قانی
وزیر صاحب سلام! امیدوارم شما و رییس جمهور، رییس پارلمان و بقیهی اعضای روشناستان به سلامت باشید. الهی به قول سعدی سپهری، گاوهایتان پر از شیر باشند. چشمههایتان خروشان و جیبتان چاق و چربویی! من هرچند مهاجرم، اما هنوز فلسفهی مهاجرت را نفهمیدهام. اصلاً وقت ندارم برای مهاجرتم فکر کنم و فلسفهی مهاجرت را بفهمم. فقط یادم مانده که برای زنده ماندن از وطن فرار کردم. از صبح تا شام مثل سگ کار میکنم، شبها که بر میگردم، مثل خر به خواب میروم، چون مثل شتر خسته میشوم. تعطیلی ندارم. افغانیام. نه بیمه دارم، نه از ساعات قانونی کار خبری دارم. فقط کار میکنم و کار. قیمتها به ما بهشدت احترام قایلاند و هر روز با شاخص بالاتر احوال ما را میگیرند. پولیس و شهروندان اینجا خیلی غریباند، انگار افغانی ندیده باشند. نگاههایشان آلوده با مرچاند. وقتی طرفم نگاه میکنند و لب میجنبانند، حس میکنم دو کیلو مرچ هندی در مخرجم وارد کرده باشند (خدا مبتلایت نکند وزیر).
وزیر صاحب دستانم برای چندمین بار پوست میدهند. از اینجا، از سنگبریهای ایران با شما دست داده و با صدای بلند دعا میکنم که الهی بیشتر از پیش وزیر باشی! عمرت در وزیری سر شود. وزیر صاحب، قبول دارم که من با شما قابل مقایسه نیستم. احمقانه است اگر خودم را جای شما قرار بدهم یا شما را جای خود. فقط این سوال را برایم صادقانه جواب بده که چرا در پارلمان گفتی «یک وزیر خو 1200 دالر ره نمیخورد». یک وزیر اگر بخورد، چقدر میخورد؟! تو را به تمام کمکهای جامعهی جهانی قسم! اگر به عنوان یک وزیر بخوری، چه مبلغی را میخوری؟ 12000؟ 1200000؟ 12 میلیون یا بیشتر؟ من بخل ندارم. بخور نوش جانت! دیگران خورد، تو هم بخور! تنها ازت میخواهم وقتی میخوری، به ورزش هم برو تا تواناییات در حمایت از مهاجرین چند برابر شود. من آدم کمادعایی هستم. برای من هیچکاری نکن! بگذار من تا آخر عمرم خر باشم، بگذار هرروز افغانی کثافت صدایم کنند… تقریباً عادتم شده است. بگذار بیمه نشوم، بگذار استثمار شوم، بگذار در قبرستانها جایی برای دفن شدن نداشته باشم، مهم نیست. عمر من سیاه است، تنها برای فرزندانم کاری بکن! میدانم قانوناً میتوانی برای آنها زمینهی تحصیل فراهم کنی. این کار را بکن (خدا پدر و مادرت را رحمت کند). هزینهی تحصیلشان هم به دوش من!
وزیر صاحب، از قول من به پارلمان بگو که شما یک مشت آدم بیخاصیت هستید. اما وارد کجبحثی نشو! آنها چه میدانند که مثل سگ کار کردن یعنی چه؟ آنها هنوز نمیفهمند مثل خر خوابیدن چه معنایی دارد، آنها حتا مثل مرغ خسته نشدهاند، چه رسد به خستگی در نرخ شتر! آنها هنوز ندیدهاند که دستها چه وقت و چرا پوست میدهند؟ وزیر صاحب، عنوان جدیدت را هم تبریک میگویم. شنیدهام مِنبعد بر سر شهدا و معلولین هم وزارت میکنی! گفتم که پیشتر از بیش وزیر باشی و عمرت در وزیری سر شود. چشم بخیل تنگ اگر در کنار مهاجرین، وزیر وکیلان نرمگشت و چربخور و گرمپوش هم شوی! خدا کند به جایی برسی که یک جماعت تو را به جای خدا پرستش کنند؛ برای من مشکلی نیست. فقط کاری کن که بچههای ما مهاجرین مکتبی برای درس خواندن داشته باشند، حقی برای انسان شدن و انسان ماندن.
وزیر صاحب، از ما نخواهید که به وطن برگردیم. پسر کاکایم ده سال پیش به وطن برگشته، نه تنها زمینهی کار ندارد، که تاکنون سه بار با راهزن مواجه شده؛ چون جیبش خالی بوده است، چند سیلی مختصر خورده و با فحش و ناسزا رها شده است. البته طالبان هم چندبار ازش پرسیدهاند که احمق جان! تو در این وطن چهکاره هستی؟ گفته بیکارم و طالبان گفته نمیشرمی در این سن و سال بیکاری؟!
وزیر صاحب! بگو یک وزیر چند میخورد!