و هزینه‌ی آموزش را خودش تأمین می‌کند.

از این‌رو، در پاسخ به این سؤال که مبنای تغییر دیدگاه او به شرایط چه بوده، می‌گوید: «وقتی سه سال در دانشگاه درس می‌خواندم، عادت داشتم برای هر سمستر برنامه‌های مدون داشته باشم. وقتی طالبان محدودیت‌های رفتن به دانشگاه را وضع کردند، فکر کردم در وجودم قدرتی برای ادامه دادن یادگیری و آموزش وجود دارد. سنجیدم که حسرت خوردن و احساس بیهودگی کردن راه‌حل نیست. ما باید با انگیزه و پرتوان باشیم تا بتوانیم رشد و کار کنیم. از فرصت اندکی که در اختیار داریم بهترین استفاده را بکنیم تا در حسرت دیروز و کارهای نکرده نمانیم. برای این‌که عمر باقی مانده و مهره‌های بدن‌مان لابلای سیلان مداوم ذهن بین حسرت کارهای نکرده و رویاهای دست‌نیافته فرسوده و نابود نشود، از روزنه‌های محدودی که در اختیار داریم، استفاده کنیم. با آه و حسرت و فغان هیچ چیزی عوض نمی‌شود و کسی دل نمی‌سوزاند.»

در عین حال، فرخ عنوان می‌کند که به‌عنوان یک دختر همیشه از سوی خانواده و اطرافیان مورد قضاوت قرار می‌گیرد. با حرف‌های مثل این‌که دختر نمی‌تواند درس بخواند، به موقعیت‌های بلند برسد یا دست‌آورد خوب و قابل ستایش داشته باشد، استقبال می‌شود. به‌گفته‌ی او، بدترین مورد زمانی‌ است که پسرهای هم‌سن‌وسال گاهی به شوخی و وقت‌های به‌طور جدی، تحقیر می‌کنند. و نگاه سرزنش‌بار مردان حسود و ذهنیت بیمار، مثل تیغ تیز تا مغز استخوان فرو می‌رود و شکنجه‌ می‌کند. به عقیده‌ی او، فاجعه زمانی اتفاق می‌افتد که این احساس به درون‌مان منتقل شود و متقاعد شویم که سزاوار طرد شدن هستیم؛ طرد شدنی که نتیجه‌ی آن، احساس بی‌ارزشی، آرزدگی و ترس دائمی است.

فرخ توضیح می‌دهد که دوست ندارد با کسی که نمی‌تواند وضع و زندگی دختران و زنان کشور را درک کند، مشکلاتش را در میان بگذارد. او می‌گوید: «نمی‌خواهم کسی برای‌مان متأسف شود یا طور دیگری درباره‌ی‌مان فکر کند. راحتم که روزهای دشوار و سیاه زندگی را نزد خودم نگه دارم. وقتی به‌خاطر دختر بودن‌مان سرزنش یا قضاوت می‌شویم، یا در کل، به‌خاطر ظاهر، شغل، خانواده و سبک زندگی‌مان و حتا مواردی که هیچ کنترلی بر آن‌ها نداریم، قضاوت می‌شویم یا مورد تمسخر قرار می‌گیرم، احساس انزجار و خفگی می‌کنم.»

افزون بر این، او توضیح می‌دهد که فرهنگ بر رفتار و اعمال ما اثر می‌گذارد. فرهنگ معیوب خانواده و جامعه به ما آموزش داده و دیکته کرده که چه چیزی قابل قبول و چه چیزی مورد پسند نیست. حسرت و هراسی را که زنان امروز متحمل می‌شوند ماجراهای نیستند که با آن‌ زاده شده باشند، بل‌که آن‌ها از جای خارج از وجودشان می‌آید؛ از پیام‌ها و انتظارات فرهنگی ما. باورهای اشتباه و نهادینه شده در خانواده‌ها و جامعه نمی‌گذارد زنان مشکلات خود را عریان بگویند و مشکلات دیگران را بشنود. این باعث می‌شود ما صدای خود را بِبُریم و همه چیز را پیش خودمان نگاه ‌داریم. به‌گفته‌ی او، در چنین فرهنگی هر جسارت و حرکت شجاعانه کنترل می‌شود. در عوض آن غیبت و سکوت، نگاه کلیشه‌ای و بدوی محل پرورش مناسبی پیدا می‌کند.

وی بیان می‌کند که ما از طریق شناخت الگوها و رفتارهای کلیشه‌ای و تحمیلی جامعه و سپس کنار گذاشتن آن‌، راه را برای ایجاد تغییرات مثبت در سطح فردی و اجتماعی باز می‌کنیم. به‌گفته‌ی فرخ، نقطه‌ی شروع تغییر، اراده کردن و خیز برداشتن صرف نیست بل‌که در گام اول رهایی از انواع بندهای نامرئی است که بر دست و پای ما توسط خانواده‌ و جامعه گره‌زده شده و اجازه نمی‌دهد ما در نیازها و خواسته‌های واقعی خود ریشه بدوانیم، ببالیم و به ‌باروبر برسیم و بنیان‌مند شویم.

از سوی دیگر، فرخ به ترس، تهدید و خشونت طالبان اشاره می‌کند که امروز همه‌ی مردم افغانستان تجربه می‌کنند. به‌گفته‌ی او، طالبان کشور را برای زنان شبیه زندان ساخته‌اند. زنان و دختران حق دارند زندگی آزاد و به انتخاب خودشان را داشته باشند. آنان حق دارند چنین بپندارند و احساس کنند که قانون امر به ‌معروف و نهی از‌ منکر این گروه یکی از غیرانسانی‌ترین ابزارهای خشونت و سرکوب است که طالبان برای کنترل بدن، ذهن و حتا تنفس زنان وضع کرده‌اند. به‌گفته‌ی او، طالبان تلاش می‌کنند ترس و سرکوب را به هویت اجباری تبدیل کنند و در این مسیر هیچ جایگاهی برای آزادی فردی و شأن انسانی قائل نیستند. شهرهای بزرگ کشور و خیابان‌های آن، جولانگاه مأموران امر به‌ معروف و نهی از‌ منکر، برای ترساندن و تهدید و به بندکشیدن زنانی که جرأت می‌کنند از خانه بیرون شوند، است.

فرخ انکار و فراموشی ظلم و جنایت طالبان را ناممکن می‌داند، چون در آشکار و آشناترین جنبه‌های زندگی ما تأثیر گذاشته است. او به پیروزی مبارزات زنان کشور علیه این گروه باورمند است. فرخ می‌گوید: «نگاه عمومی در داخل و خارج کشور به مبارزات زنان در برابر سیاست‌های سرکوبگرانه‌ی طالبان امیدبخش بوده و پیام‌آور سرنگونی این گروه در آینده‌ی نزدیک است. به عبارت‌ دقیق‌تر، مبارزه و اعتراضات زنان همراه با اندیشه‌های آزادی‌خواهانه‌ از دغدغه‌ی فردی و سطح کشور فراتر رفته و نشانه‌ای از پیروزی، بلندپروازی، حق انتخاب و برخورداری از عزت ‌نفس زنان است.»

فرخ در اخیر همدلی، همیاری و ارتباط زنان با یک‌دیگر را از مؤلفه‌های مهم تاب‌آوری برای آنان می‌داند. به‌گفته‌ی او، همدلی به این معنا است که بتوانیم خود را جای دیگران بگذاریم، بفهمیم که دیگری چه چیزی را تجربه می‌کند و به افراد آسیب‌پذیر و دردمند نشان دهیم که درکش می‌کنیم. وقتی تجربه‌ی دشواری را با کسی در میان می‌گذاریم و آن فرد به شیوه‌ی عمیقا مرتبط و صمیمانه‌ای به ما پاسخ می‌دهد، همدلی اتفاق می‌افتد.

من با پایان یافتن گفت‌وگو با فرخ به این فکر می‌کنم که حرف‌های صادقانه‌ی او همان قدر که ممکن است دردناک به نظر برسد، می‌تواند منبع عظیم امید باشد. با این باور که همه می‌توانیم در مقابل چالش‌ها و شرایط نامطلوب فعلی تاب‌آور شویم، و تأثیر ناشی از ترس، تهدید و خشونت طالبان را شجاعانه و جسارتمندانه بر علیه خودشان استفاده کنیم. این روایت را ترویج دهیم که وقتی طالبان حق آموزش و آزادی زنان را قربانی انتظارات و الگوهای قبیلوی و سیاست بدوی خود می‌کنند، کسانی که در برابر جنایت این گروه خاموش هستند، نیز در بند آن الگوها قرار دارند و آزاد نیستند. پس، همه‌ی ما لازم است به‌رغم تمام تفاوت‌ها به‌سوی همدیگر دست یاری دراز کنیم و به جهان نشان دهیم که زنان افغانستان تنها نیستند و به سرنگونی حاکمیت سیاه طالبان باور دارند.