کودکان مکتب

نقش آموزش، گفت‌وگو و هنر در بازنمایی و بازسازی هویت در افغانستان

نگاهی جامعه‌شناختی به مفهوم هویت قومی در افغانستان (قسمت ششم و پایانی)

ذکیه شفایی

در شرایطی که افغانستان تحت سلطه‌ی یک رژیم تک‌قومی و تمامیت‌خواه قرار دارد، بسیاری از اشکال رسمی آموزش، هنر و گفت‌وگو خاموش یا محدود شده‌اند. بااین‌حال، در دهکده‌ی جهانی، فضاهای بدیلی برای بازاندیشی هویت و بازسازی سرمایه‌ی فرهنگی وجود دارد. فضاهایی که بیشتر در دنیای رسانه‌های اجتماعی و مجازی میسر شده و با شرایط فعلی و مهاجرت وسیع طبقه‌ی متوسط و درس‌خوانده اغلب در دست جامعه‌ی دیاسپورای افغانستانی قرار دارند. نگاهی دوباره به مفاهیم «میدان»، «سرمایه» و «عادت‌واره»ی بوردیو ما را کمک خواهد کرد تا فرآیندهایی در حال تحول را اندکی بیشتر بررسی و فهم کنیم.

۱. آموزش حساس به فرهنگ و تاریخ در مکاتب آنلاین و رسانه‌ها

پس از تغییر ساختار سیاسی در افغانستان، نظام آموزشی رسمی، به‌ویژه برای دختران تقریبا از بین رفته و در کلیت به‌سوی ایدئولوژیک‌سازی حرکت می‌کند. در واکنش به این وضعیت، مکاتب آنلاین به‌عنوان ابتکارهایی از پایین‌به‌بالا شکل گرفته‌اند که هدف اصلی آن‌ها فراهم‌سازی فرصت آموزشی برای دخترانی‌ است که از حق آموزش محروم مانده‌اند. این مکاتب اما می‌توانند به‌مثابه‌ی نوعی «میدان بدیل» در معنای بوردیویی آن عمل کنند. میدانی که در آن نوع جدیدی از سرمایه‌ی فرهنگی شکل‌ گرفته و بازتولید شود.

این فضاهای آموزشی، هرچند در مقیاسی محدود، از پتانسیل قابل توجهی برخوردار اند تا به محیط‌هایی برای آموزش حساس به تفاوت‌های فرهنگی و تاریخی بدل شوند. پیشنهاد می‌شود که مسئولان، آموزگاران و کارگزاران این مکاتب که گویا بسیاری از آنان تجربه زندگی در جوامع چندفرهنگی غربی را دارند، با ابتکار عمل و تکیه بر تجربیات زیسته‌ی خود در این جوامع متنوع و چندفرهنگی، برنامه‌های آموزشی‌ای را طراحی و اجرا کنند که تاریخ، زبان و فرهنگ تمام اقوام افغانستان یعنی هزاره، تاجیک، پشتون، ازبیک، نورستانی و دیگر گروه‌ها را به‌گونه‌ای جامع و محترمانه بازتاب دهند. چنین رویکردی، با فاصله‌گیری از نگاه یک‌سویه و همگن‌ساز، زمینه‌ساز شکل‌گیری «سرمایه‌ی فرهنگی متمایز» در میان دانش‌آموزان می‌شود؛ سرمایه‌ای که از منظر بوردیو، در شکل‌گیری هویت فردی و جایگاه اجتماعی نقشی اساسی ایفا می‌کند.

پیشنهاد می‌شود این نوع آموزش نه صرفا به‌عنوان انتقال دانش، بلکه به‌مثابه‌ی فرآیندی رهایی‌بخش تلقی شود. در این فرآیند، دانش‌آموزان به سوژه‌هایی فعال بدل می‌شوند که قادر اند موقعیت اجتماعی و فرهنگی خود را درک کرده، نسبت به سلطه‌ی فرهنگی مقاومت نشان دهند و در بازتعریف و بازسازی هویت خویش مشارکت کنند. کارگزاران این مکاتب می‌توانند با الهام از تجربه‌ی زندگی در جوامع مبتنی بر بردباری، کثرت‌گرایی و هم‌زیستی مسالمت‌آمیز، الگویی از آموزش فراگیر و برابرگرا ارائه دهند که به ارتقای فهم متقابل، پذیرش تفاوت‌ها و تقویت باور به برابری فرهنگی منجر شود. چنین ابتکاری، می‌تواند سنگ‌ بنایی برای جامعه‌ای آگاه‌تر، همدل‌تر و مبتنی بر احترام متقابل در میان نسل‌های آینده باشد.

۲. گفت‌وگوی بین‌فرهنگی و میان‌نسلی؛ نقش روشنفکران و قلم‌به‌دستان

اگر از چهره‌های فرصت‌طلب فضای مجازی، تفرقه‌افکنان تیک‌تاکی، و مهره‌های سوخته‌ی دوره‌های جهاد و جمهوریت بگذریم، در میدان اجتماعی افغانستانِ دیاسپورایی، روشنفکران، نویسندگان و کنشگران فرهنگی می‌توانند با تمرکز بر اصول اخلاقی-انسانی و احترام به تنوع قومی-فرهنگی به‌عنوان بازیگران کلیدی و تولیدکنندگان معنا نقش‌آفرینی کنند. این گروه‌ها با بهره‌گیری از ابزارهایی چون نوشتار، سخنرانی، پادکست، وبینار و سایر پلتفرم‌های دیجیتال، می‌توانند روایت‌های بدیل و نقادانه‌ای از تاریخ، هویت ملی و زیست جمعی ارائه دهند. روایت‌هایی که مبتنی بر ارزش‌های انسانی، اصل برابری و احترام به تکثر فرهنگی ‌اند.

چنین کنشگری فرهنگی می‌تواند بستری برای شکل‌گیری گفت‌وگوی بین‌فرهنگی میان اقوام گوناگون و گفت‌وگوی میان‌نسلی میان نسل‌های مختلف مهاجر فراهم کند. این گفت‌وگوها در صورتی معنادار خواهند بود که با به‌رسمیت‌شناختن عادت‌واره‌های متکثر، چنان‌ که بوردیو تعبیر کرده است، فضا را برای هم‌زیستی تفاوت‌ها و شکل‌گیری نوعی هم‌فهمی اجتماعی فراهم آورند؛ هم‌فهمی‌ای که در آن روایت‌های اقلیت، حاشیه‌نشین و به‌حاشیه‌رانده‌شده امکان شنیده‌شدن پیدا می‌کنند.

از منظر بوردیو، این تلاش‌ها به بازتوزیع سرمایه‌ی نمادین کمک می‌کنند و با به چالش کشیدن روایت‌های مسلط و یک‌سویه‌ی قدرت، نوعی توازن روایی پدید می‌آورند. در نتیجه، قلم‌به‌دستان و فعالان فرهنگی دیاسپورا می‌توانند نقشی سازنده در بازتعریف هویت جمعی ایفا کرده، گفتمان عمومی را از انحصار روایت‌های بسته و قومی رهایی بخشند.

۳. قدرت ادبیات، شعر، موسیقی و سینما در بازنمایی پیچیدگی‌های هویتی

در میدان فرهنگی افغانستان، ادبیات، شعر و موسیقی از دیرباز جایگاه ویژه‌ای داشته است. به‌دلیل ناثباتی‌های دوامدار سیاسی و وضعیت اجتماعی نابسامان حاصل از جنگ، سینما رشد چشم‌گیری نداشته است، اما این اواخر فیلم‌سازان خوبی هم ظهور کردند که با حداقل امکانات فیلم و سریال تولید کرده‌اند. به‌هرحال، این عرصه‌ها می‌توانند هم به‌عنوان ابزاری برای مقاومت فرهنگی در برابر هژمونی و فراموشی، و هم به‌مثابه‌ی وسیله‌ای برای بازسازی و بازاندیشی هویت جمعی بازی کنند و نباید از آن‌ها غافل ماند. این ابزارهای هنری با اتکا به بیان نمادین و عاطفی، می‌توانند مرزهای بسته و یک‌دست‌ساز هویتی را بشکنند و زمینه‌ی تولید سرمایه‌ی فرهنگی مقاومتی را فراهم آورند؛ سرمایه‌ای که نه‌تنها به بازتولید معنا، بلکه به تقویت عاملیت فرهنگی انجامیده و به حاشیه‌نشینان امکان بازتعریف خویش را می‌دهد.

آثار ادبی چندزبانه، اشعار اقوام مختلف، موسیقی فولکلور و تلفیقی، و فیلم‌های مستقل که به مسائل تبعیض، مهاجرت، و شکاف‌های نسلی می‌پردازند، همه به بازنمایی هویت‌های چندلایه و در حال سیالیت مردمان رنگارنگ افغانستان کمک می‌کنند. شاعران و نویسندگان در تبعید، با تکیه بر تجربه‌ی زیسته‌ی خود و حافظه‌ی تاریخی نسل‌های پیشین، پیچیدگی‌های هویتی را در بستر جهانی روایت کنند. به‌گونه‌ای که این روایت‌ها هم به خودآگاهی فردی و جمعی انجامند، و هم در بازنگاری جایگاه افغانستان در چشم‌انداز فرهنگی و سیاسی جهانی سهم داشته باشند.

به‌ویژه در عصر دیجیتال، این تولیدات فرهنگی می‌توانند فراتر از مرزهای جغرافیایی حرکت کرده، پل‌هایی میان دیاسپورا و درون‌مرزها بسازند و روایت‌هایی خلق کنند که ریشه در رنج، مهاجرت و مقاومت دارند، اما رو به‌سوی آینده‌ای چندصدایی و فراملی دارند.

چشم‌انداز خواستنی آینده

در وضعیت کنونی افغانستان، که ساختارهای رسمی فرهنگی و آموزشی یا سرکوب شده‌اند یا در سیطره‌ی گفتمان‌های ایدئولوژیک قرار گرفته‌اند، دیاسپورای افغانستانی این امکان را دارند که به‌مثابه‌ی میدانی بدیل، به فرآیندهای نوینی از بازنمایی، بازاندیشی و بازسازی هویت یاری رسانند. از رهگذر آموزش حساس به تفاوت‌های فرهنگی، گفت‌وگوی بین‌فرهنگی و میان‌نسلی، و خلق هنری در عرصه‌های ادبیات، موسیقی و سینما، سرمایه‌ی فرهنگی و مقاومتی در حال شکل‌گیری است که می‌تواند هم به تقویت عاملیت فردی بینجامد و هم روایت‌های تک‌صدایی را به چالش کشیده و به بازتوزیع سرمایه‌ی نمادین کمک کند.

این تلاش‌ها گواه آن است که هویت، نه امری ایستا و از پیش معین، بلکه فرآیندی پویا، چندلایه و در حال بازآفرینی مداوم است؛ فرآیندی که با اتکا به تجربه‌های زیسته و بهره‌گیری از امکانات نوین فرهنگی، می‌تواند چشم‌اندازی چندصدایی و هم‌زیستانه برای آینده ترسیم کند.

آرزومندم روزی فرارسد که در سرزمین ما، تنوع فرهنگی نه سرچشمه‌ی شکاف، بلکه زمینه‌ساز بالندگی باشد؛ روزی که انسان‌ها پیش از آن‌که هویت قومی خود یا دیگری را ببینند، انسان بودن را زندگی کنند و از آن سرشار شوند.

پایان