Photo: Generated by AI

در انتظار آینده‌ی سه فرزند

احسان امید

همسرش، پنهان از او زن دوم گرفته است. او همراه سه فرزندش خانه‌ای را در حاشیه‌ی شهر کابل در دامنه‌ی کوه کارته‌ سخی کرایه کرد‌ه‌اند. فرصتی به وجود آمد تا به دیدار او بروم و قصه‌ی زندگی‌اش را بشنوم. در اولین برخورد به ‌راحتی قابل درک بود که سختی‌های بسیاری کشیده است. وقتی سر صحبت را باز کرد، متوجه شدم داستان زندگی‌اش غم‌انگیز و پررنج است. در سایه ترس و تهدید طالبان، نه فرصت برای خود قربانیان وجود دارد تا قطره‌ای از دریای رنج و دردشان را بازگو کنند و نه امیدی به مراقبت و توجه از سوی حاکمیت انتظار می‌رود. همین است که پرونده‌ی زیادی از خشونت و زخم‌های کهنه و نو از زنان کشور، زیر خاکستر مدفون مانده و به فراموشی سپرده می‌شود.

زهره (مستعار) هشت سال از عروسی‌اش می‌گذرد؛ زن لاغر‌اندام و مادر سه فرزند که در نتیجه‌ی نامهربانی همسرش در یک خانه‌ی سرد و فاقد امکانات اولیه زندگی می‌کند. او این‌روزها، به امید بزرگ کردن فرزندانش، از هیچ تلاشی برای به‌دست‌آوردن هزینه‌ی زندگی دریغ نمی‌کند. در شهری که فقر از سروصورت آن می‌بارد و فرصت یافتن کار برای مردان وجود ندارد، چه امید و انتظاری می‌تواند وجود داشته باشد که برای زنان کار پیدا شود؟ فقط، تکیه‌گاه او صرفا آینده‌ی سه فرزند، قدرت روحی و پدر کارگرش است که بخشی از حقوق خود را برای او می‌آورد.

وقتی از زهره پرسیدم که چه دلایلی سبب شده تا به این شرایط روبه‌رو شود، آهی کشید و گفت: «بعد از ازدواجم، اکثرا تنها بودم و همسرم مسافر بود و برای کارگری به ایران می‌رفت. در این مدت، سختی‌های زیادی را تحمل کردم و حرف‌های بد و بیراه فراوانی از مردم شنیدم. اما همه چیز برایم قابل تحمل بود و انتظار داشتم روزی زندگی‌مان سروسامان خواهند گرفت. برای نزدیک به یک سال قبل همه چیز برایم عادی بود تا این که همسرم از ایران برگشت. با گذشت یک ماه، متوجه تغییر رفتار او شدم. بعد از آن، خیلی شب‌ها به خانه نمی‌آمد. وقتی می‌پرسیدم بهانه می‌کرد که خانه‌ی رفیق و اتاق دوست‌اش می‌رود. روزی شک کردم که چقدر مهمانی؟ چند شب اتاق دوست و رفیق؟ چرا رفتارش با من و فرزندانش تغییر کرده است؟»

این وضعیت مدت زیادی برای زهره تکرار می‌شود تا این که حدود شش ماه قبل در برابر همسرش جدی می‌ایستد که جریان چیست؟ به همسر خود می‌گوید که از شنیدن دروغ و کنایه و زخم‌زبان اطرافیان خسته شده است. زهره می‌گوید: «بلاخره، باخبر شدم که همسرم زن دوم گرفته است. وقتی این خبر را شنیدم دنیا روی سرم آوار شد. بعد هرچه گریه و التماس و گلایه کردم راه به‌جای نبرد. در کل، از شش ماه قبل به این‌طرف، سرنوشتم با رنج گره خورد. بعد از آن، روابط‌ با همسرم همیشه خوب نبود. خیلی وقت‌ها، و با همه‌ی ‌لحن‌های ممکن از او خواستم تا دلیل گرفتن زن دومش را برای من توضیح دهد، اما فایده‌ای نداشت. او گاهی ساکت بود و بعضی وقت‌ها خشمگین می‌شد و دست به خشونت می‌زد. با هر چیزی که دم‌دستش می‌آمد به سروصورت بچه‌ها می‌کوبید. بارها آنان را با مشت‌ولگد مورد ضرب‌وشتم قرار داده است. بچه‌ها عاجزانه ضربه‌ها را تحمل می‌کردند، اما این رفتار او در برابر بچه‌ها باعث اذیت بیشتر من می‌شد و آزارم می‌داد.»

زهره می‌گوید که بعد از آن اتفاق، از همسرش انتظار داشته حداقل خرج و مخارج زندگی او و فرزندانش را فراهم کند. اما همسرش از این مسئولیت هم می‌گریزد. فعلا جای دوری از زهره خانه گرفته و با زن دومش زندگی می‌کند. در نتیجه‌ی این اتفاقات نامیمون، زهره با سه فرزندش می‌ماند و یک دنیا مشکل و گرفتاری که خیلی وقت‌ها نمی‌داند چه‌کار کند و دردورنجش را به چه‌کسی بگوید.

او می‌گوید: «از وقتی همسرم ما را رها کرد و رفت، مجبورم هزینه‌ی زندگی را در این شرایط سخت و بغرنج خودم تأمین کنم. همسرم، با خیال راحت با زن دومش زندگی می‌کند و من با این سه کودک خردسال و معصوم تنها ماندم. همین خانه را کرایه کردم و با فرزندانم زندگی می‌کنم و روزگار می‌گذرانم. هزینه‌ی زندگی توسط خودم با دست‌دوزی دائم‌وقت و کمک پدرم که کارگر است و بخشی از دست‌مزدش را به ما می‌آورد، تأمین می‌شود. در هر حال، نگه‌داری و بزرگ کردن بچه‌ها برای من مأموریت حیاتی است که حاضرم برایش هزینه‌های سنگین را پرداخت نمایم.»

زهره با همه‌ی این تلخی‌ها، باور دارد که تلخ‌ترین کابوس‌ها با دیدن نور انتهای مسیر از تداوم باز می‌ایستد. او زیبایی را در وجود و آینده‌ی فرزندانش می‌بیند. زهره می‌گوید: «بودن در کنار فرزندانم که جزء وجودم هستند، زندگی‌ام را معنا بخشیده است. من در کنارشان می‌مانم تا بزرگ شوند. یقین و ایمان دارم که آنان از من حمایت خواهند کرد و در آینده دستم را خواهند گرفت. در همین شرایط، من برای فرزندانم هم مادر هستم و هم پدر. اصلا کاری به همسرم ندارم و امیدی هم وجود ندارد که کمکی به ما داشته باشد. تصمیم گرفته‌ام برای بزرگ کردن فرزندانم وضعیت سخت‌تر از روزهای گذشته را تحمل کنم اما حاضر نیستم دست سوی کسی دراز کنم، یا به فرزندانم احساس حقارت و تنگدستی دست دهد.»

به عقیده‌ی او، قضیه برای فرزندانش از این جهت دردناک است که از سوی اطرافیان، محیط و حتا در فضای آموزش و مکتب مورد قضاوت قرار می‌گیرند. او خودش شاهد سرزنش‌، توهین و ناسزاگویی از سوی اطرافیانش است. حتا بین هم‌سن‌وسالان‌شان گفت‌وگوهای طعنه‌آمیز و زخم‌زبان ردوبدل می‌شود. در جامعه و حتا در بسیاری از خانواده‌های نزدیک، شاهد نمونه‌های بدترش هم بوده است. به‌گفته‌ی او، واقعا دشوار است کودکان توان هضم این خشونت‌ها را داشته باشند. چه تضمینی است که آنان در فردای زندگی خود دچار اختلال رفتاری نشوند؟ در امان نگه‌داشتن روان و تن ظریف و معصوم کودکان از درشتی و وحشت خشونت کار آسانی نیست. خشونت می‌تواند احساسات، افکار و رفتار فردی و اجتماعی آنان را تحت تأثیر قرار دهد و این قدرت را دارد که آینده‌ی‌شان را خدشه‌دار نماید.

ضمنا، زهره به این نکته تأکید دارد که عشق، محبت و مهربانی به‌مثابه‌ی نقطه مقابل حسرت و خشونت در بن‌مایه زندگی و روند رشد فرزندانش باید وجود داشته باشد. او می‌گوید که اراده و دغدغه‌ای برای توجه به حفاظت از جسم، فکر و روان فرزندانش را دارد. اما نگرانی اصلی‌اش از آینده‌ی مبهم و ناروشن آنان است. به‌باور زهره، خشونت و محرومیت هیچ جان و روانی را بدون آسیب نمی‌گذارد. کودکان برای تخلیه انرژی منفی حاصل از مشاهده‌ی این وضعیت رقت‌‌بار، چه به‌صورت درون‌ریزی رنج‌آور و چه برون‌ریزی پرهیجان، در معرض آسیب روانی جدی قرار دارند.

از سوی دیگر، برای زهره این اتفاق نه در زندگی شخصی بلکه در روابط فامیلی و اجتماعی نیز سؤالاتی را به‌وجود آورده و او را تحت فشار قرار داده است. هرجا می‌رود و با هر کسی روبه‌رو می‌شود زیر رگ‌بار سؤالات بی‌ربط و زخم‌زبان‌های کشنده قرار می‌گیرد. این که، چرا همسرش زن دوم گرفته است؟ آن زن کیست؟ چرا این کار را انجام داده است؟ در آینده هر دوی‌شان یک‌جا زندگی می‌کنند یا نه؟ و خیلی سؤال‌های اذیت‌کننده‌ی دیگر. زهره خود را زن قاطع و آبروداری می‌داند که به نامهربانی روزگار سر تسلیم‌پذیری ندارد. به زندگی ادامه می‌دهد و ‌پناه و حامی فرزندان خود قرار می‌گیرد. به‌گفته‌ی خودش، لقمه‌نانی می‌خورد و خدا را شکرگزار است که از غرور و عزت نفس برخوردار است.

با این همه، زهره به افزایش این نوع خشونت در جامعه، با روی‌کارآمدن دوباره‌ی طالبان در قدرت اشاره نموده و عنوان می‌کند که این روند، زیر سایه‌ی حاکمیت طالبان بیشتر شده و سرعت گرفته است. به‌باور او، زندگی زنان در اکثر ولسوالی‌های دوردست افغانستان ذره ذره در آتش خشونت و رفتارهای غیرانسانی سوزانده می‌شود و در پی خواست شهوانی تعدادی از مردان آینده فرزندان‌شان نیز به‌ فنا می‌رود. ناهنجاری‌های فامیلی و محیطی شرایطی را رقم می‌زند که روان زنان توسط اطرافیان و دیگران با ضربه‌های مداوم طعنه و تحقیر زخمی می‌شود.