- یاسین احمدی
فرقهگرایی با انگیزههای سیاسی
حکومت پاکستان اغلب برای انحراف ذهنیت مردم از توجه به ناهنجاریهای که دولت و حکومت مسئول آن است، دست به ایجاد درگیریهای داخلی میان اقوام ساکن در کشور میزند. در گیرودار اختلافات مذهبی و قومی، حکومت و ارتش پاکستان فقط حیثیت ناظر را دارد. تعصبات فرقهگرایانه و جنگهای فرقهای یکی از مشخصههای کشور پاکستان است. گروههای فرقهگرا با توجه به انگیزههای قومی، دینی و مادی شکل گرفته و رهبران آنها بر اساس برداشتهای خود، نوعی احساس تنفر و انتقامجویی از گروههای رقیب را در بین پیروان خود تبلیغ میکند. این عناصر، جوامع را به درگیریهای قومی و بحرانهای دیگری از قبیل تروریسم و تجزیهطلبی سوق میدهند. برخی از صاحبنظران، جنگهای فرقهای در پاکستان را نتیجهی سیاستهای غلط بریتانیا میدانند و معتقدند سرزمین بزرگ هند براساس قومیّتهای دینی تقسیمبندی شده است. پیدایش گروههای فرقهگرای پاکستان به عوامل مهم دیگری نیز بستگی داشت که فقدان دموکراسی و تحریک عناصر بیگانه، جزئی از آنهاست.
بعد از به بنبست رسیدن اقداماتی که برای اجرای دموکراسی در سالهای 1950، 77-1971 و 1979 و در نتیجهی این شکستهای پیاپی، نظامیان، فئودالها و متنفذان قومی که به وسیلهی نیروهای فرقهگرا حمایت میشدند، به منصبهای بالای کشوری دست یافتند و برای پیشبرد اهداف خود فرقهگرایی و فرهنگ کلاشینکف را بر جامعهی پاکستان مسلّط کردند. لذا تنوع و پراکندگی قومی در پاکستان، تلاش آنها برای گرفتن امتیازات بیشتر از حکومت مرکزی نیز از جمله مشکلات عمدهی پاکستان از آغاز استقلال تاکنون بوده است.
وجود قومیتهای بلوچ، پشتون، پنجابی و سندی در پاکستان و پراکندگی آنها در حاشیهی مرزها و گسترش آنها در خاک کشورهای همسایه (ایران، افغانستان و هند) از جمله دغدغههای مهم دولت پاکستان است. علاوه بر درگیریهای قومی، فرقهگرایی تجزیهگرایانه و جنگهای مذهبی و تروریسم نیز از دیگر مشکلات پاکستان است. (ایزددوست، 1380: 39-38)
درواقع، وقوع جنگهای تروریستی و فرقهای که عمدتاً به وسیلهی گروههای مذهبی صورت میگیرد، از نظر مقامات پاکستانی اکنون بهعنوان یک تهدید بزرگ برای امنیّت ملی پاکستان بهحساب میآید و استراتژیستهای این کشور مطرح کردهاند که اگر روزی این گروهها، به بمبهای هستهای پاکستان دسترسی پیدا کنند، آنوقت چه تهدیدی برای پاکستان و منطقهی آسیای مرکزی و جنوب آسیا بهوجود خواهد آمد. ( Farouqi, 2001:57)
کشور پاکستان از متغیر مذهب (فرقهی وهابیّت) بهطور کامل تأثیر میپذیرد. بخشی از اختلافات این کشور با همسایگان، ناشی از رقابت با تداخل دیرینهی منابع و علایق فرهنگی است. این منابع مشاجره، در شمار منابعِ «ژئوکالچر» محسوب میشود. رقابتهای دیرینهی قومی/ ملیگرایانه و تلاش برای صدور ارزشهای فرهنگی و گستراندن نظام ارزشی و حمایت از همکیشان، بخشی از عملکرد این کشور است. درواقع، گسترش دامنهی نیروهای ایدئولوژیک در تعقیب مخالفان تا آنسوی مرز و کنترل ایدئولوژیک منطقه، بخشی از نتایج رقابتهای سیاسی-فرهنگی این کشور با همسایگان بهشمار میرود. (کریمیپور1379)
گروههای فشار ذینفوذ
پس از حادثهی یازدهم سپتامبر، گروههای ذینفوذ پاکستان، به دو گروه اصلی سیاسی تقسیم شدهاند: احزاب بنیادگرا (معتقدان به بنیادگرایی اسلامی) و گروه نخبگان طرفدار غرب. تا قبل از یازدهم سپتامبر، ارتش پاکستان برای کنترل این کشور با احزاب بنیادگرای پاکستان متحد شده بود، اما پس از حملهی امریکا به افغانستان، احزاب بنیادگرا موضع مخالفت با مسئولان نظامی پاکستان را درپیش گرفتهاند. از جمله مهمترین مناطقی که در آن تعداد بنیادگرایان بیش از سایر ایالات پاکستان است، میتوان به بلوچستان و ایالت سرحدّی شمال غربی اشاره کرد. این دو ایالت، تعداد زیادی از مدرسههای بنیادگرا را در خود جای داده است. (نظیفکار، 1382)
استراتژی منطقهای/ هندی و نبرد با کشورهای دیگر
مهمترین استراتژی منطقهای پاکستان، استراتژی دفاعی این کشور در منطقهی جنوب آسیا بهویژه در قبال هندوستان است. مقامات ارشد پاکستانی به خوبی از این حقیقت آگاهند که نیروی دفاعی پاکستان با نیروهای هندی برابر نیست. از اینرو اجتناب از جنگ، اولین هدف در سیاست امنیّتی پاکستان محسوب میشود. پاکستان در سیاست منطقهای خود، از استراتژی دفاعی پیروی میکند. میتوان گفت اتخاذ استراتژی متعارف آفندی پاکستان «دفاع آفندی» مشخص و شناخته میشود. دکترین دفاع آفندی ضربهای سریع و پیشگیرانه را تجویز میکند. در این تجویز دکترین، بهدستآوردن منطقهی نفوذ در قلمرو دشمن برای استفادهی ابزاری از آن در مذاکرات صلح، یکی از ارکان اصلی بهشمار میآید. بعد از دههی 1990 و فروپاشی شوروی، حوزهی آسیای مرکزی و حضور در این حوزه و همچنین عضویّت در سارک و سازمان همکاریهای اقتصادی (اکو)، مورد توجه شدید پاکستان است. بهطور کلی پاکستان، بیشتر از آنچه که به منافع بینالمللی اهمیت دهد، به منافع منطقهای خود توجه میکند و در این زمینه، بیشتر به توسعهی روابط دوجانبه با همهی کشورهای منطقهای بهویژه چین و کشورهای اسلامی میاندیشد. در دورهی کوتاه تاریخی50 سالهی پاکستان، این کشور با رقابتها و چالشهایی مانند بحران خاورمیانه، تجاوز شوروی سابق به افغانستان، فعالیتهای نظامی نیروهای متحدشده در افغانستان مواجه شده است.
(Pakistan, almance, 2001-2002:165)
آغاز نبرد با کشورهای دیگر، بهخصوص هند، باتوجه به پیشرفتهای تسلیحاتی و تجهیز دو کشور به سلاحهای هستهای و تکنالوژی پرتاب آنها، نسبت به جنگهای پیشین، ابعاد جغرافیایی گستردهتری خواهد داشت. چنین نبردی، امنیّت داخلی کشورهای جنوب شرقی را با تهدید مواجه خواهد ساخت. بخشی از نتایج این نبرد عبارتند از: ورود سیل پناهندگان و گسترش ناامنیهای حاصل از آن، خطر تشعشات هستهای ناشی از بهکارگیری این سلاحها، تنش ناشی از تقاضای بلوچها برای حمایت از پاکستان و یا ایجاد زمینهی مناسب برای افزایش تقاضای خودمختاری یا وحدت قومی.(کریمیپور،1379)
توان هستهای پاکستان
پاکستان تلاشهای هستهایاش را ناشی از تهدید دایمی هند و اقدامی واکنشی قلمداد میکند و از این نظر آن را کاری صرفاً دفاعی بهحساب میآورد، اما ایران از سه جهت میتواند نگران مسابقهی تسلیحاتی در شبهقاره و بهویژه پاکستان باشد: الف: آزمایشها، تحقیقات و انفجارهای هستهای پاکستان در ایالت بلوچستان، یعنی در نزدیکی مرز ایران صورت میگیرد. نگرانی ایران به آلودگی استانهای شرقی از این آزمایشها و انفجارها، برای شهروندان بلوچ و سیستانی قابل درک است. ب: استقرار یک حکومت بنیادگرای افراطی شبیه طالبان در پاکستان که از توانایی هستهای بالایی برخوردار باشد، علاوه بر هند، برای ایران نیز خطرناک و تهدیدآمیز خواهد بود. اما تهدیدی جدیتر، سرقت پلوتونیوم یا بمبهای کوچک و قابلِحمل هستهای این کشور به وسیلهی سازمانها و گروههای ذینفوذ بنیادگرا برای انجام عملیات تروریستی در ایران است. پ: موضع پاکستان بهعنوان یک قدرت هستهای همجوار در برابر ایران و بهویژه در زمینهی مسایل مورد اختلاف، قویتر و استوارتر از موقعیت پیشین است. طبیعی است که پاکستان از این برتری، حداکثر بهرهجویی را خواهد داشت. (پیشین همان)
استقلالطلبی پشتونها
منطقهی قبایلی که به اختصار (FATA) یا «منطقهی بهلحاظِ اداری خودمختار» خوانده میشود، بهوسیلهی خط دیورند (خط مرزی افغانستان و پاکستان که هیچگاه مورد قبول افغانستان واقع نشده است) از افغانستان جدا میشود. بهلحاظ جغرافیایی، منطقهی قبایلی از غرب با افغانستان همسایه است، از شرق با دو ایالت سرحد و پنجاب پاکستان و از جنوب با ایالت بلوچستان پاکستان هممرز است. این منطقه، به هفت ناحیهی قبیلهای تقسیم میشوند که عبارتند از: مهمند، باجور، کورام، اورکزی، خیبر، وزیرستان جنوبی و وزیرستان شمالی. اگرچه ساکنان این منطقه همگی پشتون هستند، اما خود به گروههای قومی کوچکتر تقسیم میشوند که با نام همان نواحی قبیلهای خوانده میشوند. این منطقه بهصورت خودمختار اداره میشود و اگرچه در خاک پاکستان قرار دارد، اما دولت مرکزی پاکستان و یا دولتهای ایالتی، حق مداخله در امور داخلی این منطقه را ندارند. تا قبل از مداخلهی امریکا در افغانستان، منطقهی قبایلی فقط در پرتو اختلافات پاکستان و افغانستان بر سر «خط دیورند» مورد توجه قرار میگرفت، اما پس از حمله امریکا، طالبان در این منطقه مستقر شدند و از این زمان به بعد بود که منطقهی قبایلی به محلی برای مشاجره تبدیل شد. این مشاجره دارای سه وجه بود: پاکستان و سران منطقهی قبایلی، پاکستان و امریکا، پاکستان و افغانستان مشاجرهی پاکستان با سران قبایل، یک وجه تاکتیکی و یک وجه استراتژیک داشت: وجه تاکتیکی حول مخالفت ظاهری پاکستان با سران قبایل بهدلیل پناهدادن به طالبان و القاعده دور میزد. وجه استراتژیک، حول تلاش پاکستان برای بهرهبرداری از وضع موجود جهت بسط حاکمیّت خود به منطقهی قبایلی بود. در همین حال افغانستان و امریکا، دولت پاکستان را به دلیل استقرار طالبان و القاعده در خاک این کشور، مورد نکوهش قرار دادند. بنابراین منطقهی قبایلی میتواند بهعنوان ابزاری در دست پاکستان یا افغانستان جهت تعدیل و تنظیم رفتار یکدیگر مورد استفاده قرار گیرد. قومیّت و خودمختاری منطقهی قبایلی یک عامل کلیدی در نقشآفرینی این منطقه در مناسبات افغانستان و پاکستان است. هرگاه افغانستان اراده کند میتواند با بهرهگیری از ناسیونالیسم پشتون، ساکنین قبایل را علیه پاکستان تحریک کند و برعکس پاکستان نیز میتواند با تحریک همین احساسات، آنها را علیه دولت کابل تحریک کند. در حال حاضر بهدلیل استقرار طالبان در این منطقه که اغلب از قومیت پشتون هستند و نیز بهدلیل حمایت پاکستان از طالبان، منطقهی قبایلی بهسود پاکستان عمل میکند، اما هرگاه پاکستان قصد داشته باشد علیه طالبان عمل کند و یا حاکمیّت خود را بر این مناطق گسترش دهد، ساکنین قبایل به سمت افغانستان و علیه پاکستان وارد عمل میشوند. هرگونه تغییر و تحولات جداییطلبی پشتونها بر کشورهای دیگر نیز، تأثیرگذار خواهد بود.
پاکستان و تدوین عمق استراتیژی در افغانستان
عمق استراتژیک در ادبیات نظامی به طور عموم به فاصله بین خط مقدم نبرد یا نواحی جنگی و مناطق اصلی غیرنظامی، مثل شهرها، مناطق متراکم از جمعیتهای غیرنظامی، مناطق صنعتی و غیره گفته میشود. بنابراین، معمولا فرماندهان نظامی آسیبپذیری این فاصله استراتژیک را در مقابل حملات دشمن ارزیابی کرده و براساس آن برنامههای دفاعی و عملیاتی خود را طراحی میکنند. (ابتهاج1395).
از نظر نظامی، عمق استراتژیک منطقهای است که محل مناسبی برای عقبنشینی یک ارتش و انسجام دوبارهی آن باشد و در عین حال در تهدید پیشرَوی بیشتر نیروی دشمن نباشد و این عقبنشینی از نظر زمانی بتواند فرصت کافی جهت انسجام و پلانگذاری نظامی برای ارتش فراهم کند. نمونهی تاریخی این نوع عقبنشینی به یک عمق استراتژیک را میتوان در جنگ جهانی دوم در سالهای 1941-42 دید؛ زمانی که قوای شوروی سابق در نتیجهی حملهی آلمانها، از پولند (لهستان) به اطراف مسکو عقبنشینی کرد و فرصت آن را یافت که پایگاههای خود را در شرق کوههای آرال استقرار دهد.
با توجه به نظریات و تحلیلهای کاملا متفاوت و بعضا متضادی که از «عمق استراتژیک پاکستان در افغانستان» ارائه شده، به نظر نمیرسد که سیاستمداران پاکستانی بر روی یک تعریف واحد از «عمق استراتژیک» توافق داشته باشند. برخی جنرالهای پاکستانی ظاهرا تعریف نظامی فوق را از این امر دارند و گویا معتقدند که قلمرو افغانستان میتواند یک عمق استراتژیک برای ارتش پاکستان در حملهی هند به این کشور باشد.
آنها نگرانند که چون از نظر جغرافیایی پاکستان یک کشور باریک است، تاکتیک ارتش هند این خواهد بود که با یک حملهی سریع و ضربتی، پاکستان را از میان به دو قسمت تقسیم کند. به نظر این دسته از نظامیان پاکستان در آن صورت ارتش پاکستان میتواند به داخل افغانستان عقبنشینی کند و در آنجا ضد حملهی خود برای عقبراندن نیروی هند را برنامهریزی کند.
همین موضوع در کنار ترس تاریخی پاکستان از کشور هند، میتواند یکی از دلایل علاقهی پاکستان به یک حکومت «دوست» در افغانستان باشد و این انتظار که چنین حکومتی حاضر باشد در واقع بیطرفی خود در جنگی احتمالی میان هند و پاکستان را نقض کرده و اجازهی استفاده از قلمرو خود را به عنوان یک «عمق استراتژیک» به ارتش پاکستان بدهد.
گذشته از آن، تلاش برای داشتن عمق استراتژیک در افغانستان، با در نظرداشت چندپارچگی سیاسی گروهها و احزاب مختلف در این کشور و از جمله تنشها در بلوچستان و نفوذ رو به افزایش گروههای تندرو در افغانستان، به نظر میرسد حداقل اولویتی حسابنشده برای حکومت پاکستان باشد.
یکی از عناصر ثابت رفتار استراتژیک پاکستان، اعتقاد به ضرورت عمق استراتژیک در افغانستان بوده است. بسیاری از پژوهشگران، حکومت ضیاءالحق را آغازگر یافتن عمق استراتژیک میدانند. در این زمان پاکستان، ایالات متحده و عربستان سعودی از مجاهدین افغان در برابر اتحاد شوروی حمایت میکردند. مثلاً اولیور روا (۲۰۰۴) عمق استراتژیک را به عنوان «چشمانداز استراتژیکی» توصیف میکند که «در زمان اشغال افغانستان توسط اتحاد شوروی، طراحی گردید و هدف آن تحمیل نفوذ منطقهای پاکستان به واسطهی کنترل افغانستان از طریق یک جنبش بنیادگرایی عمدتاً پشتون بود.
دیتریش ریتز ، یکی از محققان برجستهی اروپایی اسلام در جنوب آسیا، با نگاه تقریباً متفاوتتری، تاریخ این مفهوم را به زمان از دست رفتن پاکستان شرقی در سال ۱۹۷۱ میلادی نسبت میدهد. البته او استدلال میورزد که «جنرال ضیاءالحق باور داشت که بهترین عمق استراتژیک برای مقابله به هندوستان، ساختن دیواری از کشورهای اسلامی بین دریای عرب و سلسله کوههای اورال است. ماروین ویباوم نیز عقیده دارد که علاقهی پاکستان به عمق استراتژیک در جریان جنگ افغانستان شکل گرفت که در آن زمان «ضیاء احساس میکرد که پاکستان با قرار گرفتن در خط اول نبرد، حق داشت رژیم مورد نظر در کابل برایش محفوظ است در مقابل، رسولبخش رییس، یکی از دانشمندان صاحبنام علوم سیاسی در دانشگاه معتبر علوم مدیریتی لاهور و نویسندهی مجلات نظامی چون هلال، اظهار میدارد که این سیاست تا پس از خروج نیروهای شوروی از افغانستان در سال ۱۹۸۸ میلادی تطبیق نشد. از آن پس پاکستان تصمیم گرفت که «سیاست عمق استراتژیک را پیگیری کند؛ به این معنا که اسلامآباد نفوذ دولتهای غیردوست را از طریق به دستآوردن درجهای از نفوذ در این کشورها مهار کند. (فییر2017)
سیاست بین الملل، مانند سایر عرصههای سیاسی، مبارزهای است برای کسب و حفظ قدرت. اهداف غایی سیاست بین الملل هرچه باشد، همیشه قدرت، هدف عاجل محسوب میگردد. (موگنتا 1380) دولتها ممکن است در مسیر نیل به رفاه و آزادی و امنیت، اهدافشان را بر اساس آرمانهای مذهبی، فلسفی، اقتصادی و یا اجتماعی تعریف کنند و یا امیدوار باشند این اهداف از طریق امدادهای الهی و تکامل طبیعی میسر گردد، ولی هرگاه از طریق سیاست بین الملل در پی این اهداف باشند ناگزیر خواهند بود که برای کسب و حفظ قدرت دست به تلاشهای بارزی بزنند. لازمههای اصلی حضور در عرصهی جهانی تلاش برای کسب و حفظ قدرت است. در غیر آن ممکن است دولتها در یک کمای سیاسی فرو رفته و از سوی دیگر ماهیت سیاسی و اجتماعی این کشورها مورد استحاله قرار گیرد.
پاکستان به عنوان یک واحد سیاسی و درگیر در حصار جغرافیای که از دو محور هند و افغانستان تحت فشار فزایندهی سیاسی و ارضی قرار دارد، همیشه درصدد بوده است تا بتواند از راه اعمال نفوذ در افغانستان که دارای ساختار شدیدا شکنندهی اجتماعی است، راهی برای سد نفوذ هندوستان در جغرافیای افغانستان و بهدنبال آن تا محدودههای آسیای میانه بیابد، روی این اساس همیشه در صدد تعریف عمق استراتیژی در این کشور بوده است.
ادامه دارد…