خادمحسین کریمی
شش سال پس از سقوط حاکمیت تحریک طالبان بر افغانستان، یکی از روزها وقتی از تلویزیون تازهتأسیس نور به او اطلاع دادند که درخواستاش برای کار بهعنوان گزارشگر در این تلویزیون پذیرفته شده است، از خوشحالی سر از پا نمیشناخت. پس از دهها بار مراجعه به رسانههای مختلف، او موفق شده بود که در یکی از شبکههای تلویزیونی استخدام شود. ده سال پیش، کار در یک تلویزیون برای جوانان افغان، فرصتی هیجانانگیز و جذاب بود. این هیجان و اشتیاق در بشیراحمد از آنجا ویژه و معنادار بود که او از آن پس، میتوانست بهجای نگهبانی در یکی از مؤسسات خدماترسانی برای معلولین که پدرش نیز در آنجا کار میکرد، گزارشگر یکی از شبکههای تلویزیونی باشد. در یکی از روزهای اواخر تابستان ۱۳۸۶، وقتی بشیراحمد، در نخستین روز کار رسمیاش به پارلمان افغانستان رفت تا از جلسهی تنشآلود و جنجالبرانگیز استجواب و استیضاح چند وزیر کابینه در مجلس گزارش تهیه کند، یکونیم دههی دشوار کار عمدتا خیابانی او، به پایان رسیده بود.
تاریخ تولد او که در میانهی سالهای اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ اتفاق افتاده است، بهدقت مشخص نیست. در میان سالهای ۱۳۶۴ و ۱۳۶۶، سال زاده شدن اوست. در بهار ۱۳۷۱ وقتی مجاهدین پس از چهارده سال جنگ، وارد کابل شدند، بشیراحمد دانشآموز صنف دوم یکی از مکاتب ابتداییه در خیرخانهی کابل بود. این قرینه، احتمال زاده شدن او در سال ۱۳۶۴ را محتملتر میکند.
پدرش که یکی از افسران ارتش و در حال خدمت در قندهار بود، وقتی نخستین فرزندش دو سال داشت، در تصادف جیپ حاملاش با یکی از تانکهای زرهی در هنگام گشت شبانه که با توجه به تهدیدهای مجاهدین بایستی چراغ خاموش حرکت میکردند، معیوب شد.
بشیراحمد، در نخستین روزهای ورود به مکتب، همگام با دانشآموزی، سینییی بر گردن آویخت و به فروش بیسکویت و ساجیق در جادهها و کوچههای خیرخانه آغاز کرد. سینی زیبایی که به «پتنوس سیمرغ» مشهور بود، سرنوشت کودک کار را برای او رقم زد. «آنقدر کوچک بودم که اغلب در تشخیص اسکناسهایی که از خریداران میگرفتم، مشکل داشتم».
برای کودکی که بهدنبال نان و غذا بود، نوع و شیوهی کار خیابانی مسأله نبود. دستفروشی در خیابانها و سینماهای کابل، فروش بولانیهایی که مادرش در خانه میپخت، جمعآوری مسافر برای تاکسیها، موترشویی، ترتیب و تنظیم نوبت مراجعین برای مطب یک داکتر و هر تلاشی که او را به دستیابی به آب و نان کمک میکرد، مورد آزمون او قرار میگرفت.
وقتی مجاهدین وارد کابل شدند، کار در خیابانها برای بشیر با آغاز و اوج گرفتن جنگهای درونگروهی آنها، چالشهای سختی ایجاد کرد. سراسیمگی و فرار مردم پس از فرود راکتهایی که از جنوب کابل توسط جنگجویان حزب اسلامی به سمت مرکز شهر تحت کنترل دولت اسلامی مجاهدین شلیک میشدند، یکی از اتفاقهای عادی است که بشیر از آنها بدون هیجان خاصی، بهعنوان اتفاقهای معمول آن روزها یاد میکند.
وقتی پس از نیم ساعت پیادهروی از دفتر کارش به ده افغانان رسیده بودیم، بخشهایی از پیادهروهایی که دو دهه و نیم قبل، محل دستفروشی هواداران حزب وحدت بودند را برایم نشان میداد. « هزارههایی که در این قسمت دستفروشی میکردند، شامگاهان پس از تعطیل شدن بازارها، هر کدام ده یا پانزده گلوله از بازار سیاه میخریدند. مرمیها را در کفشهایشان پنهان میکردند و به غرب کابل انتقال میدادند. اینگونه، بخشی از گلولههای تفنگها، میان دو بخش از شهر که تحت سلطهی دو جناح درگیر باهم بودند، تأمین میشد.»
با ورود جنگجویان طالبان به کابل و عقبنشینی دولت مجاهدین به طرف شمال افغانستان، بشیر عمدتا در ایستگاهی در خیرخانهی کابل که موترهای مسافربری از آنجا به طرف شمال کشور میرفتند، به کار برای رانندهها رو آورد. در فقر رو به افزایش و زندگی دشوار تحت سلطهی سختگیرانه و خشن طالبان، ماحصل یک روز کار، چند تکه نان بیشتر نبود. پدرش که از او بهعنوان اصلیترین حافظ و مراقبش در زندگی نام میبرد، هماره به او توصیهی دشواری میکرده است: «نان کم بخور، بیشتر درس بخوان!»
وقتی بشیراحمد به بیستودو سالگی رسیده بود، پس از دو سال تلاش ناکام در کانکور سراسری افغانستان، بالاخره به مؤسسهی تربیت معلم سیدجمالالدین افغان راه یافت و رشتهی ادبیات و زبان فارسی را برگزید. در وقت آزادش، به نگهبانی برای یک مؤسسهی خدماترسانی برای معلولین که پدرش را نیز تحت پوشش گرفته بود، استخدام شد. بشیر، پس از گذراندن چند دورهی آموزشهای کوتاهمدت خبرنگاری در برخی از نهادها و مؤسساتی که آموزشهای رسانهیی میدادند، به چندین رسانه درخواست کار داد. چند روز مانده به هشتادوهشتمین سالروز استقلال افغانستان، از دفتر تلویزیون نور به او اطلاع دادند که درخواستش برای استخدام پذیرفته شده است.
پس از سه سال کار در تلویزیون نور، کمی بعد از دومین انتخابات ریاستجمهوری، بشیراحمد از کار استعفا داد و یک ماه بعد بهعنوان گزارشگر در تلویزیون یک استخدام شد. او اکنون پس از سه سال گزارشگری و تأثیری که برخی از همکاراناش، بهخصوص جاوید فرهاد و پرتو نادری بر او گذاشته بودند، بر کارش اشراف بیشتری داشت. او از نخستین گزارشگران این تلویزون خصوصی بود که بهتبع، در رشد این نهاد رسانهیی به سهم خودش کمک کرده بود. اکنون، بشیراحمد، یکی از گزارشگران کهنهکار این شبکهی تلویزیونی است. در نشست نیم ساعتهی کارمندان اتاق خبر این تلویزیون که هر روز قبل از آغاز رسمی وقت اداری میان گزارشگران و مدیر خبر برگزار میشود، غالبا سوژههای داغ و پیچیدهی سیاسی که نیازمند دسترسی به منابع گسترده و بلندرتبه است، به او سپرده میشود. مجاهد اندرابی، سردبیر خبر تلویزیون یک، از اشراف او بر کار اطلاعرسانی در حد جهتدهی به سوژهها در اتاق خبر تلویزیون یک میگوید: «خبرنگار تأثیرگذار ماست. دسترسی وسیع او به منابع دستاول و معتبر، به کیفیت کار این اداره کمک میکند. انسان سختکوش و تسلیمناپذیری است».
قاسانی، در اوایل دههی سوم زندگی، اکنون در یک خانوادهی پنج نفره زندگی میکند. درآمدش به نسبت روزهای دشواری که کابل درگیر جنگهای داخلی مجاهدین و حکومت سختگیرانهی جنبش طالبان بود، بهمراتب بهتر شده است ولی نه در حدی که بتواند برای کلکینهای واحدی که در یکی از مجموعههای رهایشی غرب کابل به اجاره گرفته است، پرده بخرد. وقتی وارد میهمانخانهی آپارتماناش در طبقهی دهم یکی از بلاکها شدیم، در حالیکه نفسنفس میزد و خستگی ناشی از بالا آمدن از پلهها صدایش را آرامتر کرده بود، از اینکه بهتازگی توانسته است با مقدار پولی که کمتر از نصف آن را از دوستانش قرض گرفته بود، آپارتمانی را به رهن بگیرد، احساس رضایت میکرد: «بهدنبال یک دست مبلمان شیک و زیبا، بازارها را جستوجو کردم. اکنون پول کافی ندارم ولی مدتی بعد، دکور خانهام تا حدودی کامل میشود. میتوانم پرده و مبل بخرم». میان لبخندها و بذلهگوییهای شیرین، به رضایتاش از زندگی در کابل، اعتراف میکند. وقتی کودک بود، مراقبتهای هشیارانه و مداوم پدر و مادرش او را از آسیبهایی که با کودکان کار در خیابانها مواجه است، تا حدودی ایمن میکرد. در برگشت از محل کارش، وقتی در پیادهرو خیابان وزارت خارجه، از کنار دو کودک دستفروش رد میشدیم، کودکیهایش را قصه میکرد: «اگر بتوان کودکان کار را تحت حمایت مالی و آموزش قرار بدهیم، خیابانهای کابل، یکی از دانشگاههای کشور خواهد بود. ضرفیتی که از این جادههای خاکآلود و پرسروصدا، انسانهای قدرتمندی بیرون بدهد، وجود دارد».
بشیراحمد قاسانی، پس از یک دورهی طولانی کار خیابانی در کودکی و نوجوانی و تقلاهای دشوار برای زندگی با حداقل امکانات، اکنون دانشجوی شبانهی سال سوم دانشکدهی حقوق در دانشگاه خصوصی خورشید است. یکی از گزارشگران موفق و تأثیرگذار در «تلویزیون یک» که البته شهرت و جایگاهاش در عرصهی اطلاعرسانی در افغانستان، بیش از آنکه به گزارشهای تلویزیونی او مربوط باشد، به جای دگری میرسد: اطلاعرسانی آنلاین در شبکههای اجتماعی که عملا او را بهعنوان یک برند اطلاعرسانی حرفهیی و مورد اعتماد میان کاربران فیسبوک در افغانستان تبدیل کرده است.
یک حساب کاربری در شبکهی اجتماعی فیسبوک با بیش از یکصدوبیست هزار دنبالکننده که او آن را از هشت سال به اینسو فعال کرده است، یکی از منابع مطمئن برای دسترسی مردم به اخبار کوتاه مسایل داغ، دستاول و مهم سیاسی، امنیتی و اجتماعی کشور بهحساب میآید. دسترسی وسیعاش به منابع معتبر در اپوزیسیون و جناحهای سیاسی سهیم در حکومت، به او این امکان را میدهد که به بخش کلانی از رخدادهای سیاسی که به سنت رایج، در خفا و پشت درهای بسته و پردههای کشیدهی اتاقهای تصمیمگیری سیاستمداران اتفاق میافتد، دسترسی داشته باشد. در جامعهیی که دسترسی به اطلاعات برای مردم هنوز در حد یک حق مطرح میشود و جریان سیال و سالم اطلاعات از منافذ و سیستمهای اطلاعرسانی و رسانهیی با چالشهای بزرگ و دشواری روبهروست، آدرسهای اطلاعرسانی فردی یا نهادی، به میزان بزرگی در کاهش سم شایعه بر افکار عمومی کمک میکند. قاسانی بهخوبی آموخته است که چگونه با جدا کردن اطلاعات واقعی و تأیید شده از شایعاتی که همواره بخشی از افکار عمومی افغانستان را در سلطه و نفوذش دارد، جایگاهش را بهعنوان یک منبع معتبر میان مخاطبان وسیع فیسبوکاش حفظ و تقویت کند: «اطلاعاتی که برخی از منابع ثابت در اختیارم میگذراند، غالبا درست و دقیق است و در موارد اندکی نیاز میافتد تا برای تأیید صحت اطلاعات به منابع دیگر نیز مراجعه کنم. صحت و سقم اطلاعاتی که مردم از گوشههای مختلف افغانستان از طریق پیامرسان فیسبوک برایم میفرستند را با تماس به منابع رسمی و محلیام، تشخیص میدهم». او با برخورداری از یک شبکهی ارتباطی وسیع با مسوولین امنیتی و ادارات ملکی در ولایتهای مختلف، میتواند اطلاعاتی که مردم در اختیارش میگذراند را تأیید یا رد کند. و اینگونه، سعی میکند اطلاعاتی که منتشر میکند، دقیق و مستند باشد.
در اواخر بهار امسال که از اعلام شهرداری کابل مبنی بر آغاز پروژهی اسفالت جادهی خیرخانه چهار ماه میگذشت ولی هیچ اقدام اجرایی واقعی صورت نگرفته بود، بشیراحمد قاسانی در هماهنگی با تعدادی از نمایندگان مجلس و برخی از ساکنان این بخش از شهر، تلاش کرد تا شهرداری را به شروع کار پروژه وادار کند. او از طریق فیسبوکاش چند گزارش کوتاه در مورد تأخیر در آغاز پروژه و امتناع شهرداری از عمل به طرحها و وعدههایی که اعلام کرده بود، منتشر کرد. اطلاعرسانی از جزئیات پروژه و تمرکز او بر تأخیر شهرداری، یکی از فشارهای مؤثر در حداقل تسریع آغاز بهکار یکی از پروژههای مهم شهرداری بود. در یکی از جلسات مسوولین شهرداری با روزنامهنگاران در مرکز رسانههای حکومت، وقتی شهردار کابل از او بهدلیل ایجاد فشار بر شهرداری گلایه میکند، قاسانی در پاسخ میگوید که او صدای مردم است و فقط سعی میکند مطالبات مردم را به مسوولین برساند.
کار روزنامهنگاری و اطلاعرسانی به سبک و سطحی که خبرنگارانی مثل قاسانی در افغانستان انجام میدهند، همواره اتهامزا است. شایعات قدرتمند و عوامپسندی که بخش وسیعی از افکار عمومی را درگیر میکند، برای خبرنگاران هم دشنام، اتهام و حتا تهدید میآفریند. پیامخانهی فیسبوک آقای قاسانی، پر است از پیامهایی که مردم از گوشههای مختلف افغانستان میفرستند تا از آدرس او منتشر شود. بهتبع، بخش بزرگی از این گزارشدهیهای عامیانه و اولیهیی که توسط مردم و مخاطبان به او فرستاده میشود، دقیق و درست نیست. اتهام کار به نفع این یا آن جناح سیاسی که توسط بخشی از مخاطبان بهصورت عمدی یا غیرعمدی بر او وارد میشود، غالبا به این دلیل است که او اطلاعات نادرست، ناقص یا کماهمیتی که مخاطبان میفرستند را منتشر نمیکند. جناحهای سیاسی فعالی که گزارشها و افشاگریهای این خبرنگار مؤثر، جایگاه و منافعشان را تهدید میکند نیز از طرح اتهام کار به نفع جریانهای سیاسی رقیب بر او غافل نمیشوند. او بارها از سوی هواداران و مبلغان رسانهیی و فرهنگی جناحها و چهرههای سیاسی، به اطلاعرسانی یکجانبه و به نفع سیاستمداران رقیب و مزدبگیری از جناحهای سیاسی متهم شده است.
روزی که او را تا شام در دفتر کارش همراهی میکردم، حوالی ظهر برای مصاحبه با یکی از چهرههای سیاسی که سوژهی گزارشش بود، از محل کارش خارج شدیم. پس از حدود یک ساعت، به محل اقامت فرد مورد نظر رسیدیم. فاصلهیی را که در یک ساعت در دل ترافیک سنگین مرکز شهر طی کردیم، در وقتهایی که ترافیک بهصورت عادی کنترل شود، میشود در ده دقیقه طی کرد. در مسیر راه، مشکلات در ترانسپورت شهری و قراردادهای غیرقانونی و فسادآلودی که شهرداری و وزارت ترانسپورت در امور ترافیک و حملونقل شهری انجام دادهاند را برایم توضیح میداد. راهحلهایش را ارایه میکرد و نقطههای ضعف را برمیشمرد. ادعا میکرد که از یک هفته قبل، شروع کرده است تا در فیسبوکاش، به موضوع مشکلات در ترافیک و سیستم حملونقل شهری بپردازد.
حجم و کیفیت خبرنگاران و جامعهی رسانهیی در افغانستان، عملا یکی از دستاوردهای درشت و قابل اتکای نظام جدید سیاسی پس از سقوط طالبان شمرده میشود. خبرنگاران و روزنامهنگاران، سهم برجسته و غیرقابل انکاری در کاهش یا افزایش تنشهای مختلف اجتماعی و سیاسی در جامعهی قومی و مرزبندیشدهی افغانستان دارند. آنها در اطلاعات، اخبار و سوژههایی که منتشر میکنند، میبایست در قامت پاسداران و مراقبین برخی ارزشهای مفید و آرامشبخش برای جامعهیی درگیر با آفتهای اجتماعی گاه تنشبار پس از جنگ، مراقب تنشها، حساسیتها و مصلحتهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی باشند. آقای قاسانی در اطلاعرسانیاش، به این درگیری همیشگی که کار حرفهیی روزنامهنگاران را تحتالشعاع یک نوع سانسور و محافظهکاری اصلح و مفید قرار میدهد، اهمیت برجستهیی قایل است و به نقش روزنامهنگاران در کاهش تنشهای اجتماعی و سیاسی، اعتراف میکند: «ما باید مردم را به همدیگر وصل کنیم». او در برخی موارد مجبور میشود از میان ارزش و مایهی خبری اطلاعات و خیر/مصلحت که انتشار آن خلق میکند یا از بین میبرد، دومی را انتخاب کند و به این دلیل، از انتشار برخی اطلاعات و اخبار امتناع میکند.
بشیراحمد، دوونیم دهه پس از روزهایی که وارد جهان دشوار کودک کار شد و به هر کاری در خیابان که لقمه و تکهنانی به ارمغان میآورد روی آورد، اکنون یکی از آدرسهای مهم، مورد اعتماد و تأثیرگذار اطلاعرسانی آنلاین در افغانستان است. جوان خوشبرخورد و بذلهگویی که صبحگاهان، نیمی از مسیر کارش را بهدلیل صرفهجویی مالی و نیمنگاهی به سلامتی ناشی از پیادهروی، پیاده میرود، سعی میکند اعتبار و مسوولیتاش در عرصهی اطلاعرسانی را با معاملات مالی که برای او همواره از گزینههای سهلالوصول و اغواکننده است، معاوضه نکند. در حاشیهی برنامههای فشردهی زندگیاش که با کار روزانه در تلویزیون و دانشجویی شبانه در یکی از دانشگاههای خصوصی پر شده است، سعی میکند مجالی برای خروج از شهر و تفریح در یکی از درههای اطراف کابل پیدا کند. «هنوز نتوانستهام موتر بخرم. غالبا در حد فرصتی که دارم، برای تفریح با دوستانم به خارج از کابل میرویم. مدتی ست که از کابل خارج نشدهام. خستگی و ملال کار نفسگیر در کابل، سنگین است».
هفده سال پس از سقوط طالبان، بشیر اگرچه از مشقتهای کودکیاش رهیده است و اکنون در یک سکانس فشرده و کوچک از زندگیاش، جهش او بر گسل اتفاقهای دشوار از فروش بولانیهای مادرش در جادههای کابل تا شاگردی در نانواییهای شهر و کارگری به سبکی که در افغانستان مزدورکاریاش مینامند، شگفت است اما هنوز هم حفظ و دوام حیات در این سرزمین، یک چالش است. باری بشیراحمد قاسانی، در فاصلهی پانزده دقیقه از انفجار مهیب و دهشتناک یک تانکر فاضلاب در قلب شهر واقع در چند صدمتری دفتر کارش، جان به سلامت برده است. سیمای بهظاهر جدید افغانستان هنوز ریشهی برخی از چالشها و دشواریهای ناشی از جامعهی پس از جنگ و فقر و فلاکت را در مزرع زاینده و مستعد خشونتاش حفظ کرده است. آقای قاسانی به فردای افغانستان امیدوار است و این امید را از الزام و مسوولیت کار هر شهروند و مقاومت امید برای بهبود افغانستان میگیرد: «افغانستان باید ساخته شود. برای سازندگان، جز ماندن و دوام و مقاومت، گزینهی دومی نیست. قهرمانی در متن چالشها و دشواری را دوست دارم. افغانها، در خیرخانه و دهافغانان قهرمان خواهند شد».