قهرمان «تهوع» سرانجام اراده میکند یا تصمیم میگیرد که به یاری نوشتن عریانی و لختی هستی خود را بپوشاند. «روکانتن»، انسانی مغروق در امور روزانه و مکرر سرسامآور و پرجزئیات که سارتر در رمان «تهوع» به تصویرش میکشد، در پیشگاه تنهی لخت بلوط دچار دلآشوبه میشود و احساس تهوع میکند اما احساس ضعف او از مواجهه با شیء مادی، یعنی تنهی بلوط، ناشی نگردیده و پیآمد رویارویی بیدرنگ او با هستی بیمعنا و عریان خویش است. اما روکانتین قهرمان اگزستانیسالیست است؛ انسانی که قادر است اراده کند، بیافریند و راهی نو برگزیند. روکانتن آزاد است. دلآشوبه، و دقیقتر، دلهرهی او که منجر به تهوع میشود نیز پیآمد آزادی است که روکانتن را مسئول میسازد و فیالواقع او را به انتخاب محکوم میکند. این مختصر رمان «تهوع» و آن چیزی است در رمانهای چهارگانهی سارتر در مقام یک رماننویس و اندیشمند بسط یافتهاند: «سن عقل»، «مهلت»، «آخرین فرصت» و «دلمردگی». رمانهای مذکور همگی دربارهی آزادی انسان هستند و اینکه چگونه شخصیتهای رمان طی تجربیاتشان آزادیشان را رد یا تأیید میکنند.
مسألهی انسان مهمترین و کلیدیترین مسألهی اگزیستانسیالیسم است که سارتر در کتابهای مختلف و از جمله «اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر» که ظاهرا جوابیهای بر نقدهای قرائتشده بر فلسفهی او است، به آن پرداخته. عنصر کلیدی برای فهم معنای بشر (= انسان) نزد سارتر، چنانچه گفته شد، مفهوم آزادی است که وی در جملهی بسیار معروفِ «بشر محکوم به آزادی است»، آن را فشرده میسازد. وی بر این است که بشر محتوم به قدَر نیست و هیچ جبر محتومی روی سرنوشت و آیندهی او در مقام یک انسان سایه نیفکنده است، لذا هستی انسان جز پیآمد انتخابهایی که خود تحقق میبخشد نیست و در نهایت بشر «چیزی است که میشود.» ماهیت انسان امری متأخر است و با بهرهگیری از آزادیای که وجود وی از آن آکنده شده تحقق مییابد، به عبارت دقیقتر، انسان آن چیزی نیست که هنگام تولد از رحم مادر زاده میشود بلکه آن وجودی است که خود با انتخابهای خویش میسازد. آزادی پای دلهره را به هستی انسان باز میکند، که توسط مسئولیت انسان در قبال هستی خود و تمام انسانهای دیگر توجیه میشود. من آزادم که خود را آنچنان که میپسندم پدیدار سازم و با انتخابهایی که خود تحقق میبخشم سرنوشت و هستی خود را شکل دهم، در عین حال، من نه فقط مسئول انتخابهای خویش هستم بلکه در برابر تأثیری که انتخابهای من روی بشریت و جهان (دیگران) میگذارد نیز مسئول و پاسخگویم. مسئولیت در قبال دیگران موجب دلهرهی من است و دلهرهی مرا توجیه و تقویت میکند؛ چرا که انتخابهای من از خود من فراتر میرود و بر کل بشریت تعمیم میباید و هم وجود من با انتخابهایم در چشم دیگران آشکار میشود. معنای سخن معروفِ «جهنم، دیگران است.» نیز در همین نکته نهفته است.
فلسفهی وجودی سارتر، روی ارادهی آزاد فرد بشر تأکید میکند. روکانتن قادر است اراده کند که به زندگی خود معنا بدهد یا معنای زندگی خود را در جایی جستوجو کند، توصیفی که وی از روکانتن به دست میدهد، او نه تنها آزادی وجودی را در اختیار دارد که به لحاظ تاریخی نیز قادر است که دنبال معنای هستی خود بگردد. هرچند، به لحاظ تاریخی، انسان تاریخی و انسانی که در تاریخ سکنا دارد تماما آزاد نیست. نزد سارتر انسان اشرافی و انسان برده به یک میزان از آزادی برخوردار هستند، حال آنکه انسان برده به لحاظ جبر تاریخی که متحمل میشود قادر نیست کل آزادی خود را مطالبه کند و صرفا انعکاس ارادهی ارباب خویش باقی میماند. همین مسأله در جوامع تحت استبداد سیاسی صادق است، افراد جامعهی تحت حاکمیت استبداد سیاسی قادر نیستند کل آزادی خود را مطالبه کنند و تحقق بخشند، به همین جهت، در پارهای از اوقات تحت ارادهی تاریخ اینچنین یا آنچنان میشوند. فلج مادرزاد به اندازهی یک دوندهی ماراتون از اراده و آزادی برخوردار است، تفاوت ذاتی میان نوعیت و میزان آزادی آنها وجود ندارد، ولی در نهایت فلج مادرزاد قادر نمیشود که پاهای خود را همچون دوندهی ماراتون حس و درک کند. مسلما تفاوت تاریخیِ میان آنان وجود دارد؛ تفاوتی که در نهایت باعث میشود که انسان فلج قادر به احساس پای خود نباشد. ارادهی او تحت تأثیر جایگاه تاریخیاش خاموش یا حداقل تضعیف میشود. آزادی انسان اگزیستانیسال آزادی بالقوه یا آزادی ممکن است که ممکن هیچوقت بهدلیل مداخلهی تاریخ تحقق نیابد. چون تاریخ محدودیت انسان است.
برعلاوه، در فلسفهی وی بیش از آنکه انسانِ بوده/انسان تاریخی مطرح باشد، انسانِ باید/انسان ممکن در مرکز توجه قرار دارد. فلج مادرزادی که قهرمان ماراتون میشود یا روکانتی اصالت هستی خود را میآفریند، انسانهای ممکن هستند ولی انسان بوده اغلب در پیشگاه موقعیت تاریخیاش به زانو درمیآید. به نظر میرسد که سارتر در نهایت موفق نمیشود که میان مارکسیسم و اگزیستانسیالیسم خود آشتیِ پایدار به میان آورد؛ چرا که هرقدر روی عمل جمعی -که اصل بنیادین عمل مارکسیستی است- تأکید بیشتر صورت گیرد، به همان میزان ارادهی تکین «فرد بشر» تحتالشعاع قرار میگیرد و رنگ میبازد. از طرف دیگر، بهزعم وی، «انسان زبون مسئول زبونی خویش است» که کاملا دقیق است، ولی انسان زبون مولد زبونی هم است. انسان زبون باعث میشود که زبونی صرفا مفهوم واهی نبوده بلکه در واقعیت و درون بستر تاریخی انسان زبون جاری شده و عینیت یابد. برای همین، سارتر در جملهی فوق تلویحا توصیه میکند که فرد زبون از زبونی خویش دست بکشد و مسئولیت این کار به دوش خودش هست. همین توصیه ماهیت اگزیستانسیالیسم را بیشتر روشن میکند که تأکیدی است بر شدنِ انسان بهتر بهیاری آزادی، انتخاب و مسئولیت. هرچند، همانطور که میدانیم دخالت تاریخ ممکن است همه چیز را بههم بریزد؛ هولوکاست و نسلکشی نمونههای هولناک دخالت تاریخ بر ارادهی آزاد بشر است، چه اینکه در حقیقت امر، تاریخ باعث نومیدی انسان میشود.
آزادی و انتخاب ماهیت ما را شکل میبخشد، با اینحال، تاریخ آن را از ما میگیرد. سارتر نیز در «اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر» به نومیدی حاصل از تاریخ اشاره میکند و مینویسد که «ما فقط به آنچه وابسته به ارادهی ما است، یا به مجموعهی احتمالهایی که عمل ما را ممکن میسازد، متکی هستیم.» زیرا که «ما در دایرهی امکانها قرار داریم …هیچ خدایی و هیچ قدرتی جهان و امکانهای جهان را با ارادهی من منطبق نمیسازد.» منظور این است که عمل انسانی پیآمدهای ممکن بیشمار دارد و تا جایی که به انسان مربوط است صرفا میتواند وارد عمل شود و سپس به حصول پیآمد ممکن مورد نظر امیدوار باشد، که در حقیقت میتوان گفت به آن پیآمد ممکن نومید باشد. امروزه فعالان محیط زیست نمیتوانند طبیعت را نجات دهند، اخلاقگرایان قادر نیستند که ستم و شرارت را محو کنند، فعالان حقوق بشر قادر به نهادینهسازی و احقاق حقوق انسان نیستند، فمینیستها به برابری دست نمییابند، کارگران نمیتوانند آزادیشان را حصول کنند، جنگ تمام نمیشود، زنان افغانستان شنیده نمیشوند، کسی نمیتواند مانع کشتار کودکان فلسطینی شود و هزاران مورد ناامیدکنندهی دیگر… وقتی به چنین موقعیت تاریخی نگاه میکنیم سخنان سارتر مانند روانشناسی عامهپسند جلوه میکند، چون درمییابیم که نه انسان به انتخاب است و نه انتخاب او تغییری -ولو اندک و صرفا در زندگی خودش- به ارمغان میآورد. عمل انسان در چاهی تاریک گم میشود و هیچ پیآمد ممکنی در پی ندارد، انگار که انسان گنگ خواب دیده و عالم تمام کر است.
دو مسألهی مهم تا اینجا برای ما روشن میشود. نخست، هیچ انتخابی بدون توجه به موقعیت تاریخی ممکن نیست و تمام انتخابهای ما در مقام انسانهای آزاد تاریخی هستند. موقعیت تاریخی نه تنها انتخابهای ممکن ما را میآفریند بلکه عملا تأثیر بسیار مهمی در انتخاب نهایی ما دارد، به همین خاطر، آزادی ما همواره در نسبت تاریخ و موقعیت تاریخی ما تحقق مییابد که لزوما آن آزادی تکین و خالص اگزیستانسیالیستی-سارتری نیست. به بیان واضحتر، ما نه صرفا مسئول انتخابهایی خویش هستیم بلکه چون مسئول هستیم دست به انتخاب میزنیم؛ مسئولیتی که هم از وجود انسانی ما و هم موقعیت ما در تاریخ بر ما تحمیل یا دیکته میشود. لذا در پاسخ به اینکه چرا دست به عمل میزنیم، در جهانی تماما ناامیدی چه نیازی به عمل است و عمل ما چه معنایی میتواند داشته باشد؟ میباید به مسئولیت انسان در برابر خود رجوع کنیم؛ که یکسره او را به انتخاب و عمل محکوم میکند و از همین خاطر انتخاب و عمل انسان برده و فلج مادرزاد برای آزادی و دویدن نزد ما ارزش و معنای بسی بیشتر دارد.
دوم، رهایی عمل از گرو امید است که سارتر نیز به آن اشاره میکند و همین نکته شاید یکی از مهمترین مسألههای فلسفهی سارتر برای ما امروزیان باشد: عمل کنیم بیآنکه به امید متکی باشیم. گرچه سارتر قسما به امید، تا جایی که به انتخاب خود انسان مربوط میشود، باورمند است ولی خوانش رادیکال رهایی عمل از قید امید نیز ممکن است. چرا که دیگر نمیتوان همانند روکانتن قهرمان بود و اراده کرد، بلکه انتخاب ما قبلا و به محض ورود به تاریخ صورت گرفته و ما اکنون باید معنای انتخاب خود ما را درک کنیم. این مسأله یک معنا دارد و آن این است که عمل ما بر مبنای چیزی بسی عمیقتر از پیآمد آن است، برای همین ناامیدی که پیآمد عمل ناشی میشود هیچ تفاوتی در ارزش واقعی انتخاب ما ایجاد نمیکند. در حقیقت، ما با انتخابهایی که میکنیم و اعمالی که تحقق میبخشیم جایگاه خودمان را در پیشگاه تاریخ مشخص میکنیم و برای همین انسانی که برای آزادی و برابری وارد عمل میشود، نتیجهی عمل وی تعیینکنندهی ارزش آن نیست، او در هر صورت برای چیز معناداری وارد عمل شده است. یا برای مثال، اهمیت ندارد که شما نمیتوانید وضعیت بهخصوصی را تغییر بدهید، بههرحال آن وضعیت را نپذیرید. بسیاری از مردم نومیدانه میپرسند که «چرا دست به عمل بزنیم؟ چهکسی اهمیت میدهد؟ و فلان عمل چه فایدهای دارد؟»، پرسشهایی که ما را با نومیدی و بیفرجامی عمل روبهرو میکند و در عین حال یادآوریکنندهی آزادی عمل از قید پیآمد است و اینکه فایدهی عمل خود عمل است چون جایگاه و مقام تاریخی ما را تعیین میکند.