نظریهپردازان حوزهی جنسیت هنگام مطالعهی ماهیت و سازوکار جنسیتی در جوامع مختلف روی دو پیشمسألهی بنیادی تأکید میکنند. نخست، تمام جوامع کمابیش به مسألهی جنسیت اهمیت میدهند و همین امر موجب میشود که جوامع هنگام تعّین بخشیدن به هویتشان تا اندازهی قابل توجهی به جنسیت نظر داشته باشند، خطوط جنسیتی را رعایت کنند و حتا باعث پررنگشدن مسألهی جنسیت در بخشهای مختلف شوند. برای همین، جامعهای وجود ندارد که در آن تقسیم جنسیتی امور بهکلی وجود نداشته باشد یا مناسبات جامعه یکسره بدون رعایت مسألهی جنسیت قوام یابند. میزان اهمیت جنسیت در تعریف ارزشهای اجتماعی و مصادیق تمایز جنسیتی امور از جامعهای به جامعهای دیگر فرق میکند و کم و زیاد میشود، ولی بنیاد آن همواره وجود دارد. بنابراین، بدیهی است که ما مصادیق جنسیتزدگی را در اشکال مختلف میبینیم، مطالعه میکنیم و چه بسا که بر آنها معترض میشویم ولی هرگز از وجود مصادیق مذکور متعجب نمیشویم؛ چون پیشداوری ما بر این است که جهان مدرن وارث قرنها سلطهی مردانه است. دقیقا به این خاطر، بسیاری از فعالان حوزهی جنسیت با آنچه «تبعیض مثبت» خوانده میشود و به جنس مونث صرفا بهدلیل جنسیتاش اولویت میدهند، نیز سازش نمیکنند و آن را برساخت جنسیتی میدانند که در نهایت موجب بزرگ شدن هرچه بیشتر شکاف جنسیتی در جامعه میشود. این پیشداوری مؤکد این نکته خواهد بود که هیچ جامعهی انسانی وجود ندارد که در آن جنسیت یک مسألهی کاملا حلشده باشد.
دوم، تفکیک جنسیتی امور در سرشت سازههای بنیادی جامعه تعبیه شده و اساسا امری عَرَضی نیست. به این معنا، جنسیت بر جامعه عارض نگردیده بلکه خود آن جوهرهای که جامعه را میسازد جنسیتزده است. آنچه تبعیض جنسیتی نامیده میشود، بر ساختار جامعه حادث نمیشود بلکه خود ساختار جامعه بهگونهی بالفعل به این نوع از تبعیض آلوده است و تفکیک جنسیتی امور نه یک صفت اکتسابی که ویژگیای ذاتی است؛ به همین دلیل هرگونه دیگردیسی در ویژگی مذکور عمق و ساختار جامعه را مورد حمله قرار میدهد و دچار دیگرگونی میکند. بنابراین، جنسیتزدگی مناسبات جامعه همیشه آشکارا نیست. هرچند در جوامعی که مردسالاری در آن نهادینه و مسلط شده تفکیک جنسیتی بهصورت علنی دیده میشود، جنسیتزدگی شکل پوشیده و پنهانی نیز دارد که اغلب در سایهها حرکت میکند و صرفا در ویژگیهای ساختاری زیرساختهای جامعه نظیر زبان، فرهنگ و اقتصاد قابل مشاهده است. برای نمونه، به ندرت پیش میآید که در جامعهای -مثلا انگلستان- زنی صرفا به جهت مونث بودنش قادر به احراز شغلی نباشد و آشکارا مورد تبعیض قرار گیرد، برعکس، بیشمار پیش میآید که انگلیسیزبانها کلمات «man» و «mankind» را مرادف بشریت و نوع انسان به کار ببرند و هیچکسی متوجه ساخت جنسیتزدهی آن نگردد. همانطور که میدانیم که کلمات فوق ساخت جنسیتی دارند و بر مبنای «خون پدر» و نقش آن در تعیین هویت انسان رایج شدهاند. همین مسأله در حوزهی زبانِ جوامع اسلامی مانند افغانستان نیز وجود دارد: کم پیش میآید که زنان علنا و قصدا ضعیف و حقیر خوانده شوند ولی مکررا با واژههایی مانند «ضعیفه» و «سیاهسر» مورد خطاب قرار میگیرند.
نکتهی اولی که از این مسأله برمیآید واضح و در عین حال ناامیدکننده است: ما در جهانی که تهداب و پایهی آن روی تفکیک جنسیتی قوام یافته زندگی میکنیم و تبعیض جنسیتی از رگ گردن به ما نزدیکتر است؛ درحالیکه قادر به تخریب جهان خویش نیستیم، کورمال-کورمال سعی میورزیم تا به یاری قانون و اخلاق جنسیتزدگی دنیای خود را مهار کنیم. نکتهی دوم اما تا حدودی ترسناک است: ما ممکن است بدون آنکه متوجه شویم دچار جنسیتزدگی شده یا بر مبنای نگاهی جنسیتزده عمل کنیم. این نگرانی مخصوصا در جامعهی ما جدی است، چون نه تنها ساختها و بنیادهای جامعه تبعیضآمیز و جنسیتزدهاند بلکه حتا هیچ مانع قانونیِ نیز سد راه یکهتازی مردسالاری نیست. این آن نقطهی شومی است که مردسالاری جایگاه قانونی مییابد. این خطر که ناخواسته به کاربرد و بازتولید نگاه جنسیتی بپردازیم بیخ گوش ما است؛ چرا که کلیت زندگی از نگاهی تکجنسیتی انباشته شده و ساختارهایی که به زندگی ما نیرو و انسجام میبخشند کمابیش مذکرمحور هستند. تمایز جنسیتی امور و نگاه جنسیتی به مسائل در حیطهی عمومی و زندگی روزانهی ما مستتر بوده و بنابراین نیازمند مقابله و ستیزهی دائم است. برعلاوه، ساختارهای اجتماعی جنسیتزده موجب پرورش ذهنیتها، جهانبینیها و افکار جنسیتزده میشوند و در نهایت همین ذهنیتهای جنسیتزده باعث گرفتاری به دامهای اینچنینی میگردد.
با این همه، قرینگی این مسأله با ستم جنسیتی ساده نیست، پاسخ به پرسشهای ذیل همچنین: آیا زمانی که فردی ناخواسته و بدون قصد به دام جنسیتزدگی میافتد، مقصر است؟ برای مثال، هرگاه فردی بیآنکه نیت تحقیر، توهین، زنستیزی و قصد بازتولید ستم جنسیتی داشته باشد از ساختهای جنسیتزدهی زبان استفاده میکند؛ به چه میزان مرتکب خطا شده است؟ به همین شکل، در واکنش به عملی که منجر به شکلی از اشکال تبعیض جنسیتی میشود، حال آنکه خود فرد چنین نتیجهای را از عملش منظور نکرده، چه عکسالعملی میباید صورت بگیرد؟ بیشک، پاسخ به چنین پرسشهایی ساده نیست. چنانچه قبلا گفته شد، احتمال گرفتاری در چنین دامی همواره وجود دارد، از طرفی، فردی که گرفتار چنین دامی شده ادعا میکند که ابدا چنین نیتی نداشته، و بالطبع، برای ما نیز شایسته نیست که به نیت درونی ایشان بدگمان شویم. مخصوصا در مسائل کلامی این اتفاق زیاد پیش میآید. در این حالت دو فرضیه بیشتر وجود ندارد: یا فرد اصلا نمیدانسته که آنچه مرتکب شده نوعی ستم جنسیتی است یا به آن اشراف داشته ولی نسبت به اهمیت و ضرورت خودداری از انجام آن بیتفاوت بوده است. برای نمونه، مردی که دربارهی خانمش از کلماتی نظیر سیاهسر، خانگی یا ضعیفه استفاده میکند یا اساسا نسبت به مفهوم جنسیتزدهی آن جاهل است یا به درستی میداند اما به خودش زحمت نمیدهد که از کاربرد آن بپرهیزد و از ذهنیت مذکرمحور خویش دوری کند. هرچند ایشان به هیچ وجه قصد هتک حرمت خانمش را ندارد، خلوص نیت وی تأثیری بر قصور کلامی ایشان و بازتولید ستم جنسیتی ندارد.
راهحلهایی که برای بهبود نقش زنان در جامعه در جوامع اسلامی به کار گرفته میشود، تبعیض مثبت است. اما تبعیض مثبت صرفا بهطور موقت پاسخگوی نیاز به برابری است و در درازمدت خود تبدیل به سد میشود. بهعنوان مثال، در دوران جمهوریت قانونی وجود داشت مبنی بر اینکه در میان وکلای ولایتها حتما یکی-دو نفر خانم وجود داشته باشند. این قانون هرچند به نیاز حضور خانمها در پارلمان پاسخ میگفت و مشکل را برطرف میکرد، در عین زمان، ضمنا تأیید میکرد که تمام وکیلان یک ولایت نمیتوانند زنان باشند و حضور یک یا دو نفر خانم صرفا نوعی امتیاز دولتی برای زنان است چون احتمالا توانایی کافی برای احراز صندلی وکالت را ندارند. تبعیض مثبت بهطور ضمنی تأیید میکند که زنان جنس ضعیف هستند. ولی چگونه چنین اتفاقی میافتد؟ شناخت عناصر جنسیتی گاه تا حد زیادی دشوار است و برای همین روش مقابلهای که با آنها اتخاذ شده و مورد کاربرد قرار میگیرند، به سادگی ممکن است در دامی یکسان زمینگیر شوند. بخشی از نیروی مردسالاری در سایهها و زیر پوست جامعه حرکت میکنند و بنابراین تشخیص ماهیتشان دشوار اند. اغلب کسانی که علیه دستور مبنی بر ممنوعیت مراکز آموزشی صحی مانند انستیتوتها نوشتند و اعتراض کردند گرفتار چنین دامی بودند. برجستهترین استدلال این بود که زنانی که مشکلات صحی دارند به داکتران، قابلهها و پرستاران زن نیازمند هستند و برای همین تحصیل در بخشهای صحی برای زنان الزامی است. این استدلال صحیح و بجا بود اما پاسخش توصیهای مبنی بر بازگشت به طب سنتی و دایَگی بود، چون کلیت حق آموزش را نادیده میگرفت و آن را صرفا در بخش صحی محدود میکرد. به این معنا، بهگونهی ضمنی تأیید میکرد که تحصیل زنان در رشتههای مانند اقتصاد، انجنیری و علوم انسانی اهمیت چندانی ندارد و جامعه قادر است که با ممنوعیت تحصیل زنان در بخشهای غیرطبی کنار بیاید. در نمونهای تازهتر، گزارشهایی مبنی بر ایجاد مکانهای ویژهی بانوان نظیر عکاسی و رستورانت وجود دارد، که صدالبته عمل نیک و گامی است رو به پیش. با اینحال، میباید مراقب چنین اقدامهایی بود، چرا که ممکن است باعث عادیسازی تفکیک جنسیتی و ایجاد خُردهجوامع تکجنسیتی شده و، در یک احتمال ویرانشهری، در آینده شاهد بازارها، جادهها و شهرهای زنانه و مردانه باشیم.
در نتیجه، روشن است که در جامعهی افغانی، بهعنوان یک جامعهی عمیقا مردسالار، مشکلات زیادی فراراه برابری جنسیتی وجود دارد و اکنون قدرت تکجنسیتی به وخامت وضع افزوده است. ولی زمانی که به بطن زندگی رجوع میکنیم و زندگی روزمرهیمان را بهعنوان یک انسان افغانستانی مورد مطالعه قرار میدهیم، در مییابیم که ریشههای سلطهی مردانه بسی عمیقتر است. حتا کسانی که مدعی برابریطلبی هستند نیز ممکن است به سادگی فریب ذهنیتشان را بخورند و به بازتولید کلیشهها، خرافهها، ساختها، مناسبات و نگرش جنسیتزده بپردازند. عدم آگاهی و شناخت کافی ما را تبرئه نمیکند. برعلاوهی ستم آشکاری که بر زنان میرود، نگرش مردانهی زیرپوستیای نیز در ذهن و عمل انسان افغانستانی وجود دارد که از چشمهای سادهنگر ما پنهان میماند. اغلب افرادی که ناخواسته و سهوا به بازتولید تبعیض جنسیتی در زندگی روزمرهیشان میپردازند، چنین چیزی را منظور نکردهاند اما بهخاطر بیدقتی و تنبلی ذهنی به خود زحمت ندادهاند که سنجیدهتر عمل کنند. از طرف دیگر، همین وضعیت در واکنشهای ما به حوادث و اتفاقات روزمره نیز حاکم است و اغلب به سختی میتوانیم میان نگرش مبتنی بر برابری جنسیتی و فرمهای پیچیدهتر مردسالاری تمایز بمانیم و جهت درستی را در مواجهه با آن برگزینیم.