دونالد ترمپ به کاخ ریاستجمهوری امریکا رفت و کار خود را شروع کرد. البته از این پس کاخ سفید دیگر عمارت ریاستجمهوری نخواهد بود. «قصر سلطنتی شهنشاه ترمپ» اسم بهتری برای آن کاخ است. ترمپ در دورهی کارزار انتخاباتی خود باری به گروهی از بنیادگرایان مسیحی گفته بود که فقط همین دفعه به او رای بدهند تا دیگر هیچ وقت مجبور نباشند اصلا رای بدهند.
آیا پیروزی ترمپ چرخشی پایدار در سیاست و حکومتداری در امریکا خواهد بود؟ آیا از این پس حکومت امریکا ابزاری خواهد بود در دست خودکامگان پولدار که هیچ اعتقادی به دموکراسی و رای مردم و حقوق مدنی شهروندان ندارند؟ بعضی از صاحبنظران و مورخان گفته و نوشتهاند که امریکا از این دورهها در گذشته هم داشته است و در درازمدت بر تمام این پارههای بحرانی حیات خود فایق خواهد آمد. بعضی دیگر چشمانداز داخلی آیندهی امریکا را تیرهتر میدانند.
آنچه روشن است این است که چهار سال بعد، حتا اگر ترمپ به پادشاهی خود ادامه ندهد، مردم امریکا با نظام سیاسی متفاوتی مواجه خواهند بود؛ نظامی که در آن «ترمپیسم» به عنوان شیوهای از سلطنت چارچوب آشنایی برای سیاستورزی، حل منازعات و تصمیمگیریهای کشوری خواهد بود. در این شیوه، قوه قضائیه فقط فرمانهای سلطان را اجرا میکند، خشونت با گروههای «بیگانه» (یعنی مهاجران و هرکسی که پیرو سلطان نیست) به یک نرم عادی تبدیل میشود و هیچ کس حق ندارد با تصمیمهایی که پادشاه میگیرد، مخالفت کند.
در بُعد خارجی امور نیز ترمپ سعی خواهد کرد مثل یک سلطان جهانی عمل کند. او در اولین روز ورود خود به کاخ سفید گفت که امریکا به دیگران نیاز ندارد، اما دیگران به امریکا نیاز دارد. او خود را پادشاهی میبیند که هیچ نیازی ندارد رعایت حال دیگران را بکند. به همین خاطر، در جاهایی که احساس کند دخالت امریکا لازم است، این دخالت را با فشار و تهدید و زورگویی انجام خواهد داد. اما در جاهایی که فکر کند پول و خون و اسلحهی امریکا خرج چند صد میلیون آدم بیارزش میشود، پا پس خواهد کشید و خواهد گفت که بگذارید کشورهای موسوم به «کثافتدانی» (اصطلاح خود او در مورد کشورهای جهان سومی) چارهی کار خود را بکنند.
وقتی زورگویی چهرهی خود را روشنتر نشان میدهد
در سهدههی گذشته، بعضی از افراد و جناحهای جنگطلب در حکومت و سیاست امریکا (عمدتا در میان جمهوریخواهان) وقتی اختیار کافی به دست آوردند، بعضی از ویرانگرترین جنگها را در جهان شعلهور کردند. اما حالا که به این افراد و گروهها نگاه میکنیم، میبینیم که آنان در مقایسه با ترمپ و ترمپیستها بسیار هم اهل پرهیز بودند و از پیامدهای حقوقی و قانونی کارهای خود در سطح بینالمللی تا حدی بیم داشتند. ترمپ به هیچ چیزی پابند نیست و به قول خودش هیچ چیزی «جلو او را نخواهد گرفت». به همین خاطر، اگر کسانی فکر میکردند که امریکا تا حالا زورگویی میکرده، از این پس خواهند دید که وقتی امریکا واقعا زورگویی کند (به سبک ترمپ و تحت رهبری او) جهان چه وضعیتی خواهد یافت.
وجه عبرتآموز دیگر این ماجرا این است: در سنت سیاسی امریکا سخن گفتن از خیلی چیزهایی که برای دیکتاتورهای ممالک اسلامی هرگز کراهتی نداشتهاند، تا حالا غالبا دشوار بوده است. مثلا در گذشته در امریکا آسان نبود که کسی بگوید فلان کشور باید فلان قسمت از خاک خود را به ما بدهد، وگرنه ما آن را به زور خواهیم گرفت. یا هیچ سیاستمدار مهمی نمیتوانست به راحتی بگوید که همهی چند میلیون پناهندهای که در امریکا زندگی میکنند، جنایتکار و دزد و متجاوز هستند. هیچ سیاستمدار برجستهای، مخصوصا در مقامهای کلیدی حکومت، نمیگفت که فلان اقلیت قومی یا مذهبی در امریکا فروتر از دیگران است. اما ترمپ این چیزها و نظایرشان را گفته و قبحشان را شکسته است. حالا تصور کنید که دیکتاتورهای کشورهای منطقهی ما -عمدتا رهبران و سیاستمداران مسلمان- قدرتی مثل قدرت رییسجمهور امریکا داشته باشند. تصور کنید که با آن قدرت با جهان چه کار خواهند کرد. ترمپ فقط یک نمونه از همین دیکتاتوران خود ماست. همان پادشاه قانونشکن زورگو که ما دایم با او زندگی کردهایم (نسل در نسل) حالا وارد کاخ سفید شده است.