خبرنگار ناراضی

هادی دریابی

باش بچیم که تو را شهرک ببرم! راستی این شهرک کجاست که رانندگان کابل، به‌خصوص کوته‌ی سنگی از آن وحشت دارند؟ شما از شهرک، شهرکی که بانی یک تجارت سیاه برای مأمورین ترافیک شده است، چیزی می‌دانید؟ خوب به من مربوط نمی‌شود. خدا کند در وسط جهنم باشد یا در وسط بهشت؛ آن‌چه مرا تیز کرده، درد دل یک راننده‌ی کوته‌ی سنگی-مارکیت است، به همین خاطر، از اول، یعنی از همین‌جا اعلام می‌کنم که کثیف‌تر از دریای خروشان کابل نیز وجود دارد. این کثیف (این کثیف‌تر از دریای کابل)، قهر زیاد و احساس لطیف من و کم‌زوری بیش از حد من و امثال من در برابر دست‌گاه اجرایی است. امیدوارم دوست‌داران دریای کابل قوه‌ی ارتجاعی‌شان یک‌باره به سوی من کثیف خم نشو‌د. من پذیرش را از روزهای اول مسدود اعلام کردم و انحصاری برای خودم کثیف هستم.

خوب بهتر است به شرح قضیه بپردازم! یک بعد‌از‌ظهر، بعد‌از‌ظهری که چارج باتری موبایلم کم مانده بود، یکی از رفقا زنگید و چنین حرفید «یک چند نفر جمع شوید بیایید که نسیم را ترافیک لت می‌کند. ما در کوته‌ی سنگی هستیم. زود بیایین!» من که به احترام ماه رمضان، شکمم را در اسارت گرسنگی کشیده بودم و با تشنگی بر محدب و مقعر معده‌الحرامم می‌تازیدم، با سرعت و کشال کشال خودم را در محراق زمین رساندم. پا محکم کفتم بر زمین، تازه فهمیدم که زمین سخت‌تر از پای کفتن است. کش‌کشک ترافیک و پولیس و نسیم و چند‌نفر دیگر را دیدم. خدا می‌داند در دل خود چند‌دفعه قصد کردم که به جای ترافیک از نسیم معذرت بخواهم و به جای نسیم از ترافیک! اما به یک‌باره حرف امیر امیران یادم آمد که گفته بود: «نیاز به معذرت‌خواهی نداریم. ما در دوران جهاد، ترافیک و نسیم را از یک چشم می‌دیدیم».

از یکی از وکلای کوته‌ی سنگی شنیدم که منظور از شهرک، جایی است که وقتی یک ترافیک موتر یک راننده را در آن وارد کند، راننده‌ی خوش‌بخت برای کشیدن موتر و دوباره شروع به کار کردن، نیاز به هزینه‌ی چند‌هزار افغانی دارد، به علاوه‌ی چند‌روز وقت‌تلفی. این راننده‌ها هم عجب مردم گشنه و خسیسی هستند؛ به خاطر چند‌هزار افغانی این قدر بلوا می‌کنند که آدم در ذهن خود به اغتشاش می‌رسد. اغتشاش به این معنا که این جبر و استفاده‌ی سو‌ از قدرت، آن‌قدر علنی و مشهود است که برکت کار رانندگان را در فاصله‌ی میان کوته‌ی سنگی و کارته‌ی مأمورین، به نفع ترافیک تقسیم می‌کنند.

خوب دیگه، وقتی بزرگان ما زندگی را ‌سرفه می‌کنند و سیاست را تف! من می‌گویم هزار رحمت بر مأمورین ترافیک که دست‌شان در جیب مردم خود ماست. حد‌اقل پیش خارجیان علیه‌السلام که دست دراز نکرده، ما همه به رغم اعتقادات بدون عمل خویش مؤمنیم، مؤمنینی که از روز اول تا به حال برادر‌ند، برادری که از من و تو ندارد، اصلاً آدم باید فدای برادری شود. چه فرق می‌کند که رانندگان برای مأمورین ترافیک کار کنند؟ هیچ‌فرق نمی‌کند. حد‌اقل که دل ترافیک را به دست می‌آورند. ترافیک هم این از خودگذری راننده را بی‌پاسخ نمانده و به وی اجازه می‌دهند که برای جلب مسافر، در گوشه‌‌ای پارک کند و نگران کاغذ جریمه نباشد‌ (دل به دست آور که حجم موتر است/‌ خشم ترافیک ز بمب هم بدتر است). من که ادعای شیری دارم، به راننده گفتم، عزیز من! تقصیر خود شماست. شما اگر به خواسته‌های مشروع ترافیک تن در ندهید، مردم به کمک شما خواهند شتافت. شما خودتان اعصاب خویش را در مقابل ترافیک نرم گرفته و آن‌ها هم به زعم سلیقه و وظیفه‌ قالبش می‌کنند. این که تقصیر ترافیک نیست، به نظر شما راست نمی‌گویم؟ گفت: گپ زدن ساده‌اس بیادر. اگه ده مقابل ترافیک زور بگویی یا از قانون بگویی، دیگه مسافرکشی هم نمی‌تانی، هیچ نمی‌مانند که مسافر بالا کنی. صد موتر هم اگه ایستاد باشه، از قات صد موتر توره می‌کشه میگه برآی، اگه نبرآیی، پارچه میته…

خیر است بزرگان وطن! شما مصروف انتخابات باشید و غصه‌ی این کارهای احمقانه‌ی دنیا را نخورید. شراکت‌تان مقدس باد! من اگر نصاب حج را تکمیل کردم، به جای رفتن به مکه، سعی‌ می‌کنم شما را زیارت کنم. شما هرکدام یک کعبه‌اید و من شرط می‌بندم که اعراب نیز به شما افتخار خواهند کرد. گور پدر موتروانای کم‌زور و بی‌رفیق ترافیک. لعنت به حس خوش‌حالی عیدانه که از سر فساد هورا می‌کشد!

من خیلی علاقه‌مند به غم‌خواری و دل‌جویی و دل‌داری و دلبری نیستم، ولی اگر راهی پیدا شود که سهم کمک‌های خارجی را در زیارت‌های سهمیه‌بندی‌ شده‌‌ی حج بررسی کنم، نهایت خوش‌حال خواهم شد.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *