- خادم آزاد
اشاره: این یادداشت، به بخشی از سفر یک گروهی دهنفره پرداخته که در سپتمبر 2018 از طرف شبکهی نظارت از محیط زیست و منابع طبیعی به بامیان اعزام شده بودند. مسئولیت و هدف از این سفر، نیمنگاهی به وضعیت محیط زیستی و منابع طبیعی بامیان است و همچنین تهیهی گزارشی از این وضعیت. این سفر برای چهار روز تنظیم شده بود: بازدید از مردم محل؛ دیدار بند امیر که یکی از ساحات حفاظتشده و مهم محیط زیستی است؛ دیدار با مقامهای محلی و سفر به ذخیرههای آبی کشور (کوه بابا) شامل برنامههای این سفر است. در این یادداشت، تنها به روز آخر این سفر پرداخته شده است که بازدید از کوه بابا بوده است.
شبکهی نظارت از محيط زيست و منابع طبيعی (ENRMN) در ١٩ دسمبر ٢٠١٢ توسط جمعی از فعالان و نهاد فعال جامعه مدنی با سوابق قابل توجه محيط زيستی با هدف اقدام مشترک برای دستیابی به اهداف استراتژیک این شبکه پایهگذاری شده است. در حال حاضر این شبکه دارای بيش از 70 عضو از ولايتهای کابل، باميان، هرات، لوگر، ميدان وردک و پروان میباشد. حفاظت از محيط زيست و مديريت منابع طبيعی ساحهی کاری مورد تمرکز این شبکه است و طی این مدت، برنامههای متعدد و متنوعی را در کابل و ولایات برای بلند بردن سطح آگاهی مردم و برنامههای دادخواهانهی محیط زیستی انجام داده است.
پیمودن قلههای بلند کوه بابا
در غروب روز دوم، در جریان دیدار بودا، زمزمهی رفتن به قلههای کوه بابا مطرح شد. امان انوری برای ما از جهیلها و آبهای ایستادهی سطوح مرتفع کوه بابا گفت. جهیلهایی که در اثر آبشدن یخچالهای طبیعی تشکیل شده است و شاید معلول تغییرات در اقلیم باشد که از اهمیت خیلی خاص در محیط زیست و منابع طبیعی برخوردار است. او متخصص سیستم اطلاعات جغرافیایی و مدیر سنجش از راه دور (Geographic Information System “GIS” & Remote Sensing “RS”) در یکی از نهادها در بامیان است. آقای انوری، بامیان را با استفاده از نقشه و سیستم اطلاعاتی جغرافیایی خوب بلد است. با کوه بابا نیز با استفاده از کوردیناتهایی که از نقاط مختلف آن گرفته، آشناست. جهیلهای طبیعی کوه بابا را که هدف اساسی ما دیدار آن است، در نقشهاش دارد.
هنوز همه جا تاریک است و چشمهای همهی ما هم خوابآلود. ساعت سه نزدیک به صبح است و هوا هم خیلی سرد. باید راهی هدف شویم؛ قلههای کوه بابا که آبهای ایستاده در آنجا تشکیل شده باشد.
تا جایی که امکانش است، با موتر میرویم. ظاهرا آخرین قسمتهای درهی فولادی است. حدود یک ساعت را با موتر آمدیم. فضا هم کمی روشنتر شده است. آرام آرام به راه میافتیم. هوا هنوز سرد است. پس از یک ساعت، لحظهای توقف میکنیم و اندکی از کچالو، خرما و تخم مرغ بهعنوان صبحانه میل میکنیم که هم سبک است و هم انرزیزا و دوباره راه میافتیم.
تقریبا تمام مسیر را روی ریزهسنگهای تیغهداری راه میرویم که در اثر فرسایش کوه فرو ریخته و شبیه جریان آب روی دامنههای کوه فرش شده است. راه رفتن روی چنین چیزی سخت است و در صورتی که کفش مناسب نداشته باشی، این کار بهشدت سختتر میشود. ولی چارهای نداریم. باید خود را پیش کشید.
هرچه از مسیر ما میگذرد، بار خستگی هم بیشتر میشود و کوه هم شاقهتر. در بخشیهایی از کوه، قسمتهایی را تجربه میکنیم که در یک ساعت تنها حدود صد متر را پیمودهایم. انوری از امکان لغزیدن قسمتهای از خاک ما را خبر میدهد و ما هم پس از دقایقی از او موقعیت، فاصله و ارتفاع را میپرسیم و او با استفاده از دستگاه GPS به ما ارقام را میگوید.
آخرین رمقهای ما را در رسیدن به اولین حوض تجربه میکنیم. در کنار خستگی شدید، احساس خفیف سر دردی دارم. به احتمال زیاد به علت ارتفاع زیاد و کمبود فشار اتموسفیر باشد. با استفاده از آب و چاکلیت تلاش میکنم از شدت آن بکاهم. انوری ارتفاع را چهار هزار و 240 متر از سطح بحر اعلام میکند و فاصلهی ما را از حوض بزرگتر که هدف اصلی و نهایی ما است، 700 متر میگوید.
پس از کمی توقف و تجدید قوا، آرام آرام راه میافتیم. خستگی بیش از حد و شاقگی کوه دست بههم داده و سرعت ما را آهسته کرده است. گاهی مجبور میشویم که با دست و پا مسیرهای سخت و دشوار طی کنیم؛ ولی تسلیم نمیشویم. فکر میکنم بار من سنگینتر از دیگران باشد. ضمن کولهباری که در پشت دارم، کمره هم به شانه و گاهی به دستم است. عکاسی و هرازگاهی فیلمهای کوتاه نیز ضبط میکنم.
شدت خستگی و تصویربرداری در مسیر راه باعث میشود که اندکی از دیگران عقب بمانم. کسانی که از ما پیشتر بودند، با شوق و شور ما را رهنمایی میکنند که از این طرف بیایید که حوض این طرف است. کمی بالاتر میرویم، واووو… چه جهیل بزرگی میان کوه آرام گرفته است! آبش خیلی زلال و پاک است. رنگش به معنای واقعی آبی. اما بهشدت سرد هم است. از عمق آن خبری نیست. وسعتش هم در حدی است که قسمتهای وسط آن برای ما قابل دید نیست. حجم عظیمی از آب، اما تکهای نسبتا کوچک یخ در گوشهی این حوض دیده میشود. تکهی یخ فقط در مقایسه به این حوض کوچک است. برای خودش او هم تکهی بسیار بززگی است.
در کتابها میخوانیم که افغانستان سرشار از آب شیرین است و حتا کشورهای همسایه نیز از منابع آبی افغانستان تغذیه میکند. این را هم خواندیم که منابع این آبها کوههای افغانستان است؛ یخچالهای طبیعی که در طول سال دریاهای سرشار و خروشان از آن سرچشمه میگیرد و ساحات زیر جریان خود را سبز و مرطوب میکند. اما اینکه یخچالها و منابع آبی ما در چه احوال است، کسی خودش را زحمت به فهمیدن نمیدهد. کوه بابا یکی از بزرگترین منابع آبی کشور است و تقریبا تمام دریاهای آب شیرین ما از همین کوه سرازیر و تغذیه میشود. به تعبیری کوه بابا مادر تمام آبهای شیرین کشور است که حتا سر از کشورهای همسایه میکشد.
ما در این سفر، قدم به منابع آبهای شیرین گذاشتهایم. بخش از یخچالها را میبینیم. آبهای ایستاده و جویبارهای خروشان آبی را لمس میکنیم. جریان آبشدن یخچالها را مشاهده میکنیم. فرسایش کوه و امکان لغزش کتلههای عظیم خاک و بندهای طبیعی را از نظر میگذرانیم. کوه بابا مادر تمام آبهای شیرین کشور و حتا منطقه است.
به جمع دوستانم میپیوندم و دقایقی استراحت میکنم که کمی نفس بگیرم. پس از تجدید قوا، دوباره به عکس و تصویربرداری میپردازم. ساعت یک پس از چاشت است. 9 ساعت را با وقفههای کوچک، در شاقهترین ساحات کوه بابا قدم ماندیم و صخرهها و درهها را پیمودیم تا به یکی از برزگترین آبهای ایستادهی طبیعی در مرتفعترینساحههای کوه بابا رسیدیم.
در ارتفاع چهار هزار و 650 متری قلههای کوه بابا قرار داریم. پس از ساعتی توقف، تصویربرداری و دیدار از کتلهی یخی که در گوشهای از این جهیل قرار دارد، ناچاریم پا به بازگشت بگذاریم. اما خدا داند چگونه با این همه خستگی و بیرمقی از این صخرهها و درهها پایین شویم و پس از 9 ساعت قدم ماندن روی صخرهها و سنگریزها، دوباره توان برداشتن آن قدمها باشد!
درجریان عبور از سنگفرشهای بُرنده، تلاش میکنم تفاوتها و ظرافتهای موجود را از نظر بگذرانم. در آرزوی آن بودیم که یکی از گونههای حیات وحشی را که در این بلندهای کوه بابا زندگی میکند، ببینیم و یا هر چیز مختص به کوه بابا را. خیلی هم دور از آرزویمان نماندیم. در کنار اینکه از دیدن یک موش کوهی همه به وجد آمده بودیم، در جریان سفر به چند مورد مهم و جالبی برخوردیم؛ گیاهان خاص، صداهای عجیب و دیوارها/ انبارهای جالبی از خاک.
من فرزند دهات و کوهپایههای کشورم؛ یعنی حداقل بهگونهی صوری با کوه و گیاهانی که در کوههای مناطق مرکزی نمو میکنند، آشنایم. اما گیاهانی را که در سطوح مرتفع کوه بابا دیدم، متفاوت بود. آنها در فشار کمتر اتموسفیر و دمای پایین که شبها ممکن خیلی پایینتر از صفر برسد، رشد و حتا گل داشتند. متاسفانه نام هیچ کدام را نمیدانم، اما شش/هفت نوع آنها بهصورت وافرتر در گوشه-کمرهای توتههای سنگ دیده میشود. یک نوع آن با ساقههای کمتر از نیم متر با گلهای سفید، برگهای انگورمانند و بهصورت بوتهای، بقیه با برگهای کوچک و ساقهای کوتاهتر، رنگهای مختلف و بیشتر در اطراف توتههای سنگ وجود داشت. متاسفانه از خصوصیت و خاصیت هیچ کدام آن چیزی نمیدانیم. شاید مردم محل تمام آنها را بشناسند و خواص آنها را نیز بدانند که ما در جمع نداریم.
آخرین تپه/ بلندی، آخرین توان مارا نیز مصرف میکند. اما به حوض بزرگ و هدف نمایی نیز میرسیم. آرام آرام بالا میآمدیم و من گاهگاهی به تصویربرداری نیز میپردازم. صدای خیلی بلندی از سمت غرب به گوشم رسید. شبیه به صدای انفجار عظیمی. ذهن ما را به کابل کشاند؛ در همان روزها که ما در بامیان و کوه بابا نفس میکشیدیم، انفجاری در کابل نفس تعدادی از همشریان ما را گرفته بود. همه به تعحب و حیرت فرو رفتیم. در موردش بگو و مگو داریم. تکههای از ابر هم در آسمان پراکنده است. یکی از احتمالها این است که ناشی رعد و برق باشد. اندکی منتظر میمانیم. اگر رعد و برق باشد، به یقین حد اقل چندبار تکرار میشود که نشد. در آن ارتفاع رسیدن انسانها هم کاری سادهای نیست و هیچ توجهی برای اینکه ممکن کار انسانی باشد، هم وجود ندارد. گمان اغلب و همهی ما این است که آن صدا ناشی از رعد و برق نه، بلکه ناشی از شکستن/ فروریختن صخرهها و قسمتهای ازکوه باشد. البته در جریان این سفر در سطوح مرتفع، همواره شاهد صدای خفیفی از فروریختن توتهها و خاک را در صخرههای دورتر خود هستیم.
مورد قابل توجهی دیگری که در سطوح مرتفع کوه بابا حیرتانگیز است، شکلگرفتن انبارها و دیوارهای بسیار بزرگ خاک است که بهنظر میرسد توسط قوای ماشینی شکل داده و ریخته شده باشد. نمیتوانیم این کتلهها دیوارها را از نزدیک لمس کنیم. خطر لغزش و دور از مسیر بودن، باعث دوری ما از آنها میشود. در مورد چگونگی تشکیل آنها با دوستانم بحث و گفتوگو میکنیم. چند گمان در چگونگی شکلگرفتن آنها وجود دارد؛ اما عمدهتر آن که همه بهصورت نسبتی روی آن توافق داریم، این است که در نتیجهی لغزش و آبشدن کلتههای یخ از یخچالهای طبیعی شکل گرفته است. این لغزش و آب شدن یخها در عین حال باعث فرسایش کوه نیز شده است که نتیجهی این کتلهها و دیوارهای خاکی در دامنهی صخرهها بهوجود آید و احتمال اینکه زیر این کتلههای حجیم خاکی یخهای عظیم پنهان شده باشد، نیز وجود دارد. در قسمتهای از آن بهوجود آمدن حوضهای کوچک آبی، میتواند دال بر استنباد این ادعا باشد. اما تمام آنچه ما فکر میکنیم، در حد یک گمان بیش نیست که با استفاده از دانش اندک و مشاهده، آن را در ذهن خود تحلیل و بیرون میدهیم.
مورد دیگر مشاهدهی ترکهای عظیم در یخچالهایی است که در مسیر این سفر با آن مواجه هستیم؛ به یخچالهای بزرگ که در دامن صخرهها است، نزدیک شده نمیتوانیم. فروریختن سنگریزه و احتمال لغزیدن قسمتهای از کوه و یخها ما را از نزدیکشدن مانع میشود. در فاصله کمتر از یک کیلومتری از یک صخرهی عظیم که در بخشهای پایینی خود یخچال عظیمی دارد، میگذریم. ماه آخر تابستان یخهای یخچال کمترین حجمش را تجربه میکند. هرچند که رنگش سفید، اما خاکی شده بهنظر میرسد. در قسمت بالایی کتلههای یخ، یک خط تاریک و لبهدار دیده میشود. به اندازهای نزدیک هستیم و به اندازهای بزرگ است که صورتش واضح معلوم شود؛ شکافها و ترکها را میگویم که یک حجم عظیم از یخ را به دو یا چند بخش تقسیم کرده است. با دوستانم در این مورد نیز تبادل نظر میکنیم؛ این ترکها معلول لغزش کتلههای یخ است و لغزش یخها در نتیجهی آبشدن و سستشدن پایههای این تکههای یخ بهوجود میآید و همه اینها معلول تغییرات اقلیم است که در اثر اعمال ناخردمندانهی انسانها بهوجود امده است. ما در این سفر تغییر اقلیم را با دست و چشم خود لمس میکنیم!
بازگشت
پس از ساعتی توقف در اطراف حوض بزرگ، ناچاریم برگردیم. روز از نیمه گذشته است و توان ما اما ختم شده است. آرزوی توقف بیشتر داریم، اما چارهای جز پایین آمدن نیست. به یقین تجربهی کوهنوردی را دارید و میفهمید که پایینشدن، به مراتب سخت از بالاشدن در کوه است. اما اینکه 9 ساعت پیهم در صخرهها بالا شده باشی، بازگشتش جهنم است. پاها و کمر همه درد دارد. سرم همچنان. برای اینکه از دوری و سختی راه نااُمید نشویم، دورتر را نمیبینیم. سر را پایین انداخته پاها را پیش میکشیم. با کم شدن ارتفاع ما، درد سر ما هم کمتر میشود.
تا در سطوح نسبتا هموار کوه میرسیم، آفتاب غروب میکند و آرام آرام تاریک میشود. هیچ رمقی در جان نمانده است. پاها هم از زانو به پایین در اختیارم نیست. فقط میتوانم پیش بکشم. اینکه روی چه چیزی مانده میشود، دیگر در کنترل من نیست. دردش هم کرخت شده است. تنها عامل محرک ما ترس از تاریکی است. در اوایل گاهگاهی وقفههای کوتاه میگیریم، اما با تاریک شدن هوا، تعداد وقفه ها به صفر میرسد.
از ترس اینکه جا نمانم، خودم را پیشتر از گروه قرار میدهم. از من پیشتر هم یکی دو نفر از اعضای گروه هستند. سر به پایین و بدون اینکه به چگونگی راه توجه کنم و بدون اینکه به باقیماندهی راه فکر کنم، راه میروم. هوا بیشتر تاریک میشود. فاصلهی من هم از دو نفر پیش رو و هم از بقیه در پشت سر زیاد است. به سختی قابل دیدند. به خود میآیم و تنم از ترس یخ میشود. اگر حیوان درندهای در اطراف باشد، لقمه خوبی میشوم. نه گروپ اولی متوجه میشود و نه گروپ پشت سر.
تیم عقب از مدار دید خارج است. پشت تپهای پنهاناند و من هم بهخاطری اینکه هم ترس را از دلم دور کنم و هم به پیمودن راه کمک کنم، خودم را به گروپ پیشرو میرسانم و آنها را هم متقاعد میکنم که منتظر تیم عقبی باشیم. بهدلیل تاریک شدن، راه هم واضح نیست و امکان اشتباه رفتن هم وجود دارد.
همه با هم راه را میپیماییم. فضا به اندازهای تاریک شده است که از ترس نتوانیم جدا از هم باشیم. از همدیگر خواهش میکنیم که تا راه را یافته میتوانیم، چراغ روشن نکنیم. ممکن چارج اندک تلفنهای همراه تا اخر یاری نکند و به تاریکی مطلق نمانیم. آخرین گامها سختترین آنها است، اما هنوز برمیداریم. چاره جز این نیست.
خود را در مکان اولیه میرسانیم؛ جاییکه صبح موتر موتر را ترک کردیم. موتر آماده است. نعش پاهای مان را به موتر بالا میکشیم. داخل موتر سکوت است. احساس میکنیم از همه فقط جسمشان مانده باشد. گاهی یگان شوخی از همراهان میشنویم. اما با لبخند ازش میگذریم.
به اتاق میرسیم. ساعت 8 شام است. جان در تن نداریم. غذای شام را نیمه خواب و نیمه بیدار میل میکنیم و این سفر را با بیش از 16 ساعت پیادهروی و پیمودن 50 کیلومتر مسیر را در صخرههای کوه بابا به پایان میرسانیم.