صدای پای شکستن؛ صدایی از اعماق جهنم

معرفی و بررسی رمان «صدای پای شکستن» نوشته‌ی یزدان هدیه ولی (صاعقه)
عمران راتب
رویارویی با متن در دنیای امروز نویسنده و مخاطب را به یک اندازه واداشته که به چیزهایی چون «مرگ مؤلف» و از این دست استعاره‌ها فکر کنند. راستش من نمی‌دانم که آیا به‌درستی می‌توان از این مباحث به‌صورت تطبیقی سود جست یا خیر، چون اعلام «مرگ مؤلف» دوباره از سوی یک مؤلف، از همان آغاز ادعایی متناقض و فریبنده جلوه می‌کند. اما تصور می‌کنم لااقل برای این‌که بتوان نسبتی رضایت‌بخش با متن برقرار کرد، باید از محدوده‌ی نه‌چندان روشن «نیت نویسنده»، «معنای پنهان متن» و… پا را فراتر گذاشت.
به هر حال، سخن بر سر رمان «صدای پای شکستن» است و نکات فوق از جمله چیزهایی بود که من در جریان مطالعه‌ی این رمان به آن‌ها فکر می‌کردم. با نگاهی به خطوط کلی رمان مذکور، می‌توان گفت که یزدان هدیه ولی از یک چشم‌انداز نسبتاً معمول روایتش را پرداخته و در ژرف‌ساخت رمان نیز مخاطب تقریباً با کشف جدی و جدیدی مواجه نمی‌شود، اگر قرار باشد کشف را اساساً «چیزی جدی» و از ارزش‌های متعالی رمان فرض کنیم. بر اساس همان نسخه‌ی آشنایی از تعریف سنت و ضدسنت، در این کتاب نیز دختری (رابعه) گرفتار سنت‌های کمرشکن جامعه می‌شود و همان‌طور که پیداست، آرزوهایش را از دست می‌دهد. رابعه پس از آن‌که خانواده‌اش از مزارشریف به کابل می‌کوچند، در کابل به‌دلیل آغاز تسلط طالبان بر کشور، از ادامه‌ی تحصیل و یا کارکردن در بیرون از خانه بازمی‌ماند. او طبابت را دوست دارد و طی مدتی که در چاردیواری خانه محصور است، پدرش را وادار می‌کند تا کتاب‌های مورد علاقه و نیازش را توسط دوستانش از خارج تهیه کند. کتاب‌ها به طرق مختلف در دسترس رابعه قرار می‌گیرند و او نیز با مطالعه‌ی بی‌وقفه‌ی آن‌ها، در خود ظرفیت‌سازی می‌کند و طبابت می‌آموزد. اما سرانجام، در یک مقطع سرنوشت‌ساز و حساس، موقعی که رابعه می‌خواهد با به‌دست‌آوردن یک بورس تحصیلی در انگلستان دوباره به سمت تحقق آرزوهایش گام بردارد، بختک سنت و در کنار این، حقیقت‌های ناخواستنی یک جامعه‌ی فئودالیستی بار دیگر و این بار به‌صورت نفس‌گیرتری بر زندگی او سایه می‌اندازد و بدین ترتیب، رابعه به‌جای رفتن به انگلستان، به‌عنوان عروس به خانه‌ی «حاجی غفار» می‌رود. حاجی غفار مردی است مسن و به طرزی افراطی وابسته به «غیرت» و سنت‌های قبیله‌یی. حاجی سه زن دیگر هم در خانه دارد که با رفتن رابعه می‌شود چهار زن. البته او هیچ‌وقت به کم‌تر از چهار زن رضایت نمی‌دهد و دو زن دیگر او به‌ترتیب، قبل از ازدواج حاجی با رابعه مرده‌اند.
ادامه‌ی داستان در همین بستر به‌صورت نرم و یکنواخت پیش می‌رود و از امیدواری‌ها و ناامیدی‌های زیادی سخن می‌گوید. زبان رمان خوانا و سلیس است و تصویر‌پردازی‌ها نیز تا حدی روشن. برای مخاطبانی که ذهن‌شان با افسانه‌های هیجان‌آلود و رازآمیز دوران کودکی درگیر است (مثل اکثریت ما) افزون بر این دو ویژگی، یعنی زبان خوانا و پخته و تصویرپردازی‌های نسبتاً تراژیک، سیر ماجراها کافی‌ست تا رمان «صدای پای شکستن» را در کلیت اثری جذاب و موفق جلوه بدهد و به نظر من همین خود مستلزم توانایی و داشتن تخیلی خاص است. اما با این حال، تعارضی که از آغاز تا پایان کتاب کماکان به حال خود باقی مانده، این است که فضاهای ماهیتاً متفاوت رمان چندان به دقت گشوده نشده و نسبت آن‌ها با همدیگر تا حدی تناقض‌آمیز جلوه می‌کند، تناقضی که منطق خلق آن و پیوندش با بستری که حوادث محوری رمان در آن آفریده می‌شوند، توضیح داده نشده است. محض نمونه، حاجی غفار شوهر پیر رابعه، مردی است سخت وابسته و دچار ساختار سنتی حاکم بر جامعه، مردی برخاسته از درون یک تفکر افراطی قبیله‌یی؛ اما نوع امکاناتی را که این حاجی در اختیار دارد (در خانه و…)، کاملاً مدرن و امروزی است، امکاناتی که تصور مالکیت آن حتا برای خانواده‌های متمول و سرمایدار پسا-طالبان در افغانستان به سختی ممکن است؛ نظیر: ساختمانی که در آن زندگی می‌کنند با کتابخانه‌یی وسیع، میز غذاخوری مرتب، اتاق‌های خواب جداگانه برای هر فرد، باغ زیبا، تلفون‌های قیمتی و از این قبیل. چیزی را که در این زمینه به‌عنوان تناقض از آن حرف می‌زنیم زمانی بهتر درک خواهیم کرد که اوضاع اجتماعی دوره‌یی را که ماجراهای رمان در آن اتفاق می‌افتد، در نظر بگیریم: دهه‌ی هفتاد خورشیدی و دوران حاکمیت طالبان. قایل‌شدن چنین فضایی به یک خانواده‌ی دهاتی دوران طالبان در افغانستان، اگر نگویم یک امر نادرست، دست‌کم نادقیق و خواستار توضیح است (از بخش هفتم کتاب تا پایان).
از این‌که بگذریم، «صدای‌پای شکستن» رمانی است خواندنی و خالق باورهایی خوش‌بینانه در دل یک زمان ناباوری و ناامیدی. رابعه به انگلستان نمی‌رود، اما با تلاش و پشت‌کار منحصربه‌فردش در کابل، بیشتر از آن را به‌دست می‌آورد که قرار بود او را تا انگلستان به دنبال خودش بکشاند. او در کابل یک «شفاخانه» می‌سازد و تا آن‌جا که در توان دارد دست به ایجاد تغییر در فرهنگ سنتی و قبیله‌گرای جامعه می‌زند.
با تمام این‌ها، عشق یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های رمان است. در این مسیر نیز رابعه خم‌وپیچ‌های زیاد و وجدانگیزی را می‌پیماید. او عاشق بلال، پسر «نامشروع» حاجی شده و بلال نیز در این رابطه گیر افتاده است. داستان این عشق نامعمول اما به جای خطرناکی می‌رسد: آن دو با هم می‌خوابند و صاحب فرزندانی می‌شوند – اگرچه حاجی غفار هرگز پی به این ماجرا نمی‌برد چون فکر می‌کند که پدر فرزندان رابعه خود اوست نه پسرش بلال. اما انسان که تنها غریزه و نیرنگ نیست؛ اخلاق و آگاهی نیز بخشی از حقیقت اوست. بدین لحاظ، بلال به‌خاطر فرار از عذاب وجدان و چشم‌به‌چشم شدن با پدرش و رابعه‌یی که در واقع زن پدرش است، افغانستان را ترک می‌کند و به امریکا می‌رود.
صدای‌پای شکستن، یزدان هدیه ولی (صاعقه)، کابل، تابستان 1393، 428 صفحه