خیر تحولش که تباه کرد، خدا شر تداومش را کوتاه کند

چند ماه از شروع حکومت وحدت ملی می‌گذرد. از ارگ گرفته تا وزارت‌خانه‌ها و ریاست‌ها پر از مشاور اند. مشاورانی که از علم مملو اند و از راه‌کار سرشار! به هر کدام از این مشاورین که مراجعه کنی و در باب هر مسئله‌ای که مشوره بخواهی، مشوره دارد و اتفاقاً مشوره‌های خوبی هم دارند که از این بابت دست شان درد نکند. مثلاً یکی از اقوام بسیار دور ما که از قدیم تا قدیم به تسبیح کردن عادت داشت و با هر دانه‌ی تسبیح را که می‌گرداند، درود یا ذکری از خود صادر می‌کرد. اما حالا مدعی است که درود فرستادن به ذوقش نمی‌نشیند و از طرفی دیگر، بدون تسبیح ساعتش تیر نمی‌شود. او خدمت یکی از مشاوران همین حکومت مراجعه کرده، مشوره خواسته. قبل از مشوره‌خواهی، گفته که از وقتی این دو بزرگوار به حکومت رسیده، مدام حال و روز او و همسایگانش بد و بدتر می‌شود. پس شما چیزی به من یاد بدهید که به جای ذکر و درود با گرداندن هر دانه تسبیح بگویم و این چیز شما بر روح و روان این دو بزرگوار تاثیر کند، بلکم دست از آزار خلق افغانستان بردارند. مشاور محترم اول کمی مکث کرده، خوب که مطمئن شده حرفش را غیر از این پیره‌مرد مشوره‌خواه کسی دیگری نمی‌شنود، گفته که هر دانه‌ای را که گرداندی، بگو لعنت به هردویش!

حالا در طول این چند ماه، چه اتفاق‌های افتاده که نشانی از تحول باشد و ما منتظر تداومش هم باشیم. هرچند همه حرف‌ها و کارها به گوش و آگاهی مردم داده نمی‌شود اما بازهم می‌توان چیزهای را لیست کرد. مثلاً شمال ناامن شد. این یک تحول است، نیست؟! تداوم این تحول را هم باید منتظر باشیم؟ این‌که چه دست‌های در ناامن کردن شمال کار کرده و می‌کند، شاید حتی خیلی از مقامات لوکس پوکس حکومتی هم نداند، چه برسد به ما که آب مان هر روز گرم‌تر می‌شود. چه کسی باید این دست‌ها را به مردم معرفی کند؟ معلوم است که اشرف غنی و رییس اجرائیه و مقامات امنیتی این حکومت. چه کسی باید از زیر زبان‌ این عزیزان دل انگیز حرف بکشد؟ پارلمان به نمایندگی از مردم. اما پارلمان خیال این‌کارها را ندارد، چه کار کنیم؟ هیچ چه دیگه! بگذاریم همین یک یا دو ماه دیگری که از عمر قانونی شان باقی‌مانده هم بگذرد، دفعه‌ی بعد به یکایک شان بگوییم که تو در تمام دوران وکالت ات، هیچ نگرانی‌ای از موکلین ات را نداشتی. هیچ‌وقت یقه‌ی حکومت را جدی نگرفتی. پس شایسته نیست که بار دیگر بر سکوی وکالت از مردم تکیه برسی. برو به تجارتی که از آدرس مردم راه انداختی، برس! خدا در کارت برکتت بدهد. اما این کار از ما بعید است. چرا؟ چون ما زندگی خویش را جدی نمی‌گیریم. تمام قصور و کوتاهی در همین جمله خلاصه می‌شود. ما به راستی که زندگی خویش را جدی نمی‌گیریم.

نمونه‌ی دیگری از تحول، همین‌که میزان علاقه و عشق ما به صداقت پاکستان به حدی رسیده که حاضریم یکی یکی کشورهای مثل هند، ایران، ازبکستان، قزاقستان و… را از دست بدهیم، خود تحول بزرگیست. اگر امروز تنها هدف پاکستان، جلوگیری از قوی شدن روابط اقتصادی-سیاسی-منطقوی هند با افغانستان است، یا شکست دادن این کشور و کوتاه کردن دستش از افغانستان، فردا دشمنی این پاکستان را که ما می‌شناسیم، با قزاقستان و دیگر کشورهای یاد شده هم شروع خواهد شد. این خودش تحول است، تداومش را هم که می‌دانید به کجا می‌رسد.

وضع داخلی مملکت که تعریف خاص خودش را دارد، در هر بخش از زندگی که دقت کنی، نشانی از تحول می‌یابی. از کار در بازار گرفته تا فرار و قرار سرمایه. از امنیت گرفته تا سطح خدمت. از شایسته‌سالاری گرفته تا دیوان‌سالاری و فرمایش‌کراسی. از عزل و نصب گرفته تا ایجاد پست و بند‌های بی‌مورد. همه نشانی از تحول است که تداومش را یارب بالای دم صاحبش بچرخان! مثلاً همین مسئله‌ی تفاهم‌نامه میان امنیت ملی افغانستان و استخبارات پاکستان، وقتی به بازار رسید، سخن‌گوی رییس جمهور، رییس اجرائیه و امنیت ملی آن را تایید کرد، اما به یک‌باره‌گی از سوی شورای امنیت ملی رد شد. چه مثالی بهتری از این برای تحول؟ در چنین یک وضعیت ملت حیران می‌ماند که سخن سه سخن‌گوی را قبول کند یا از یک سخن‌گوی را؟ مگر این سخن‌گویان چیزی به نام شعور با خود ندارند که از آن در هم‌چو مواقع استفاده کنند؟ اگر استفاده می‌کنند، چرا علیه هم‌دیگر به استدلال و سند روکردن نمی‌خیزند؟ تا که سیه‌روی شود، هر که در او غش باشد! مگر این‌که ثابت باشد که همه سیه‌رو اند و در همه هم غش وجود دارد.