شما گاهی عروسی رفتهاید؟ حتماً رفتهاید. در محفل عروسی به این مورد برخوردهاید که مهمانها بین هم خانوادهی داماد را فحش میدهند؟ مثلاً میگویند «بر پدر ای خرس ره لعنت با ای مصرفش! رواجه بد کد.» یا دیده و شنیده باشید که میگویند «این بیناموس که مردمه نان داده نمیتانه، چرا عاروسی میگیره. ای نانشه سیل کو، والله اگه کسی خیراتخوره ایقسم نان بته! نه یک آوازخوان آورده، نه یک سالون خوب گرفته و …»؟
اما همهی عروسیها اینگونه نیست. همانگونه که زندگی یک مقام دولتی با زندگی بقیهی مردم فرق دارد، جشن عروسیهای شان نیز فرق دارد. شما میگویید هیچ فرق ندارد؟ بله، آن دیوارهای کانکریتی اطراف خانهی مقامات، آن لشکر نیروهای امنیتی که بیستوچهار ساعت از آنها محافظت میکند، آن زورگوییها در سرک و کوچه و ادارات، آن آپارتمانها که هر سال بیشتر و بلندتر میشود، فرق نیست چیست؟
به هر صورت، هفتهی گذشته عروسی پسر یکی از مقامات امنیتی شهر کابل بود که الهی خوشبخت شوند (نه اینکه مثل پدرش آدم قدرتمندی شود، بلکه آدم شوند). اینکه مهمانهای این مقام معظم در مورد او چه میگفتند و چه نمیگفتند، به بقیهی مقامات و آدمهای مخوف کابل معلوم است. اما هفته گذشته و در شب عروسی پسر این مقام معظم امنیتی کابل، مردمی که حتا در عروسی دعوت نبودند، هم حرفهایی داشتند.
یکی میگفت: «نمیدانم عروسی کدام … است که تمام شهرنو را تعطیل کرده. ما را حتا اجازهی رفتن به خانههایمان هم نمیدهد.»
دیگری میگفت: «والله نوش جان آقای گلنبی احمدزی. مرتیکه قوماندان گارنیزیون کابل است، زور دارد، تمام نیروهای امنیتی را در سطح شهر مستقر کرده که امنیت رقص و پایکوبیاش را بگیرد.»
یکی دیگر نوشته بود که «خیر و خیریت لالا! عروسی بچه قوماندان اس! به قرآن شک ندارم که خود اشرف غنی هم گنجشکک میرقصه. اتمر صاحب با آقای استانکزی اتن دارن. داکترعبدالله هیچ دعوت نیس.ههههههه…؟!»
در این میان دختر خانمی هم نوشته است که «من اگر رییس جمهور بودم، آقای گلنبی را فوراً به ارگ احضار میکردم و از وظیفه سبکدوشش میکردم و اعلام میکردم که از این به بعد، برای هیچ کسی -فرق نمیکند آخر اسمش احمدزی باشد یا گلزی- اجازه نیست که نیروهای امنیتی را برای تامین امنیت محافل شخصی خود در شهر مستقر کند. شما برای پسر تان عروسی میگیرید یا برای نیروهای امنیتی کشور؟ یا نکند نیروهای امنیتی کشور، نوکر شخصیتان است؟ حتا اگر نیروهای امنیتی کشور نوکر شما باشند، شما به چه حقی زندگی را بر مردم شهر تنگ میکنید؟ چرا ما نباید بتوانیم به خانههای خود برویم یا چرا باید برای رفتن به خانههای خود، تمام شهر نو را دور بزنیم؟ حیف که من رییس جمهور نیستم و صد حیف که رییس جمهور فعلی به اعضای قبیلهاش اجازهی هر غلطی را میدهد.»
حتا یکی از همین نیروهای امنیتی که مجبور بوده ساعتها به خاطر عیش و عشرت آقای گلنبی، نه ببخشید بهخاطر عیش و عشرت پسر قوماندان گارنیزیون کابل، ساعتها پهرهداری کند و برای مردمش هم مزاحمت ایجاد کند، میگوید: «حرف از قانون و نظام و مقرره نیست. حرف از قدرت فردی هر قوماندان است. خدا این زوج را خوشبخت کند، اما باور کنید یکی از بدترین شبهای عمرم بود. انگار هر لحظه و هر ثانیه، قوماندان صاحب و پسرش بر من تجاوز میکردند. ما مجبور بودیم مردم را اجازهی تردد ندهیم و این برای من سخت عذابدهنده بود. ما روزی که سوگند وفاداری به نظام را ادا کردیم، سوگند خدمت به مردم و وطن را یاد کرده بودیم. اما آن شب مجبور بودیم آن سوگند را زیر پا کنیم و برای قوماندان خویش نوکری کنیم.»
حالا به هر صورت، گور بابای ما مردم! قوماندان گارنیزیون کابل که حتا سی سرباز در اختیار نداشت برای تامین امنیت تظاهرات جنبش روشنایی بفرستد، هفته گذشته، شاید سه هزار نیروی امنیتی را برای تامین امنیت گماشته بود. او قوماندان است و از نزدیکان آقای رییس جمهور! دلش بایسکلش. خوشتان نمیآید، بفرمایید چهار طرفتان قبله! حکومت، نظام، قانون، تعهد، وطن، همین است که هفته گذشته، در محفل عروسی پسر یکی از مقامات حکومتی، به نمایش گذاشته شد. باقی حرفها، همه هیچ اند.
راستی ببخشید، همین لحظه یکی خبر داد که عروسی نبوده، شیرینی خوری بوده. بناءً ملت شریف و آگاه کابل! باخبر باشید که جشن عروسی هم در راه است. یک بار دیگر، شهرنو یا کدام جای دیگر از شهر را به حیاطخلوت شخصی قبلگاه بزرگوار خویش تبدیل خواهند کرد، دستتان هم خلاص!