یکی از دوستان از من و چند تن دیگر خواسته بود که از کتابهایی که خواندهایم، یکی را معرفی و بررسی کنیم. من قبل از آنکه کتابی را برای معرفی انتخاب کنم، دوست دارم دربارهی این کار سخنی بگویم.
در جایی که من زندگی میکنم پنج کتابخانهی بزرگ است. این کتابخانهها فاصلههای زیادی از همدیگر ندارد. با موتر میتوان در پانزده دقیقه از یکی به دیگری سر کشید. فرض کنید در هر یک از این کتابخانهها بیستهزار کتاب موجود باشد. در پنج کتابخانه صدهزار کتاب داریم. حال، فرض کنید که بخواهیم از این پنج کتابخانه بهترین کتابهایشان را بخوانیم. بهترین کتابها کدامهایند؟ این بهترینها چند تایند؟ چه کتابی را باید خواند؟ اگر از میان صدهزار کتاب فقط 3650 کتاب را انتخاب کنیم و هر روز یکی از آنها را بخوانیم و تمام کنیم، ده سال وقت لازم داریم تا همهی آن 3650 کتاب را تمام کنیم. طبیعی است که چنین کاری تقریبا برای هیچ کسی مقدور نیست. چه کسی میتواند هر روز، برای ده سال یک کتاب کامل بخواند؟
ملاحظه میکنید آنانی که بسیار کتاب میخوانند نیز در حقیقت تعداد کمی از کتابها را میخوانند. همانها نیز از جنگلی انبوه و گسترده فقط چند برگ را بر میدارند. البته ممکن است کسی بگوید که در یک میلیارد کتاب یک میلیارد اندیشه نداریم و سخنان و اندیشههای بسیاری در این مجموعه تکرار میشود. این سخن درستی است، اما نه در آن حد که مثلا بتوان با اطمینان گفت میان خواندن ده کتاب با خواندن یک میلیون کتاب تفاوتی نیست. شاید کسی بگوید ما اساسا نیاز نداریم همهچیز را بخوانیم و بدانیم. این هم سخن قابل دفاعی است؛ اما همان کتابهایی که خواندنشان ضروری است کدامهایند؟ چه معیاری را برای تشخیص «خواندنیها» میتوان یا میباید به کار گرفت؟
اکنون، تصور کنید که من کتابی خواندهام و خودم آن را دلنشین و فکرانگیز و پرمعنا و راهگشا یافتهام. شرحی از آن کتاب را برای دیگران نیز مینویسم. آیا همین کافی است که دیگران هم بروند آن کتاب را پیدا کنند و بخوانند؟ در وبسایتهای مرتبط با کتابفروشی و کتابخوانی مردم به کتابها «رتبه» میدهند (معمولا با ستارهها/ از یک ستاره تا پنج ستاره). آنچه در این رتبهدهی جالب است، این است که یکی به فلان کتاب پنج ستاره میدهد و شرحی سرشار از شیفتگی خود و حلاوت و متانت کتاب مینویسد. دیگری همان کتاب را یک ستاره میدهد و میگوید که حیف پول و وقتش که صرف خریدن و خواندن چنان کتاب مزخرفی شدند. شما از پی کدام یک از آن دو خریدار/ خواننده میروید؟
یک راه حل در این گونه موارد این است که بگوییم اگر ما بر شناخت و ذوق و دقت و تجربهی یک کتابخوان ماهر اعتماد داشته باشیم، میتوانیم به پیشنهاد یا توصیهی او عمل کنیم. ولی این هم چارهی متزلزل و سستی است. برای اینکه افراد بههرحال تمایلات و ذوقهای متفاوت دارند. ممکن است کسی فقط رمانهایی را بپسندد که مایههای سنگین روانشناختی داشته باشند و همانها را هم به دیگران توصیه کند. ممکن است یک کتابخوان خوب مشتاق مسایل فلسفی یا علوم رفتاری باشد و کتابی را بخواند که از مسایل مرتبط با این دو حوزه خالی باشد و در نتیجه (در نظر این کتابخوان خاص) کتاب جذاب و مفیدی تلقی نشود.
با این حساب، سودمندساختن معرفی و بررسی کتاب کار دشواری است. به بیانی دیگر، نوشتن یک معرفی یا بررسی یاریرسان برای دیگران زحمت و دقت و مهارت بسیار میطلبد. با وجود این، نمیتوان گفت که حال که اینطور است معرفی و بررسی کتاب را باید یکسره متوقف کرد. بهنظر من، هر کتابخوان خوبی میتواند معرفی و بررسی خود از یک کتاب را تا حدی سودمند بسازد؛ به شرطی که تصویر روشنی از نکات و مسایل مرکزی آن کتاب عرضه کند و نشان دهد که چرا گلاویزشدن با آن نکات و مسایل برای بسط و پرورش اندیشه، تخیل و خرد عملی افراد کارآمد هستند. بیان دیگر این معنا این است: کسی که کتابی را معرفی و بررسی میکند، باید بتواند استدلال متینی عرضه کند که چرا میارزد خواننده وقت خود را بر سر خواندن این کتاب صرف کند. به همین خاطر هم هست که یک معرفی و بررسی خوب به آدم کمک میکند بهجای خواندن صد کتاب پریشان و ضعیف و از تهی سرشار، یک کتاب نغز و پرمغز بخواند.