گروههای شورشی و انقلابی هنگامی که به قدرت میرسند، پس از مدتی خود را در برابر یک چالش بسیار سخت مییابند: این که چهگونه خود را محبوب نگه دارند و از ریزش نیروهای طرفدار خود جلوگیری کنند. علت این وضعیت تغییر موقعیت این گروهها در سلسله مراتب قدرت است. شما تا وقتی که به عنوان یک نیروی شورشی یا انقلابی علیه یک حکومت مستقر فعالیت میکنید، تمام کاری که باید بکنید این است که آن حکومت را سرنگون کنید. هیچکس انتظار ندارد که یک گروه شورشی یا انقلابی در همان حال که با حکومت میجنگد، به نیازهای شهروندان نیز مثل یک حکومت رسیدگی کند. اما وقتی همین گروه شورشی یا انقلابی حکومت را سرنگون میکند، دو پرسش همزمان سر بر میآورند:
یک، حالا با چه کسی بجنگیم؟
دو، اگر مردم از ما خدمات بخواهند، چه کار کنیم؟
وضعیت بیدشمنی
برای گروههای خشونتگری که حکومت مستقر یک کشور را ملامت میکنند و آن را مسئول تمام نابسامانیهای ملک میدانند، آسانترین کار دشمنی کردن با آن حکومت و تلاش بیوقفه برای سرنگون کردن آن است. در این وضعیت، کسانی که از حکومت مستقر ناراضی هستند معمولا میزان بالایی از همدلی با این گروهها را از خود نشان میدهند. به بیانی دیگر، هم خود اعضای این گروههای شورشی یا انقلابی شانهی خود را از مسئولیت خالی مییابند و هم مردم برای آنان چنان امتیازی قایل میشوند. اما این وضعیت پس از به قدرت رسیدن این گروهها تغییر میکند. چرا که وقتی به قدرت میرسند از یک سو دیگر دشمنی ندارند که سرنگونش کنند و از سویی دیگر، مردم مطالبات خود را مطرح میکنند. وضعیت «بیدشمنی» معمولا گروههای خشونتگرِ رسیدهبهقدرت را دچار کسر انگیزه میسازد. آن محرکی که اعضای این گروهها را به میدان میکشید، حالا از میان رفته است و زندگی ملالتبار عادی شروع شده است. اینجاست که همبستگی گروهی ناشی از وضعیت بحران و دشمنداری به سستی میگراید و بنیان قدرت گروه را با تهدید روبهرو میسازد. به همین خاطر، حکومتهای خودکامهی برخاسته از کامیابی گروههای شورشی و انقلابی فورا نیاز احساس میکنند که باید یک یا چند دشمن دایمی فعال داشته باشند. وجود دشمنان فعال -که خطرشان قابل حس باشد- به انسجام درونی گروههای بهقدرترسیدهی ایدئولوژیک کمک میکند. افراد را میتوان در برابر تجاوز و تهدید دشمن بسیج کرد؛ اگر این دشمن همیشه در کمین باشد، خودیها را همیشه میتوان بیدار و نگران (بخوانید همبسته) نگه داشت.
بحران ملک معلول تهدیدهاست
وقتی که گروههای شورشی خشونتگر به قدرت میرسند و با مطالبات مردم روبهرو میشوند، برای توجیه ناکارآمدی حکومت خود به دشمن و تهدیدهایش نیاز دارند. میگویند که اگر وضع اقتصادی مردم خراب است و اگر خدمات عرضه نمیکنیم، به خاطر این است که زیر تهدید دشمن هستیم. از مردم میخواهند که فداکاری کنند، تحمل کنند و حتا برای ایفای وظیفهی میهنی خود در کنار حکومت بایستند. وقتی دشمنی وجود نداشته باشد و تهدیدی در کار نباشد، دیگر بهانهای برای ناکارآمدی این گونه حکومتها باقی نمیماند. به همین خاطر، وجود یک یا چند دشمن نه تنها برای این حکومتها بد نیست که آنان را از ملامت و قضاوت شهروندان نیز رها میسازد. به بیانی دیگر، آنچه معمولا شر پنداشته میشود (وجود دشمن و تهدیدهایش)، برای حکومتهای ناکارآمد ایدئولوژیک مورد بحث نعمت الهی است.
حکومت طالبان نیز از این وضع مستثنا نیست. مقامات و سخنگویان این گروه خود را ناگزیر میبینند که برای حفظ همبستگی درونگروهی دشمنان زیادی داشته باشند. در یک سو، امریکا و متحدان کافرش هستند که نمیگذارند امارت اسلامی خدمات بینظیر خود به مردم افغانستان را عرضه کنند. در سویی دیگر، داعش و نیروهای مسلح مخالف دیگر مزاحمت میکنند. اخیرا پاکستان هم به فهرست شرارتافگنان اضافه شده است. آیا رواست که از حکومتی که اینهمه دشمن دارد، انتظار داشته باشیم که درست عمل کند و به مشکلات مردم افغانستان برسد؟
همهی حکومتهای خودکامهی ایدئولوژیک به دشمن و دشمنتراشی نیاز دارند. طالبان هم که تا پیش از رسیدن به قدرت با نظام جمهوری و ارتش امریکا و ناتو میجنگیدند، نیاز چندانی احساس نمیکردند که به نیروهای خود انگیزه بدهند. انگیزه بالفعل موجود بود. اما پس از رسیدن به قدرت و وضعیت «بیدشمنی» ناگزیر هستند که امارت را حکومتی درخطر نشان بدهند و برای آن دشمنان واقعی و خیالی پیدا کنند و بتراشند. آنچه در جنجالهای اخیر میان طالبان و پاکستان برجسته است، استفادهی طالبان از این تنش برای انسجام درونی نیروهای خود است. طالبان، حتا اگر با ویدیوهای مبالغهآمیز غیرواقعی هم شده، به نیروها و حامیان سرسخت خود چنین مینمایانند که افغان (این بار افغان طالب) سر میدهد و سنگر نمیدهد. همان چیزی که گاهگاه از مقامات نظامی و سیاسی ایران نیز میشنویم- با همان طعم دشمنکوبانه و با همان احتیاج شدید به دشمن.