رابین لاکوف
مترجم: معصومه عرفانی
بخش دوم
بنابراین، یک دختر در هر حالتی محکوم قرار میگیرد: به خاطر آنچه انجام میدهد و آنچه انجام نمیدهد. اگر او از صحبت کردن مانند یک بانو خودداری کند، به خاطر زنانه نبودن مورد انتقاد قرار میگیرد و استهزا خواهد شد؛ اگر او این شیوۀ خاص سخن گفتن (مانند یک بانو) را فرا بگیرد، به این دلیل که قادر نیست شفاف صحبت کرده و یا در بحثهای جدی شرکت کند مورد تمسخر قرار میگیرد: به یک معنا، به عنوان موجودی ناقصتر از یک انسان کامل. این دو انتخابی که یک زن پیش رو دارد –کمتر از زن بودن یا کمتر از انسان بودن- بی اندازه رنج آور است.
ممکن است این انتقاد مطرح شود که من در مسئله زبان زنان مبالغه میکنم، چرا که اکثر زنان تحصیلکرده، یاد گرفته اند که چگونه در موقعیتهای مناسب، زبانشان را از زبان زنانه به زبان طبیعی (خنثی) تغییر دهند: در کلاس درس، هنگام صحبت با استاد، در مصاحبۀ شغلی و غیره. اما به باور من، این انتقاد برخی مشکلات را نادیده گرفته است. نخست اینکه اگر یک دختر مجبور باشد دو شیوۀ گفتمان را فرا بگیرد، عملا تبدیل به فردی دو زبانه خواهد شد. او همانند اکثر دو زبانهها، ممکن است هرگز نتواند در هیچ کدام از آن زبانها تبحر پیدا کند. گرچه تسلط وی بر هر دو آنها برای رسیدن به بسیاری اهداف کافی است، اما او شاید هیچ وقت در استفاده از هیچ کدام از این زبانها احساس راحتی نکند و یقین نداشته باشد که در مکانی مشخص و با فردی مشخص، از زبان مناسبی استفاده کرده است.
انتقال از یک زبان به زبانی دیگر، مستلزم آگاهی دقیقی از اختلافهای جزئی موقعیتهای اجتماعی است و به هوشیاری خاصی نسبت به اختلاف نظرهای احتمالی نیاز دارد. احتمالا انرژی مازادی که (به طور ناخودآگاه یا به شکل دیگر)، باید در این جریان صرف شود، همان انرژی است که از کارهای سازنده و خلاق به هدر میرود و در نتیجه زنان را از اینکه بتوانند به گونه مناسب، کامل یا آزادانه ابراز وجود کنند –آنگونه که در صورت عدم چنین شرایطی میتوانستند-، باز میدارد.
پس، اگر دختری بداند که استاد (مرد)، نسبت به نظراتی که علمی، عینی و غیر عاطفی هستند، بیشتر پذیرا خواهد بود، مطمئنا تلاش خواهد کرد در کلاس، یا هنگام کنفرانس، به زبان خنثی سخن بگوید. اما اگر بداند که استاد به عنوان یک مرد، در زمینههای دیگر، در صورتی که او زبان زنانه را به کار گرفته و با عشوه سخن بگوید بیشتر تاییدش خواهد کرد، آیا این مسئله که باید به تنهایی و به شکل همزمان تلاش کند هر دو مسیر را بپیماید، او را گیج نخواهد کرد؟ اغلب گفته میشود زنان کمتر از مردان در بحثهای کلاسی شرکت میکنند. احتمالا این تردید در انتخاب زبان یکی از دلایل این امر است (البته در کلاسهای من این موضوع صدق نمیکند.)
نتیجه این است که تاثیرات همه جانبۀ «زبان زنان»، –به معنای هر دو زبانی که محدود به استفادهی زنان است و زبانی که فقط توصیف کنندۀ زن است- چنین خواهد بود: این زبان، از طریق دریغ کردن ابزاری قدرتمند برای ابراز وجود، از یک طرف، و از طرفی دیگر، به واسطۀ عباراتی که اشاره به پیش پاافتادگی موضوع اصلی و عدم یقین در مورد آن دارد، هویت فردی زن را پنهان میکند؛ و زمانی که یک زن موضوع بحث قرار میگیرد، با وی ـ از لحاظ جنسی یا به طرق دیگر ـ همانند یک شیء برخورد میشود و هرگز به عنوان شخصیتی مستقل و جدی، با نظریات شخصی به وی نگریسته نمیشود. البته دیگر اشکال رفتار در این جامعه نیز اهداف مشابهی را دنبال میکنند اما این پدیده به خصوص از لحاظ زبان شناسی بیشتر واضح به نظر میرسد.
تاثیر نهایی این ناهمخوانیها این است که زنان همواره به شکلی نظام مند از دسترسی به قدرت منع میشوند. چرا که آنها، همانگونه که رفتار زبانی شان همراه با دیگر جنبههای رفتاری شان نشان داده است، قابلیت برعهده گرفتن قدرت را ندارند. این مسئله، کنایهای از این است که زنان به گونهای تربیت شده اند که همواره این احساس را داشته باشند که به خاطر نقص هوش و فهم و یا تحصیلاتشان، مستحق چنین رفتاری هستند. اما در حقیقت، این برخوردها تنها به این دلیل است که زنان درسهایشان را به خوبی فرا گرفته اند و طبیعی است که بعدها چنین تبعیضاتی را متحمل میشوند. (البته این موقعیت تا حدی در مورد تمام گروههای محروم صدق میکند: مردان سفیدپوست نژاد انگلوساکسون استانداردهایی را تنظیم کرده بودند که به واسطۀ آن به نظر میآید دیگر گروهها را قابل احترام شناخته اند اما با این حال آنها را در میان خود نخواهد پذیرفت ـ آنها باید «در جایگاه خود نگه داشته شوند».)
میخواهم در مورد نمونههایی مشخص از پدیدۀ زبان شناختی که در حالت کلی شرح دادهام صحبت کنم. ابتدا مایلم شیوههایی که به واسطۀ آنها گفتار زنان و مردان از هم متمایز میشود را به گفتوگو بگیرم و سپس در مورد نمونههایی بحث میکنم که در آنها، به وضوح مشخص است که زنان توسط زبانی که استفاده میکنند مورد تبعیض قرار میگیرند.
باور من این است که از این مباحث روشن خواهد که هر دو نوع این پدیدهها، انعکاس دهندۀ جانبداری عمیقی علیه پذیرش زنان به عنوان موجوداتی منطقی و اشخاصی دارای حقوق، در بخشی از فرهنگ ما (و درواقع تمام فرهنگها)، هستند.