روزنامه-اطلاعات-روز

سه شب‌گرد (سگ، روزنامه‌نگار و پولیس)

حمید فیدل


  1. اولین باری که «بانو با سگ ملوس» را دیدم مجذوب رمان و داستان شدم. اندک اندک نام‌ها و آدم‌ها را در دنیای ادبیات یافتم. یکی از آن کلاسیک‌های معروف دنیای ادبیات که خواندن آثارش رؤیا بود و تا امروز به تأخیر افتاده بود جک لندن بود. دو رمان «آوای وحش» و «سپید دندان» از مدت‌ها قبل در ژرفای ذهنم بود. آن روز در یک بعد از ظهر فارغ شده از اداره،‌ بدون هدف قدم می‌زدم. به جای رسیدن به دفتر روزنامه‌ی «جامعۀ باز» به مارکیت ملی در گولایی پل سرخ رسیدم. معمولاً کتاب‌ فروشی‌ها مکان‌های رؤیایی چشم چرانی من هستند. رنگ‌های متنوع،‌ طرح‌های زیبا،‌ فونت‌های بی‌نظیر و انبوهی از عنوان‌های دلفریب و کشنده،‌ تقریباً بی‌حوصله‌ام می‌کند و آخر گویی یکی از آن کتاب‌ها به سوی من دست دراز می‌کند تا دستش را بفشارم. این چنین است که از قفسه بیرون می‌آورم، قیمت‌اش را حساب می‌کنم و با دل پر راهی مقصد می‌شوم. آن بعد از ظهر نیز دوتا کتاب جک لندن را این چنین به خانه آوردم. دیروز در حال خواندن آوای وحش بودم که ذکی دریابی زنگ زد.
    بگذارید از اولین زنگ شروع کنم. به نظرم ساعت یازده روز بود که شماره ناشناخته‌ای زنگ زد،‌ برداشتم،‌ گفت ذکی دریابی هستم و پس از لحظه‌ی گفت‌وگو قرار ملاقات گذاشتیم. مکانش کتاب‌فروشی عرفان بود. یادم هست که در کتاب‌فروشی عرفان میان کتاب‌های دسته‌ی رمان نشستیم و باهم توافق کردیم. فرانسس بیکن گفته است: «همان‌طور که لذت والدین مخفیانه است،‌ غم‌ها و اشک‌های شان هم در خفا است.» لذت‌ها و اشک‌های ما نیز این‌گونه آغاز شد. خانواده‌ی کوچکی که شعور،‌ شادی و کار را روی یک سفره می‌خوردند. سفره‌ی که روی آن علاوه بر نان،‌ قلم،‌ میز،‌ کاغذ،‌ کامپیوتر،‌ متن،‌ انترنت،‌ چای،‌ سیگار،‌ خط،‌ طرح،‌ لوگو،‌ رنگ،‌ زیبایی و به اندازه کافی خنده و علاقه به کار، فراوان یافت می‌شد. اسم این سفره را گذاشته بودیم «روزنامه‌ی اطلاعات روز». این چنین بود که اطلاعات روز نمی‌توانست شروع نشود،‌ چون ما تعهد کرده بودیم.
    در جامعه‌ی که نفرت و بی‌اعتمادی عمومی بیشترین مصرف را دارد، کار کردن در روزنامه با شک و تردیدها، بی‌اعتمادی‌ها و مشکلات خاص خود همراه است. اضافه بر این روزنامه‌ها با واقعیت یکه، ممتاز و اعلایی سروکار دارند که همان «زندگی روزمره» است. روزنامه‌نگار در مواجه با زندگی روزمره با دو سطح تنش آگاهی همراه است. از یک طرف تنش نفس زندگی روزمره است که خود را با بیشترین فشار بر آگاهی تحمیل می‌کند و دیگری تنش خود روزنامه‌نگار است که در حال تحلیل میزان تنش زندگی روزمره است. تمام مسایل مربوط به زندگی جمعی و فردی در همین منگنه اتفاق می‌افتند اما با نظمی که کشف منطق آن به سادگی ممکن نیست.
  2. سیاست به هر میزانی که پنهان کاری کند، بازهم در همین سطح زندگی روزمره عمل می‌کند. روزنامه‌نگار در ناگزیری تحلیل سیاست که یکی از بخش‌های زندگی روزمره است، در تلاش کشف منطق چینش اجزای یک رویداد است به هدف رسیدن و نزدیک شدن به اهدافی که سیاست‌ها دنبال می‌کنند. معمولاً اگر کسی بخواهد مفهوم یک عمل سیاسی را درک کند، بهترین ابزار برای این کار بازدید از تیترهای روزنامه‌ها است. روزنامه‌ها تقریباً به هرچیزی ناخنک می‌زنند و از طریق تیتری آن را به نمایش می‌گذارند. نحوه‌ی‌ نمایش تعیین کننده‌ جایگاه و موضع روزنامه است و تقریباً می‌شود گفت روزنامه‌ها حتا در صورت طرفداری شدید از یک گروه سیاسی خاص مقداری از دروغ را همراه با نمایش واقعیت آشکار می‌کنند. هرچند که ممکن است تیتر بسیار جانبدارانه باشد، اما این تیتر جانبدارانه میزان بیشتری از دروغ آن گروه سیاسی را نیز به ویترین‌ها می‌فرستد. سیاست‌مداران تلاش می‌کنند ارقام تیترهای روزنامه‌ها به نفع شان عمل کنند، اما روزنامه‌نگار کلکی نیز در متن خود پنهان می‌کند که آشکار کننده‌ی دروغ آن رقم است.
    چالش‌ها، تناقض‌‌ها، ناسازه‌ها و مسایل زجرآور و متنوعی بسیاری پیش روی روزنامه‌نگار قرار دارد که بخش اعظم آن پنهانی است. یکی از این نزاع‌های پنهانی سخن مسلط است. تلاش برای تولید سخن مسلط نه تنها میان روزنامه‌ها که میان سیاست‌مدار و روزنامه‌نگار به شدت جریان دارد. از این منظر روزنامه‌نگار رکنی از دولت است که نمی‌خواهد دولت هرچیزی را برای توجیه اعمال خود به خورد مردم بدهد. اندکی از مسایل که روزنامه‌ها به آن مبتلا است را آوردم که بگویم: ما در روزنامه اطلاعات روز با این مسایل درگیر بودیم. با «قانون چماق و دندان» قانونی که به گفته‌ی جک لندن منطق پایه در سرزمین وحش و جنگل است.
  3. از قانون چماق و دندان سخن به میان آمد. در لایه‌های زیرین اجتماع این قانون به شدت اجرا می‌شود و روزنامه‌نگار نیز بخشی از جامعه است. از این رو روزنامه‌نگار به خوبی این منطق را می‌فهمد. در دولت‌های استبدادی ستم مخفی و گاهی آشکار همیشه وجود دارد. چماق و دندان وسیله‌هایی هستند که در جهت پذیرفتن و تمرد ستم به کار می‌روند. دولت با چماق می‌خواهد ستم را بر مردم تحمیل کند و روزنامه‌نگار برای تمرد باید دندان بگیرد. راستش در مواردی که می‌خواهند تو را با چماق خاموش کنند، آخرین وسیله‌ی دفاع نیش زدن است. این برداشت از کار روزنامه‌نگاری مبتنی بر واقعیت‌هایی است که در جریان کار تجربه شدنی است. آن واقعیت زندگی سگی روزنامه‌نگار در این کشور است. هر چند که همه روزگار خوبی ندارند. کافی است بدانیم جهان سه قهرمان شب‌گرد دارد: سگ، روزنامه‌نگار و پولیس:
    اول) همیشه سطحی از ترجیح‌ها در توزیع وسیله‌های سرمایه وجود دارد. تبلیغات یکی از این وسیله‌ها است. گفته می‌شود که جذب تبلیغات به میزان بی‌طرفی روزنامه و تلاش مدیران روزنامه وابسته است. این سخن در تبلیغات کوچک درست می‌نماید اما در جذب تبلیغات شرکت‌های نسبتا بزرگ‌تر سخنی کاملاً دروغ است. تبلیغات شرکت‌های بزرگ را ترحیج دادن‌ها و خوش‌آمدها و بدآمدها تعیین می‌کند و این دقیقاً جایی است که زندگی سگی روزنامه‌نگار را تعیین می‌کند. این مسئله ممکن است معناهای دیگری هم داشته باشد، اما معنای پرقدرت آن توزیع ستم است. روزنامه‌نگار این ستم را می‌شناسد، با آن زندگی می‌کند و تمام تلاشش رفع آن است.
    دوم) چنین الگویی از توزیع ستم در بخش وسیعی از امکانات فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی نیز وجود دارد. روزنامه‌نگاران توجهی خاصی به این سطح کلان نیز دارند. تحلیل‌ها، گزارش‌ها و گزینش‌های خبری موید روشنی از این توجه است. با این حال روزنامه‌نگاران همیشه مورد سوء ظن قرار می‌گیرند. به نظرم گوشه‌هایی از زندگی عجیب و غریب روزنامه‌نگار آشکار شده باشد. آدمی که نمی‌توان به او اعتماد کرد و ستم‌های سازمان یافته نیز توان و توش اقتصادی‌اش را می‌فشارد و او با همه‌ی این مسایل در تلاش آشکار کردن راز قانون چماق و دندان است.
    سوم) روزنامه‌ی اطلاعات روز با مشکل اقتصادی بسیار جدی ادامه یافت تا برسد به جایی که ناگزیر باید تعطیل شود. تعطیل شد تا بتواند تجدید سازمان کند. حال که به شماره‌ی 1000 رسیده است، تجربه‌ی ارزشمندی را پشت سر گذاشته است. این تجربه همان ارزش معنوی و نیرویی است که فردای روزنامه را می‌سازد. رضایتی در درونم موج می‌زند که ناشی از این تجربه است. من در بخشی از این تجربه شامل بودم و خوشحالم که جزئی از بچه‌های اطلاعات روز بودم. این رضایت و خوشحالی بیشتر به این دلیل است که بچه‌های اطلاعات روز تصمیم گرفتند که هرگز زمین نخورند.
    چهارم) یادم می‌آید بار دوم که روزنامه را شروع کردیم خزان بود. دفتر مان در تایمنی (لب جر) بود. اکثر شب‌ها ساعت یک بجه شب فارغ می‌شدیم و می‌آمدیم طرف خانه. در آن ساعات شب فقط ما سه کس (سگ، روزنامه‌نگار و پولیس) بیدار بودیم و در خیابان‌های سرد کابل پرسه می‌زدیم. گاهی دوستان مان را نیز آزار می‌دادیم: مثلاً من ساعت 1 شب در بامیان به ضیا روشنگر زنگ می‌زدم، از خواب بیدارش می‌کردم و می‌گفتم می‌دانی کی شب‌ها در خیابان است؟ می‌گفت نه. می‌گفتم: سگ. و این‌گونه اشاره به زمینه‌ی می‌کردم که میان من و روشنگر بود. یا هادی دریابی به دوستان‌اش زنگ می‌زد و می‌گفت به پهلوی دیگرت بخواب. یا به کسی زنگ می‌زدیم و می‌گفتیم دستشویی برو. این مسایل علی‌رغم این‌که آشکار کننده زندگی سگی ما بود، همراه با زیبایی‌های بود که کم‌تر کسی آن را تجربه کرده است.
    پنجم) از همه‌ی این مسایل که بگذریم، توماس ادیسون در جایی گفته است: «تنها یک درصد نبوغ به انسان‌ها الهام می‌شود، و نود و نه درصد با عرق ریختن و کار به‌دست می‌آید.» ممکن است این سخن از منظرهای دیگر درست نباشد، اما ما به راستی کار می‌کردیم، آبرومندانه. تردید ندارم که اطلاعات روز تاهنوز کار آبرومندانه کرده است و هم‌چنان یقین دارم که دیگر متوقف نمی‌شود، رؤیا و آرزویم این است که بچه‌های این روزنامه توانایی پایان ناپذیر برای تحمل مرارت‌ها و دردها داشته باشند و کار آبرومندانه کنند. دومین زنگ ذکی دریابی همین بود. گفت در شماره 1000 رسیده‌ایم، بنویس.
دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *