ذکیه شفایی
همانطور که در نوشتههای پیشین نیز اشاره شد، در افغانستان پرسش «من کیستم؟» تنها یک پرسش فردی یا درونی نیست، بلکه بازتابی از کشمکشهای تاریخی، نابرابریهای ساختاری و تنوع سرمایههای فرهنگیای است که در تاروپود جامعه ریشه دواندهاند. در این نوشته باز هم تلاش خواهم کرد به مفاهیم بنیادینی چون «سرمایهی فرهنگی»، «میدان» و «عادتواره» پیر بوردیو کمی ژرفتر بپردازم تا لایههای پیچیده و درهمتنیدهی هویتهای فردی و جمعی را در بستر اجتماعی افغانستان اندکی باز کنم.
هویت ترکیبی و سیال: چند ریشه، یک من
این امری روشن است که در جامعهای متنوع مانند افغانستان، بسیاری از افراد دارای ریشههای قومی یا فرهنگی گوناگون باشند. از والدینی با دو قومیت متفاوت تولدشده باشند. یا یک نفر در خانوادهای شیعه به دنیا آمده باشد، ولی در محیطی سنیمذهب بزرگ شده باشد. این ترکیبها باعث میشود که هویت افراد پیچیده و چندلایه باشد. یا مثلا بحثی که این روزها بسیار داغ هست، فردی بر خلاف تصور بسیاریها، هزاره باشد اما مذهبش سنی باشد.
اما در طول تاریخ، حکومتها و نهادهای رسمی معمولا فقط بعضی از این هویتها را بهرسمیت شناختهاند و بقیه را نادیده گرفته یا به حاشیه راندهاند. مثلا، زبان پشتو یا پارسی بیشتر در رسانهها، آموزش و ادارات دولتی حضور داشتهاند، در حالی که زبانهایی مثل ازبیکی، ترکمنی یا پشهای کمتر دیده شدهاند، یا گویشهای پارسی هزارگی، بدخشی یا هراتی کمتر فضا برای شنیده شدن عمومی داشتهاند. یا اینکه در رسانهها، کتابهای درسی و یا جشنهای به اصطلاح ملی، تنها یک هویت بیشتر صاحب قدرت و جایگاه به تصویر کشیده میشود و هویتهای دیگر زحمتکش، مهمان و مهاجر خوانده میشوند.
پیر بوردیو این روند را «بازتولید نابرابری نمادین» مینامد. یعنی در جامعه، بعضی زبانها و فرهنگها و هویتها ارزش و قدرت بیشتری پیدا میکنند و همین باعث میشود که افراد برای پذیرفته شدن، مجبور شوند بخشی از هویت واقعی خود را کنار بگذارند یا پنهان کنند. مثل تاجیکی که به جبر زمان و گریز از محدودیتهای آن خود را پشتون گفته یا هزارهی سنیمذهبی که خود را تاجیک خوانده است.
شهروندی، تعلق و وطن در جوامع چندفرهنگی
در افغانستان، نابرابری و دسترسی نامتوازن گروههای قومی به سرمایههای مختلف، بهویژه سرمایههای فرهنگی و نمادین، مانند زبان رسمی، نظام آموزشی و جایگاه رسانهای، باعث شده که مفهوم «وطن» برای گروههای مختلف معنای متفاوت و گاه متضاد داشته باشد.
هژمونی زبانی پشتو یا پارسی دری در ساختار رسمی، همراه با تحمیل برخی واژهها و اصطلاحاتی که بدون مبنای روشن «ملی» خوانده میشوند، به طرد ضمنی سایر زبانها و فرهنگها انجامیده و حس تعلق را در میان اقوام کمتربرخوردار تضعیف کرده است. نادیدهانگاری و بیگانهپنداری برخی اقوام نیز موجب شده است که برای بخشی از شهروندان، حتا نام کشور یا نمادهایی چون پرچم، تداعیکنندهی حس «دیگری بودن» باشد. این نابرابری در میدان اجتماعی، چنان که بوردیو توصیف میکند، به بازتولید سلطهی فرهنگی و حاشیهنشینی برخی گروهها منجر شده است.
با گسترش نظام آموزشی چندزبانه و ارج نهادن به تنوع فرهنگی، میتوان سرمایهی فرهنگی را به شکلی عادلانهتر در جامعه توزیع کرد و حس تعلق جمعی را تقویت نمود.
افزون بر این، باید «وطن» را بهعنوان فضای مشترک بازتعریف کرد که همهی فرهنگها و گروهها در آن سهم برابر دارند. این بازتعریف، از طریق تغییر روایتهای رسانهای و آموزشی، میتواند به بازسازی سرمایهی نمادین اقلیتها کمک کند. در نوشتهی بعدی بیشتر به این موضوع خواهم پرداخت.
ایجاد میدانهای مشترک اجتماعی، همچون برنامههای فرهنگی چندقومی در جوامع دیاسپورا، مراکز فرهنگی با برنامههای مشارکتی مثلا هنری و ادبی، نیز میتواند به کاهش شکافهای قومی و افزایش سرمایهی اجتماعی میان گروهها بینجامد.
در نهایت، بدون درک دینامیک قدرت در بستر اجتماعی افغانستان و بدون بازتوزیع عادلانهی منابع فرهنگی و نمادین، شکلگیری حس تعلق فراگیر و تحقق شهروندی برابر ممکن نخواهد بود.
پذیرش تفاوت بدون نفی دیگری
پذیرش تفاوت یکی از چالشهای اساسی جوامع متنوع است. در افغانستان، تفاوتها اغلب بهعنوان تهدید تلقی میشوند، نه بهعنوان فرصت. بوردیو به ما یادآوری میکند که هرگونه تفاوت اجتماعی، اگر در چارچوب مناسبات نابرابر قدرت فهمیده نشود، میتواند به ابزار سلطه یا طرد تبدیل شود.
اما اگر جامعه بتواند تفاوت را نه با نادیده گرفتن، بلکه با بهرسمیتشناختن و گفتمان برابر بپذیرد، امکان همزیستی واقعی به وجود میآید. در اینجا رسانهها، آموزش و سیاستهای فرهنگی میتوانند نقش مهمی بازی کنند: از تقویت زبانها و گویشهای محلی گرفته تا نمایش تنوع فرهنگی در برنامههای آموزشی و هنری.
جمعبندی این قسمت: هویت بهمثابهی امکان، نه تهدید
در پایان، اگر هویت را نه بهعنوان ساختاری بسته و ازپیشتعریفشده، بلکه بهمثابهی فرآیند پویا، چندلایه و در حال شکلگیری در تعامل با دیگران ببینیم، آنگاه میتوانیم امید داشته باشیم به جامعهای که در آن «دیگری» تهدید نیست، بلکه بخشی از «من» است. افغانستان امروز، با همهی زخمهای تاریخیاش، هنوز ظرفیت آن را دارد که میدانی برای همزیستی خلاق، همپذیرانه و توأم با احترامِ هویتها باشد، اگر بهجای ترس از تفاوت، به سرمایههای فرهنگی گوناگونش اعتماد کند و دیگری را انسانی همشأن و برابر ببیند.
ادامه دارد…