حسینداد افسر بازنشستهی ارتش دورهی حکومت داکتر نجیبالله، پارسال وقتی دکان آهنگریاش را از دست داد، تمام وسایلش را به خانه منتقل کرد و درحالیکه دچار ضعف دید و پایدرد بود، از همانجا کارش را ادامه داد. هر از گاهی مشتریان قدیمیاش به او مراجعه میکردند و به او کاری سفارش میدادند. اخیرا سفارش ساخت 20 قالب کلوچه برایش رسیده بود. او با این کار امرار معاش میکرد و آنقدر سرش گرم بود که جمعهها هم کار میکرد.
حسینداد روز پنجشنبهی هفتهی گذشته (16 حوت) همزمان با برگزاری محفل گرامیداشت از بیست و چهارمین سالگرد ترور عبدالعلی مزاری، برای اینکه کارش را زودتر تمام کند، از پسرانش نیز درخواست همکاری میکند. هادی 27 ساله و محمداعظم 22 ساله هردو به کمک پدر میشتابند. آنان در یک گوشهی حویلی مشغول کار میشوند که اولین راکت شلیک میشود. در عین زمان در فاصلهی نیمکلیومتریآنها، یونس قانونی، از سخنرانان محفل، مردم را به آرامش دعوت میکند. صدای او از طریق نشرات زندهی تلویزیون در حال پخش است: «انفجار از مصلی دور است. نگران نباشید. آرامشتان را حفظ کنید!»
«مصلای شهید مزاری»، جایی که در آن مراسم برگزار شده بود، حدود 500 متر از خانهی حسینداد فاصله دارد. وقتی نخستین هاوان به ساحه اصابت میکند، حسین داد نگران میشود و بر بام خانهاش میرود تا ببیند هاوان به کجا اصابت کرده است. در این هنگام دومین گلولهی هاوان روی سایبان دستساخت خانهی حسینداد فرود میآید. ترکشها پخش میشود و حسینداد، همسرش و دو پسرش را بر زمین میزند.
رقیه (مستعار)، همسر حسینداد وقتی به هوش میآید، میبیند که شوهر و دو پسرش در خون دست وپا میزنند. از میان آنان «محمد اعظم» خودش را تکان میهد، اما حاجی حسینداد و هادی دیگر نفس نمیکشند.
«درد هر کس به خودش مربوط است»
چند ساعت پس از هر رویداد تروریستی، وزارتهای داخله و صحت عامه شمار قربانیان را از طریق رسانهها اعلام میکنند. آنچه مخاطبان میبییند، میخوانند و یا میشنوند فقط اعدادی است که چند روز بعد همه فراموش میکنند. اما برای رقیه، هر کدام از این اعداد دنیاییست که ویران شده و زخمی ناسوری است که تا آخر عمر التیام نمییابد.
پیش از ورود من به خانهی حسینداد، مامور موسسهی کمک به قربانیان به آنجا رفته بود تا در ازای هر کشته برای آنان زمینهی ایجاد کسب و کار کوچکی مثل اهدای یک سه چرخه، ایجاد یک مرغانچهی کوچک برای پررورش مرغ و چندین شغل کوچک دیگر از این دست را فراهم کند.
همسر حاجی حسینداد، اما در حالی که گریه امانش نمیداد، زمزمه میکرد: «پس از این نگذارید که هیچ کسی بیاید. به خبرنگاران بگویید که دیگر نیایند، دردم تازه میشود و جگرم میسوزد. کمک شما حتا یک تار موی هادی را نمیتواند برگرداند.» پس از شنیدن این مخته، من دیگر جرأت سوالکردن را از دست دادم و سکوت کردم و عکسی نیز نگرفتم. در این گزارش هیچ عکسی از بلقیس، دختر حسینداد و رقیه، همسر حسینداد نمیبینید. در عوض در جریانی که من ساکت بودم، درد دل رقیه و بلقیس را میخوانید.
محمد هادی یک سال پیش، سند ماستریاش را از رشتهی زبان و ادبیات انگلیسی از چین گرفته بود. حالا نبود او اندوه بیپایان است برای مادری که 27 سال تمام او را بزرگ کرده بود.
هادی از دانشکدهی زبان و ادبیات چینایی دانشگاه کابل فارغ شده بود و حدود یک سال قبل از دانشگاهی در چین در رشتهی زبان و ادبیات انگلیسی ماستری گرفته بود و به کابل برگشته بود. او حدود پنج ماه قبل بار دیگر به دعوت یک بازرگان افغان به چین سفر کرده بود. پیش از آنکه از آخرین سفرش به افغانستان بیاید، با همان بازرگان قراداد کاری امضا کرده بود. چون وقت پاسپورتش نزدیک به تمام شدن بود، به کابل برگشته بود که پاسپورت جدید بگیرد و تا 20 روز دیگر به چین سفر کند و کارش را آغاز کند.
بلقیس، خواهر هادی در حالی که صدایش افتاده و اشک چشمانش خشکیده است، میگوید «خانواده ما میخواست هادی را از سفر به افغانستان منصرف کند اما چون وقت پاسپورت او کم مانده بود آمده بود که پاسپورت بگیرد. قرار بود 20 روز بعد به چین سفر کند و کارش را آغاز کند. اما حالا با تمام آرزوهایش زیر خاک خوابیده است.»
مادر بلقیس که در روز اصابت هاوان بر خانهاش به طور سطحی زخم برداشته و هنوز آثار ترکش گلولهی هاوان در قسمتهای از بدنش باقی مانده اکنون افزون بر درد از دست دادن نعمتالله، که هشت سال قبل در راه رسیدن به آسترالیا غرق شده بود، درد طاقتفرسای از دست دادن همسر و فرزند دیگرش را نیز تحمل میکند. محمداعظم، پسر دیگر او که در روز حادثه به گونهی جدی زخمی شده است، اکنون در شفاخانه بستری است. او دانشجوی سال سوم دانشکدهی کمپیوتر ساینس است. تنها آروزی او اکنون خوب شدن محمداعظم است.
«راکتهای که خاطرات راکتهای کور دههی هفتاد را زنده کرد»
اولین خمپارهای که در ساحه اصابت کرد و حاجی حسینداد با بالا شدن بر بام میخواست بداند به کجا اصابت کرده، جان یک دختر خردسال و دو زن دیگر را نیز گرفته است. فاطمه، مادر قاسم، مهتاب، همسر قاسم و ستایش دختر برادر قاسم قربانیان آن بودند.
هاوان در داخل حویلی اصابت میکند.کودکی که سرگرم بازی کودکانهاش بود، زنی که داشت حویلی را تمیز میکرد و مادربزرگی که برای نماز ظهر وضو میگرفت هر سه ظرف چند دقیقه جان باختند.
حاجی قاسم وقتی قصهی اصابت هاوان به یک منطقهی غیرنظامی را از همسایهها میشنود، در ذهنش خاطرات جنگهای دههی هفتاد زنده میشود؛ جنگی که در آن یکی از طرفهای درگیری بیهیچ تفکیکی راکتهای کور را بر شهر کابل شلیک میکرد؛ راکتهای که اکثر قربانیان آن غیرنظامیان بودند.
حاجی قاسم که در منطقهی کوته سنگی شهر کابل لباسهای دست دوم میفروشد. روز جمعه سرگرم کارش بوده که تماسی از همسایهاش دریافت میکند. از آنسوی خط صدای ناله و شیون میشنود و بعد تماس قطع میشود. با عجله به سوی خانه را ه میافتد. وقتی به کوچه میرسد متوجه میشود که یکی از آن خمپارهها به خانهی او اصابت کرده است.
همسایهها به او میگویند که زخمیها را به شفاخانهی نزدیک محل منتقل کردهاند. وقتی به شفاخانه میرسد با اجساد، مادر، همسر و برادرزادهی کوچکش مواجه میشود. اکنون او باید برای چهار کودک هم پدری کند و هم مادری.
قاسم از شفاخانههای خصوصی که در نزدیکی خانهاش موقعیت دارد شاکی است: «وقتی شهدا را به شفاخانهی ناصر خسرو منتقل کردهاند، مسئولان شفاخانه زخمیها را به شفاخانهی وطن فرستادهاند. اکثر زخمیها به دلیل اینکه زود به آنان رسیدگی نمیشود، جان میبازند.»
او همچنین از برگزارکنندگان مراسم سالگرد عبدالعلی مزاری انتقاد میکند: «این نوع تجلیل کمپین است. هیچ چیزی دیگری نیست. اگر میخواهید برای شهید مزاری کاری کنید، غریب کم نیست، بروید مصرف یک برنامه را به چند تن از آنان توزیع کنید که در این سردی چوب و ذغال ندارند. اگر کمپین میکنید بروید در یک هوتل کمپین کنید. میدانید که اکنون تجمعات مردم هدف گروههای تروریستی است. مردم را به کشتن ندهید.»
حملهی راکتی بر مراسم بزرگداشت از بیست و چهارمین سالگرد ترور عبدالعلی مزار ی که روز جمعه هفتهی گذشته در غرب کابل براگزار شد، به گفتهی وزارت داخله 11 کشته و 95 زخمی برجای گذاشته است. شاخهی خراسان دولت اسلامی (داعش) مسئولیت آن را به عهده گرفته است.
سازمان ملل متحد سال آینده، عدد چند رقمی را اعلام خواهد کرد که در عوض زندگیهای گرفته شدهی غیرنظامیان افغانستان، به کار برده میشود. هادی، محمداعظم، ستایش، فاطمه، مهتاب و حاجی حسینداد نیز بخشی از این اعدادی خواهند بود که جدی گرفته نمیشود.