روزنامهی نیویورک تایمز گزارشی در بارهی افزایش توریسم در افغانستان منتشر کرده است. در آن گزارش، چند نفر از جهانگردان (از کشورهای مختلف) دیدهها و تجربههای خود از سفر به افغانستان تحت حاکمیت طالبان را روایت کردهاند. آنچه میان این روایتها مشترک است این است: توریست ابتدا با تشویش به سفر به این کشور خطرناک فکر میکند؛ اما وقتی وارد افغانستان میشود آن تشویش جای خود را به تعجبی مثبت میدهد. تعجب از چه؟ از این که زندگی در افغانستانی که به قول گزارشگر نیویورک تایمز آنقدر «منزوی و فقرزده» است، چهقدر نرمال و آرام است؛ تعجب از این که مردم این سرزمین مشهور به خطرها چهقدر میهماننواز هستند.
بازی انتظارات
در آنچه به بازی انتظارات مشهور شده، قضیه از این قرار است: شما سطح مشخصی از انتظار مثبت یا منفی را در مورد فرد یا رویداد یا روندی در میان مردم ایجاد میکنید؛ بعد، مردم از روی همان انتظارات قضاوت میکنند که چیزی خوب بوده است یا بد. مثلا، اگر شما تبلیغ کنید که خربزهی تالقان از نظر نازکی و خوشرنگی و شیرینی در افغانستان، و بلکه در منطقه و جهان، نظیر ندارد، افرادی که این را میشنوند انتظار دارند که وقتی به تالقان میروند خربزههایی با این سطح از کیفیت بخورند. انتظار مثبتشان در بالاترین سطح عیار میشود. طبیعی است که آنان هر خربزهای که در تالقان بخورند، احساس غبن و فریبخوردگی خواهند کرد. چرا؟ برای این که خربزههای تالقان نمیتوانند آن سطح از انتظار را برآورده کنند. روی منفی بازی انتظارات هم همین طور است. اگر به شما گفته شده باشد که افغانستان خطرناکترین کشور دنیاست و شما انتظار داشته باشید که به محض پا گذاشتن در این کشور وارد جهنمی از ناامنی و خشونت و قتل و غارت شوید، بدیهی است که هر مقدار نرمالیته و آرامش و هر سطح از برخورد مثبت مردم با شما از سطح انتظار شما بسیار بالاتر خواهد بود. در نتیجه، آن «تعجب مثبت» را حتما تجربه خواهید کرد.
طالبان به خاطر رفتارهای دور اول حکومتشان در دههی نود میلادی و شهرتی که به خاطر خشونت و سختگیری و بیگانهستیزی خود یافتهاند، امروز از بازی انتظاراتی که ناشی از این شهرت است، سود میبرند. به این معنا که وقتی توریستها صددل را یکدل میکنند و با تشویش وارد افغانستان میشوند، افغانستان تحت حاکمیت طالبان را آرامتر، امنتر و مثبتتر از آن تصویری مییابند که در ذهن خود داشتهاند. به بیانی دیگر، افغانستان در ذهن آنان چنان تاریک و ویران و سرشار از شر تصور شده است که هرچیزی کمتر از آن تصور در نظرشان خیلی مثبتتر و نرمالتر جلوه میکند. مثل این است که انتظار داشته باشید کسی در اولین برخورد به صورتتان سیلی بزند، اما او به شما یک پیاله آب بدهد. آن آب دادن رویدادی بسیار مثبت نیست (در چارچوب انتظارات انسانی نرمال)، اما از کسی که فکر میکردید صورتتان را با سیلی بنوازد، تجربهی بسیار مثبتی است.
کورس سههفتهای افغانستانشناسی
سالها پیش یکی از ژورنالیستان امریکایی در ماه محرم به افغانستان رفته بود و با هیجان گزارش داده بود که مردم شیعهی افغانستان در این ماه «خود را میزنند». مراسم عزاداری و سینهزنی شیعیان را دیده بود و آن مراسم در نظرش چیزی جز «خود را زدن» نیامده بود. هرچند سینه زدن در سطحیترین مشاهده همان زدنِ خود است، اما هر شهروند افغانستان میداند که این مناسک مذهبی چیزی بیشتر از خود را زدن هم هست و حداقل بعضی معناها و لایههای دینی و هویتی دیگر هم دارد (فارغ از آن که با آن موافق باشیم یا مخالف). بسیاری از توریستها و روزنامهنگاران خارجی همین که سه هفته در افغانستان زندگی میکنند، از سطح همان شناخت سههفتهای به هموطنان خود در بیرون از افغانستان گزارش میدهند و این کشور و مردم آن را معرفی میکنند. البته افغانستانشناسان بسیار خبره هم هستند که سالها در احوال این ملک و مردمانش پژوهش کردهاند؛ اما تعداد این خبرگان اندک است.
در گزارش نیویورک تایمز اشاره شده که طالبان از اهمیت تصویری که توریستها از افغانستان بیرون میبرند و به جهانیان نشان میدهند بیخبر نیستند. برای همین دایما میکوشند توریستهای بیشتر به افغانستان تحت حاکمیت طالبان سفر کنند و با چشمهای خود ببینند که این کشور چهقدر امن و مکانهای توریستیاش چهقدر دیدنیاند. افزایش سفرهای توریستی به افغانستان نشانهی توفیق این کارزار تبلیغاتی طالبان است. برای طالبان، توریستها سفیرانی هستند که به صورت رایگان برای طالبان تبلیغات میکنند. این توریستها، چون توریست هستند، بر ملاحظات محدود خاصی تمرکز دارند. مثلا برای یک توریست مهمترین مساله این است که با چه میزان امنیت شخصی میتواند به چه تعداد مکان دیدنی در افغانستان سفر کند و بدون آن که هزینهی زیادی بدهد بیشترین لذت را از سفر خود ببرد. توریستها برای این به افغانستان نمیروند که ببینند دختران تحصیل میکنند یا نه یا نظامیان حکومت پیشین بازداشت و شکنجه میشوند یا نمیشوند. توریستها اقتصاد افغانستان یا شیوهی حکومتداری طالبان را مطالعه نمیکنند. توریست تبعیض سیستماتیک را نه میبینند و نه قصد دارند ببینند. توریستها به خود و امنیت و لذت خود فکر میکنند و این چیزها را طالبان به آنان میدهند.
توریستهای افغان هم هستند. توریست افغان بعد از سی سال از غرب به افغانستان بر میگردد و در تمام مدتی که در آنجا هست پیوسته تعجب میکند. تعجب میکند که در میدان هوایی مامور چهگونه با او محبت کرد و پاسپورتش را پاره نکرد و در زبالهدان نینداخت؛ تعجب میکند که زنان در مراسم عروسی بچهی کاکایش چهگونه لباسهای آزاد چسپان پوشیده بودند و ماموران امر به معروف و نهی از منکر بر آن منکر عظیم چهطور چشمپوشی کرده بودند؛ تعجب میکند که سرکهای کارته چهار، حالا که طالبان حاکماند، چهطور «مثل شیشه» پاک هستند؛ تعجب میکند که معاش دختر عمهاش -که قبلا معلم بود- چهطور در آخر هر ماه پرداخته میشود. توریست افغان هم سفیر حکومت عادل و توانای طالبان میشود. این توریست افغان هم، مثل همگنان غربی و ناغربی دیگر خود، در یک ماهی که در افغانستان مانده است، چیزی فراتر از سرک پاک کارته چهار و دایره زدن زنان در عروسی بچه کاکای خود ندیده است و نخواسته است ببیند.
وقتی از روایت این سفیران خوشخبر فارغ شوید و از سخنگوی طالبان بپرسید که همان مسالهی ممنوعیت آموزش زنان و دختران چهطور شد، به شما پاسخ میدهد: «کار روی این مساله به شدت جریان دارد و به زودی معضل حل خواهد شد.» این همان جملهای است که سه سال و چهار ماه قبل هم گفته شده بود. توریست غربی، شرقی و افغان نه آن وقت آن جمله را شنیده بود، نه حالا قصد دارد بشنود و نه دوست دارد با این مسایل خود را درگیر کند. افغانستان امن، نرمال و میهماننواز است.